نمایش جزئیات
قصیده حماسی و روضه جانسوز_ویژه فاطمیه_روضه حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج مهدی سلحشور
"یا فاطِمَةُ الزَّهراءِ یابِنتَ رَسول الله، یا قُرَّ ةَ عَینِ الرَّسوُلِ یا یا سَیِدَتَناوَ مَولاتَنا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکِ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکِ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِندَاللّهِ اِشفَعی لَنا عِندَاللّه"
نفس نفس نکشیده است منت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرَکَّب از باور
کنون مُرَکَّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که این چنین قلمم
دوباره پر شده از حرف های درد آور
دوباره قصه ی تاریخ می شود تکرار
دوباره قصه ی احزاب باز هم خیبر
دوباره آمده اند آن قبیله ی وحشی
که می درید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه درآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش که این دست دوستی مکر است
به هوش باش که از پشت می زند خنجر
به چاه می بردد این طناب پوسیده
از این شکسته پل ِ امتحان شده مگذر
بدا به ما که بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحتِ دین مصطفی کافر
چونان مکن که کسی را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
کنون مباد که شمشیر را غلاف کند
به حیله های معاویه مالک اشتر
سکوت داد به دارالعماره مسلم را
سکوت داد به دستان کوفیان خنجر
*اگه از من بپرسن، میگم اوج مصیبت امام حسین علیه السلام این بیت ِ نه توی گودال قتلگاه*
سکوت کردی و قاضی شریح فرمان داد
به قتل شاه شهیدان ، حسین از منبر
به هوش باش به قرآن اگر سکوت کنی
نشان حرمله هاشان شود علی اصغر
به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این که بشینیم گوشه ی سنگر
*قابل توجه اونایی که یادشون رفته اون روزا، وا دادن جلوی دشمن،دوباره یادتون بیاد*
به هوش باش که این دست دوستی مکر است
به هوش باش که از پشت می زند خنجر
به این خیال که مرصاد تیر آخر بود
مباد این که بشینیم گوشه ی سنگر
که هشت سال به لطف امام هشتم ِ ما
نرفت یک وجب از خاک کشورم به هدر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
که هشت سال نرفتیم زیر بار ستم
که هشت سال جوانها یکی یکی پرپر
چقدر دل که شکسته به خاطر فرزند
چقدر سینه سپر شد به خاطر رهبر
زمان زمانه ی بی دردی است می بینی
که چشم ها همه کورند و گوش ها همه کر
*وقتی انسان به پیرامون خودش نگاه میکنه،دوست یه جور،دشمن یه جور،خودش رو یادش میره*
بدا به من که اگر ذوالفقار بر گردد
در آن سپاه نباشم سیاهی ِ لشکر
بدا به حال من و خوش به حال آن که شده است
شهید امر به معروف و نهی از منکر
*وقتی اقتدا به ابی عبدالله کردی که شهید امر به معروف ِ*
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
بی وضو نتوان خواند سوره ی کوثر
خدا به خواجه ی لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر،اگر تویی دختر
یهودیان مسلمان ندیده اند آری
از این سیاهی ِ چادر دلیل روشن تر
* میدونید امیرالمؤمنین برای اینکه مقداری نان برای بچه های فاطمه تهیه کنه،چادر مادرتون فاطمه رو گرفت،گرو گذاشت خونه ی یهودیه، نیمه شب یه وقت یهودیه دید یه نوری از چادر فاطمه بلند شده، همه جا رو روشن کرده، همسایه ها رو خبر کرد،دور و بری ها رو خبر کرد، وقتی اومدن نور چادر مادرتون رو دیدن،هفتاد یهودی مسلمان شدن
"بگو مادر خودت رو نمیگم،یه جلوه از چادرت امروز مارو بسه، مادر،مادر..."*
میگه داشتیم توی جبهه ها توی یک جاده می رفتیم جلو،بچه ها توی کامیون ها نشسته بودن، حرفشون این بود،یکی می گفت: می خوام مثل علی اکبر "اِرباً اِربا" بشم،یکی می گفت:مثل ابی عبدالله بی سر بشم،یکی می گفت من اباالفضلیم،ای کاش دستام از بدنم جدا بشه،اما اکثراً می گفتن ایام فاطمیه است، یک نشانی از مادر توی بدنمون بمونه،بخدا جنازه هارو که می آوردن عقب،اکثراً از پهلو،سینه، از بازو، از گوشه ی چشم ترکش خورده بودن،موقع عملیات در به در دنبال سربند یا زهرا می گشتند،می گفتند آرزومونه با این سر بند مارو توی خاک بذارن.آی شهدا شما باید برا مادر گریه کنید به ما گریه کردن یاد بدید،یازهرا..... چه طور ناله نزنم وقتی می شنوم این روضه هارو، صدای ناله اش بین در و دیوار بلند شد، " یا اَبَتاه " کنایه از اینکه: بابا! مگه نگفتی هر کی فاطمه ام رو آزار بده منو آزار داده؟ بابا! منو آزار دادن، پهلوم رو شکستن، بین در و دیوار سینه ام رو شکستن.
بزرگترا راست میگم یانه، عرضم رو با گریه تأیید کنید،خدا نیاره خانم تون جلو چشم دیگران رو زمین بیوفته، اگه خدای نکرده این اتفاق بیوفته اول شمارو صدا میزنه، همسرش رو صدا میزنه، اما زهرا، علی رو صدا نزد،چرا؟ آخه سرش رو آوُرد بالا دید دستای علی رو بستن، کشون کشون علی رو دارن ازخونه بیرون می برن، فضه هر وقت فاطمه صداش میزد،انگار عالم رو بهش میدادن،می گفت:یه بار دیگه خانمم منو صدا زد، یه کاری برا فاطمه انجام میدم، اما میگه: یه بار صدا زد، انگار آسمون رو سرم خراب شد، دیدم صدا بریده بریده است، کم جوهره، دنبال صدا اومدم دیدم خانمم بین در و دیوار رو زمین افتاده،یه خون تازه از بین در و دیوار رو زمین جاریه.
"آی بچه های ولایت مدار،شما ولایت مداری رو از مادرتون یاد گرفتید،بارک الله" فضه میگه:خانمم رو بلند کردم، تکیه اش رو که به من داد ایستاد، دیدم داره دور و بر خودش رو نگاه میکنه، خانم دنبال چی می گردی؟ گفت: فضه بگو ببینم علی رو کجا بردن؟ تا گفتم علی رو به مسجد بردن،دیدم یه دست به کمر گرفت،یه دست به دیوار گرفت،تو کوچه خودش رو داره دنبال علی میکشه،" اگه ناله بزنی یه جای خوبی بریم، این لحظه های اخر دلت کجا رفت؟"*
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسین،زینب صدا می زد حسین
*به نیابت از تک تک شهدا،بذار اونا دعاتون کنند،به جا همشون ناله بزن،بگو: حسین
.