نمایش جزئیات
متن گریز روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها
امیرالمومنین (ع) به وامی نیاز پیدا کرد . چادر بانو حضرت زهرا (س) را نزد مردی یهودی گرو گذاشت و مقداری جو به قرض گرفت . زن یهودی شب هنگام وارد حجره شد . دید چنان نوری از آن چادر ساطع است که تما حجره را روشن کرده است . به شوهرش اطلاع داد . مرد یهودی وقتی آن چادر رادید که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده ؛ بر تعجبش افزوده شد . مرد یهودی به خانه خویشان خود رفت و موضوع را اطلاع داد . هشتاد نفر از خویشان مرد یهودی حاضر شدند و از برکت این چادر همگی به اسلام ایمان آوردند .
این جا این چادر بابرکت ؛ نور افشانی کرد و باعث مسلمان شدن عده ای یهودی شد ؛ اما یک جای دیگر هم یک سر بریده بر سر نیزه زده شده نور افشانی می کردو با عث شد آن راهب مسیحی مسلمان شود . آخر های شب راهب زمزمه و تسبیح و ذکر الهی از آن سر شنید . نگاه کرد .دید از ناحیه ی آن سر تا پیشانی آسمان نوری کشیده شده است. ناگاه دید دری از آسمان گشوده شد . فرشتگان دسته دسته از آن در فرود آمدند و می گفتند : السلام علیک یا ابا عبدالله السلام و علیک یابن رسول الله .. راهب با دیدن این منظر سخت وحشت زده شد و بی تابی نمود و به نگهبان گفت : همراه شما چه کسی است ؟ آنها گفتند سر یک نفر خارجی است . راهب گفت : اسم او چیست ؟ گفتند : حسین بن علی (ع) نام دارد . راهب گفت : حسین پسر فاطمه دختر پیامبرتان ؟ گفتند : آری . راهب گفت : وای بر شما !سوگند به خدا اگر عیسی بن مریم (ع) دارای پسر بود ما آن را با حدقه های چشم خود نگه می داشتیم , ولی شما پسر دختر پیامبر تان را کشتید .....مقداری پول به سربازان داد و سر را تا هنگامی که قصد رفتن کردند در اختیار گرفت . سر مقدس را پاکیزه کرد و با عطریات ؛ خوشبو نمود و آن را بر دامنش گذاشت و تا صبح گریه ونوحه کرد .......
ای یوسف کنعان ای چهره ی نورانی
تو دلبر سلمانی ؟ یا زاده ی عمرانی
دیر من مسکین را فخر است به مسجدها
زیرا به سرای من چندیست که مهمانی
آن قدر که من دانم عیسی لب سالم داشت
از چیست که سالم نیست در کام تو دندانی
وقتی نگهبانان سر را از او مطالبه کردند ؛ او خطاب به سر گفت : ای سر در محضر جدت محمد (ص) گواه باش که من گواهی می دهم : معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد (ص) بنده ورسول خدا است . و در پیشگاه تو قبول اسلام کردم و من غلام تو هستم .
ای راهب نصرانی الحق که مسلمانی
تنها تو ادا کردی حق من و میهمانی
ای کرده پذیرایی از زاده ی زهرایی
شستی به گلاب ناب خون از سر و پیشانی
خورشید و در مهتاب شد شسته سرم زآن آب
شد مادر من بی تاب زین شستن پنهانی
ز آن لحظه که خون آمد از این لب و دندانم
تا حال تو تنها بر این واقعه گریانی
آنان که مرا راندن وانان که به خود خواندند
کشتند مرا اهلم بردند به زندانی
درو از وطنم کردند خود بی کفنم کردند
کشتند و رهادر دشت شد ناطق قرآنی
کی گشته شه عطشان ناخوانده تو را مهمان
والله که دراین دیر زهرااست مرابانی
حال من و این دیرت نیات چنین خیرت
از عرش تو را خواندند ابرار به مهمانی
آن ماه که می تابد او جد من است احمد
و آن حیدر کرار است با هیبت یزدانی
بنگر به صفی الله و آن عیسی روح الله
این جمع الوالعزمند با چهره ی نورانی
آن بانوی دلخسته با پهلوی بشکسته
خود مادر من زهراست با دیده ی گریانی
ای کاش که دراین شب می بود برم زینب
کز غصه ها رها می شد در این شب روحانی
منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات: صبح امید