نمایش جزئیات

روضه بسیار جانسوز_ شام شهادت حضرت زهرا(س) _کربلایی حسین سیب سرخی

روضه بسیار جانسوز_ شام شهادت حضرت زهرا(س) _کربلایی حسین سیب سرخی

تو که میتوانی بمانی بمان ... عزیزم تو خیلی جوانی ... *بذار اینطوری بگم* ببین میتوانی بمانی بمان عزیزم تو خیلی جوانی ... تو هم مثل من نیمه جانی بمان زمین گیر من آسمانی بمان مرو فاطمه فاطمه فاطمه ..... *باید شب شهادت یه جور دیگه گریه کنی،آخه مادر ما به مرگ طبیعی از دنیا نرفته* تو نیلوفرانه ترین یاس شهر وجود تو کانون احساس شهر *دیگه از فردا کسی جواب سلام علی رو هم نمیده...* وجود تو کانون احساس شهر دعاگوی هر قدرنشناس شهر نکش دست از دست دستاس شهر نباشی چه آبی چه نانی ! بمان؟؟؟؟ مرو فاطمه فاطمه فاطمه ..... چه شد با علی همسفر ماندنت؟!! چه شد ماجرای سپر ماندنت؟!! پس از غصه ی پشت در ماندنت چه شد پای حرف پدر ماندنت؟! پس از غصه ی پشت در ماندنت ندارد علی هم زبانی بمان ... برای علی بی تو بد میشود بدون تو غم بی عدد میشود نرو که غرورم لگد میشود و این سنگ،سنگ لحد میشود تو باید غمم را بدانی بمان عزیزم تو خیلی جوانی بمان۲ *فاطمه جان...چرا زود داری میری؟* خزان رسید و به گلزار من شرر انداخت رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت دَری که ساختم آخر به من خیانت کرد ... گرفت آتشِ خود را به روی یار انداخت میان معرکه سلمان خداش خیر دهد دوید و زود عبا را روی نگار انداخت *هر نفسی که بی بی میکشید از سینه ش خون میومد یارالی نه نه .... یارالی نه نه ...* میان معرکه سلمان خداش خیر دهد دوید و زود عبا را رویِ نگار انداخت خودم زسینه ی او میخ را در آوردم ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت عقب کشیدو به دیوار خورد و در پیچید شیار در به روی پهلویش شیار انداخت زن جوان مرا می زدند نامردها .... *موقعی که مادر جوانش رو تو کوچه ها زدن،هر کی رسید بعد زهرا اهلبیتش رو زدن،تو خرابه رقیه ش رو زدن،زینب رو چهل منزل میون نامحرما زدن،حسینش رو تو گودال ......* زن جوان مرا می زدند نامردها مدینه فاطمه ام را در احتضار انداخت و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید ودست فاطمه را عاقبت زکار انداخت چقدر چادر زهرا به پاش می پیچید زن مرا وسط کوچه چند بار انداخت همین که دست به معجر گرفت طوفان شد صدا که زد همه را یاد ذوالفقار انداخت از آن به بعد که برگشت فاطمه،زینب دو گوشواره ی خود را دگر کنار انداخت *صلی الله علی العطشان،دلتو ببرم گودال ...* تو را غلاف که انداخت حسینت هم ز روی اسب نیفتاد نیزه دار انداخت خوشی زعمر ندیده خدانگهدارت صنوبری که خمیده خدانگهدارت قرار بعدی ما کربلا زمان غروب کنار راس بریده خدانگهدارت *چه زمانی رسید؟!الشمر جالس ....* مادرش آمده گودال مچرخان بدنش استخوان های گلویش ز قفا ریخته است ای حسین.... ازحرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین .