حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه بسیارجانسوز_ویژه فاطمیه _شهادت حضرت زهرا(س)_شیخ حسین انصاریان

روضه بسیارجانسوز_ویژه فاطمیه _شهادت حضرت زهرا(س)_شیخ حسین انصاریان

میگه وقتی اومدم حس کردم که برا اینکه درو وا نکنیم با دو تا دستش پشت در،در رو گرفته؛*فقط ترسیم بکنید تو ذهنتون...در یه لنگه هست؛اون وقتا در دولنگه مال کاخا بود؛این در،در یه خونه هفتادمتریه،یه لنگه*دستشو گرفته پشت در،در رو سفت گرفته وا نشه،دیوار پشت در گلیه،زبره،نرم نیست ....

این بچه ها تو اتاق دارن از داغ پیغمبر گریه میکنند،زهرا به علی گفت:نرو دم در،اینا آدمای درستی نیستن،بذار من برم؛احتمال  داره به خاطر اینکه دختر پیغمبرم و زنم کاری نکنند،تو نرو ....*

ای دفاع گر از علی ... شوهرت چقدر غریب شده بود که یه زن باید ازش دفاع میکرد...

*عمر میگه وقتی حس کردم دو تا دستش به درِ،به نظرم آمد یه خورده نرمی کنم،کاری نکنم،فقط پیغام بدم ما میریم به شوهرت بگو بیاد مسجد،بعد یاد جنگای زمان پیغمبر افتادم که علی چقدر قوم وخویشا ما رو کشته*خب قوم و خویشا کافر و بت پرستتون رو کشته بود،به دستور قرآن کشته بود"جاهِدوا فی سبیل الله" از پیش خودش که نکشته بود*

در رو هل دادم،وا نشد،ابن قُتَیبه دینِوَری از علماتونه،تو چاپ قدیمش صفحه ۱۱تا ۱۳نوشته:اشاره کرد هیزما رو بیارید،یکی پرید وسط گفت:تو این خانه علی هست،گفت:"و اِن"باشه،زهرا هست،"و ان"باشه،حسن و حسین...گفت:یا باید تسلیم بشن یا همشون رو میسوزونم .....

خب فقط در رو بسوزون،کل اونا رو برا چی میخوای بسوزونی؟پای در که آتیش گرفت،لولای چوبی در سوخت،در ول شد،زهرا نزدیک دیوار کاهگلیه،دستشم به دره،میخوام خودتون حساب کنید این دستای ظریف با پنجاه شصتا که در رو هل بدن،چی میشه...؟!

نهایتا دو سه نفر باهم میتونستن برن تو،شصت،هفتادتا مسابقه دادن برا ورود،که هر کدوم زودتر به علی برسن،طناب ببندن بهش،زودتر دلار بگیرن،بازم حساب کنید ۵۰-۶۰تا با فشار،در پیچید،زهرا بین در و دیوار موند ...‌. اینا رفتن تو،به سرعت امیرالمومنین رو بردن،در آتیش گرفته واینمیستاد رو پاشنه،در افتاد،فشار در و دیوار،در آتیش گرفته،بچه ی افتاده .......

یه تیکه دیگه باز بریم تو کتابا خودشون:میگه وقتی داشتم میرفتم تو، درم که دیگه رها شده بود خودم چنان با تازیانه زدم،سیلی ای که از رو چادر بهش زدم دیدم که گوشواره پرید از زیر چادر .... همه رفتند ....

افتاده بود رو زمین،یه مدتی که گذشت چشماشو باز کرد،صحبت در،صحبت آتیش،صحبت بچه ی از بین رفته رو نکرد،دید فضه داره بالاسرش زار میزنه،آروم گفت:فضه ! علی کجاست؟گفت:خانوم بردنش ... صدا زد:حسن،حسین بیاین ! دست بچه ها رو گرفت،با بدن حرارت آتش دیده،با بازوی تازیانه خورده،با صورت سیلی خورده......

تا وارد مسجد شد،دید با پای برهنه،با سر برهنه علی رو نیگه داشتن،شمشیر کشیدن،دوید به طرف قبر پیغمبر،ناله زد "ابتا..." تو کنار قبر ناله زدی اما اون بچه ۱۳-۱۴ ساله رو که ۳۰-۴۰نفر ریختن تو خرابه،از بدن بابا کندنش و میزدن ...... او چه کار کرد ...؟!

.