نمایش جزئیات

روضه جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج

روضه جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج

ای گل خزانم آتش زدی به جانم

ای پرستوی من رفتی زآشیانم

مانده کنج سینه غم های بی حسابم

بی تو در مدینه سلام ِ بی جوابم

در غمت خمیدم،امیدم ،رفیق خفته زیر گل

ای فرشته رویم،چه گویم ،چه کرده هجرانت به دل

مرتضی و دوری،صبوری،ندارم و بریده ام

یاد روی ماهت بریزد ستاره از از دو دیده ام

 یاس نیلوفری ،کی مرا می بری

وای از این غم جدایی

بعد تو به عالم من دل خوشی ندارم

بی تو با که گویم غم های بی شمارم

من که در مدینه غریب و بی شناسم

سر برآر و بشنو زهرا تو التماسم

ای فدای چشمت ،نگاهت،به درد من بوده طبیب

با دل شکسته،بخوانم،شب تا سحر عمن یجیب

ای صفای خانه،شبانه،بار سفر را بسته ای

با قد خمیده،شهیده،مگو که از من خسته ای

یاس نیلوفری،کی مرا می بری

وای از این غم جدایی

درکنار قبرت،ببین در اعتکافم

کعبه هستی و من،دور تو در طوافم

از غمت برآید،زسینه آه سردم

بی تو من که دیگر،علی ِ کوچه گردم

کی رود زیادم،غم تو،ای مانده بین کوچه ها

کس خبر ندارد،زداغت،با من چه ها کردی چه ها

کی رود زیادم،که دشمن،هست تورا گرفته بود

کی رود زیادم،که زینب دست تو را گرفته بود

یاس نیلوفری،کی مرا می بری

وای از این غم جدایی

*هی گفت،هی گفت،هی گریه كرد،هی گریه كرد،غم فاطمه سنگین ِ،حتی برا علی،این كه میگم: حتی برا علی،به خاطر این ِكه اینها مظهر صبر خدا هستند،این مظهر صبر خدا،كنار قبر گفت:فاطمه صبرم تموم شد، شروع كرد نماز صبر خوندن،امیرالمؤمنین نماز صبر خوند كنار قبر حضرت زهرا،گریه،گریه،بی هوش شد رو خاك فاطمه افتاد، در عالم رویا اومد به خواب امیرالمؤمنین ،علی جان: چرا نشسته ای،بلند شو برو خونه،فاطمه جان به روز لحظه شماری كنم كه شب برسد بیام كنار قبر تو،حالا كه اینجا هستم میگی برو، فاطمه وفای تو این بود؟ فرمود:علی جان همه ی وجود من تویی، منم دلم برات تنگ شده،منم دلم می خواد كنار قبرم بنشینی،باهام حرف بزنی،دلم برا صدات تنگ ِ، دلم برا چشمات تنگ ِ، گریه نكن عزیز دلم، اما چه كنم حسینم بیدار شده، زینبم و بیچاره كرده،هی بهانه ی مادر می گیره،پاشو برو خونه حسینم داره گریه میكنه، سراسیمه خودش رو رسوند، در ِ خونه رو كه باز كرد،دید زینب نشسته كنار حسین با یك ظرف آب، عزیز دلم آب می خوای آب نوش جان كن، كاری داری من مادرتم؟ صدا زد:زینب جان، من مادرمو می خوام. نمیشه غذا بی نمك باشه،روز جمعه است روز زیارتی ابی عبدالله ست،زهرا جان چه طور شد پسرت سالم،اسارت نكشیده،كتك نخورده ، بهانه ی مادر گرفت،علی رو فرستادی سراغش،مگه نوه كوچلوت گوشه ی خرابه چش بود كه هرچی گفت: بابا،سر بریده رو براش فرستادی گوشه ی خرابه.حسین.....*

.