نمایش جزئیات
روضه اذان بلال برای حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج امیر كرمانشاهی
با لهجه ی بلال ندا ناگهان رسید
حی علی العزا که عزا ناگهان رسید
*هركسی تو این عالم یه نشونه ای داره،هر كسی تو این عالم یه مشخصه ای داره،نشونه ی ما هم تو این عالم اینه، ما بی اختیار وقتی اسم هایی رو می شنویم،آه از نهاد ِ دلمون بلند میشه، چی مثلاً؟*
مثل "حسین" ، "فاطمه" هم گریه آور است
مثل ائمه گریه ی ما ناگهان رسید
اصلا بدون صاحب عزا که نمی شود
وقتی صدا زدیم بیا! ناگهان رسید
*خوش به حال اونی كه از آقاش خبر داره،هر كی ازش خبر داره سلام مارو هم بهش برسونه،بگه آقا سرت سلامت،میگن نزدیك ِ سه ماهه مادرتون تو بستر ِ بیماری ِ،آقام آقام،آقام.....*
اصلا بدون صاحب عزا که نمی شود
وقتی صدا زدیم بیا! ناگهان رسید
هر جا که نام حضرت صدیقه برده شد
انبوه ِ "التماس دعا" ناگهان رسید
*چقدر مریض ها بهتون التماس دعا گفتن، هر چند كه هرچی مریض و مریضه هست تو این عالم،فدای اون مریضه ی مدینه، كه این شب و روزها به سختی نفس می كشید.این شب ها حضرت سوا شده ها رو میاره، میگه شما بیایید برا من گریه كنید، تو فقط بیا به مظلومی ِ علی گریه كن،اگه بدونی علی رو چه جوری تا مسجد بردن*
هر جا که نام حضرت صدیقه برده شد
انبوه ِ "التماس دعا" ناگهان رسید
جایی نداشتم بشود سیر گریه کرد
تا دعوت ِ امام رضا ناگهان رسید
*یا امام رضا، مگه نفرمود: فلانی می خوای مارو خوشحال كنی؟عرضه داشت آقا جان من كی باشم كه شمارو خوشحال كنم،فرمود:می خوای خوشحالمون كنی؟عرضه داشت آقا جان همه ی زندگیم فدای شما،باید چه كار كنم؟فرمود:تا می تونی بشین برا مادر ما بلند بلند گریه كن*
با ترس و لرز وارد مرثیه ات شدم
اما ببین که رفت و کجا ناگهان رسید!!!!
رد می شدی که در وسط کوچه ای غریب
یک نانجیب بی سر و پا ناگهان رسید...
. . بلال دیگه بعد از پیغمبر اذان نگفته، تا فهمید فاطمه دلش تنگ شده برا اذان گفتنش، سریع خودش رو به مدینه رسوند، اما وقتی وارد مدینه شد،دید این مدینه،مدینه ی زمان ِ پیغمبر نیست، غربت از در و دیوارش داره می باره،راست اومد در ِ خونه ی حضرت زهرا سلام الله علیها، كوبه ی در رو زد،این دری كه دیگه سوخته،خدا نكنه یه خاطره ی بد داشته باشی، خدا نكنه تو عمرت یه صحنه ی بدی دیده باشی، از بعد از آتیش زدن ِ خونه هر كس می اومد در می زد، این بچه ها مثل بید می لرزیدند،هر چند كه این روزها كسی در این خونه در نمی زد، اما تا صدای كوبه ی در اومد، زینب مثل بید لرزید،بلال اومد، حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: بلال دلم برا بابام یه ذره شده، بابام كه از دستم رفت،اما دلم برا اذون گفتن ِ تو لك میزنه، برو یه اذان بگو. اللّهُ اَکبَرُ، اَللّهُ اَکبَرُ، اَللّهُ اَکبَرُ، اَللّهُ اَکبَرُ، اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ، اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ، اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ. شیخ صدوق میگه: "تا اسم پیغمبر رو آورد، حضرت زهرا با صورت به زمین خورد..."این بار اولی نبود كه مادر شما سیدا زمین خورد، اولین بار بین در و دیوار زمین خورد، دیدن علی اومد عباش رو انداخت رو فاطمه،دومین بار میدونی كجا زمین خورد؟ اونجایی كه دستای علی رو بسته بودن، تو كوچه ها داشتن كشون كشون علی رو می بردن......،غش كرد، میگن:امام حسن دوید صدا زد:بلال بسه،مادرمون از دستمون رفت. . .قدم مثه هلال ِ
شفام دیگه محال ِ
دلم تنگ ِ دلم تنگ ِ
یه اذون ِ بلال ِ
اذون بگو یاد ِ پیمبر
بلند بگو الله اكبر
بلند بگو اشهد ان علی ً حجةُ الله
خیلی غریب ِ حیدر
وای بلال حرمتم و شكستن
وای بلال دست ِ علی رو بستن
پشت ِ در خونه ی ما اومدن،نبودی ببینی
دختر ِ پیغمبرتو می زدند، نبودی ببینی
پیچید تو كوچه فریاد
آخه آتیش به جونم افتاد
یه كاری كردن این دستم
دیگه بالا نمیآد
یه جوری زد رفته توونم
بعیده كه زنده بمونم
با هر نفس لكه ی خون میشه پیدا
رو لباسم وقتی نماز می خونم
دردمو من به علی نگفتم
هر قدم راه كه میرم می افتم
پشت ِ در خونه ی ما اومدن،نبودی ببینی
دختر ِ پیغمبرتو می زدند نبودی ببینی
*تا صدای اذان بلندشد،اسم ِ باباتو شنیدی با صورت زمین خوردی غش كردی،امیرالمؤمنین كنارت بود،حسنین كنارت بودند، زینبین كنارت بودند، من نمیدونم چه حالی داشت اون نازدونه ای كه دید صدای قرآن خوندن باباش داره میآد، بین این صدای قران خوندن دید صدای تقُ تق داره میآد، هرچی اومد نگاه كنه ببینه چه خبره،عمه هی می اومد سپر می شد، یه وقت یه نگاه به عمه كرد، عمه: مگه این صدا صدای ِ قرآن خوندن بابای ِ من نیست عمه؟چرا عزیز دلم.پس عمه بگو چرا این صدا اینقدر تغییر كرده؟وقتی سر رو آوردن خرابه،جواب ِ سئوالش رو گرفت، تا نگاش به سر بریده افتاد، گفت:بابا دیدم یه صدایی داشت می اومد تو مجلس اون ولد الزنا.*سرت را وقت قرآن خواندنت بر تشت كوبیدند
.