نمایش جزئیات
غزل مصیبت حضرت زهرای سلام الله علیها _ استاد حاج منصور ارضی
چه کنم با غمت نمی دانم
من پریشان تر از پریشانم
ابری ام بی قرار بارانم
پشت در با تو روضه می خوانم
بین یک شهر تا تبانی شد
سرو من قامتش کمانی شد
هر کسی شعله بر پرت زد و رفت
خنده بر اشک شوهرت زد و رفت
دیدی آخر که رنگ و بویت سوخت
بین فریادها گلویت سوخت
شعله بالا گرفت،رویت سوخت
معجرت سوخت،بعد مویت سوخت
چهل نفر آمدند واویلا...
مادرم را زدند واویلا.....
رنگ غم خورد،بر خزان حسن
باز بند آمده ، زبان حسن
به زمین خورده آسمان حسن
خیزو از جا تو را به جان حسن
بین آتش پی تو می گردم
چادرت را برایت آوردم
یک طرف میبرند حیدر را
دست بسته امیر خیبر را
این طرف میزنند مادر را
مادری پیش چشم دختر را
می برد ارث ازین بلا زینب
میرود بین شعله ها زینب
شده زهرای کربلا زینب
*راوی میگه تنهایی اومد توی قتلگاه ، همه میزدن زینب رو ، کلامی حرف نزد شروع کرد با حسینش حرف زدن ، ذره ای ،باری ،یک بار هم نگفت منو میزنن، یه وقت وسط اون ازدحام ، دختر ابی عبدالله صدا زد :"أَبتا أُنظُر إلی عَمَّتِیَ المَضروُبَه"*حسین .........
.