نمایش جزئیات
روضه و توسل جانسوز_ویژه فاطمیه _شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج
قرار بود دلم را پر از قرار کنی
مرا سپیدترین بخت روزگار کنی
*بی بی جانم ... اما حالا ببین چه روزگاری برام درست کردی خانومم*
قرار بود دلم را پر از قرار کنی
مرا سپیدترین بختِ روزگار کنی
*خدا ان شا الله یه جوری دلامونو آتش بزنه برای بی بی*
نهالِ سبز من ، ای زخم خورده ی پاییز
*چرا اینجوری برگ و برت زرد شده بی بی جانم؟*
بنا نبود مرا باغِ بی بهار کنی
هنوز طفل بزرگ تو،هشت سالش نیست
مرا چه زود،جوانم؛یتیم دار کنی
*به آقا همش سفارش حسینو میکرد ... فاطمه جانم *
هنوز طفل بزرگ تو ، هشت سالش نیست
مرا چه زود ، جوانم؛ یتیم دار کنی
*آقا سرشو انداخت پایین،همون جور که بی بی از امیرالمؤمنین چیزی نخواسته ، علی هم تا حالا از خانوم چیزی نخواسته ... اما خب حالا میخواد بخواد خجالت میکشه،سرشو انداخت پایین،گفت:
بمان غریب نمانم
*فاطمه دارم التماست میکنم ... بمان غریب نمانم ... میدونه که فاطمه سلام الله علیها چقدر حساسه روی علی ... گفت بذار یه چیزی بگم اگه دیگه اولی نشد ، دومی بشه ... *
بمان غریب نمانم ، نرو زمین نخورم
واقعا نمیدونیم ... هر چی داریم میگیم توی این عالم خودمون داریم صحبت میکنیم ... توی همین عالم ماده ی خودمون ... توی همین طبیعت خودمون ... توی همین ارتباطات خودمون ...بعد زود به خانمش ربطش داد که الان فاطمه نگه من که دیگه داغون شدم کاری ازم برنمیاد ... *
بمان غریب نمانم ، مرو زمین نخورم
اگرچه قامت خم ، کار ذوالفقار کنی
*تو اگه باشی دلم گرمه خانومم ... تو بمونی منم علی می مونم ... تو بری دیگه علی نیستم ... *
اگرچه قامت خم ، کار ذوالفقار کنی ...
ای نور قلب عاشقم
شمع این خانه تویی
زهرا زهرا مرو مرو
لطف کاشانه تویی
ای مرغ پرشکسته ی
افتاده کنج قفس
از فرط غصه فاطمه
در سینه مانده نفس
*شب آخره هااا... میای با بابامون با هم التماسش کنیم ؟!*
ممنونم اگر نروی
میمیرم اگر بروی
زهرا ... مرو مرو
*خیلی معذرت میخوام از آقا امام زمان ...*
ای نخل بریده ثمر
ای مادر کشته پسر
زهرا ... مرو مرو
لاله ی پرپرشده ام ، زهرا برخیز
*جان علی ... یکبار دیگه بلندشو*
من هم بی مادر شده ام ، زهرا برخیز
میخواستم با تو بمانم ، ولی نشد
گفتم که از فراق نخوانم ، ولی نشد
*علی جان باید برم دیگه*
گفتم برای دلخوشی تو ، نماز را
یکبار ایستاده بخوانم ولی نشد
*امیرالمؤمنین چیگفت ؟! ... دوباره همون حرف ...*
ممنونم اگر نروی
*همینجوری هم قبول دارم ، بمون فاطمه*
میمیرم اگر بروی
زهرا مرو مرو
لاله ی پرپرشده ام
زهرا برخیز
*نه فقط زینب و حسنین ، نه ... نه *
من هم بی مادر شده ام
زهرا برخیز
*دید خبری نشد،هر چی گفت مادر حین و حسین چشماشو باز نکرد،دختر رسول الله،چشماشو باز نکرد ... سر فاطمه رو گذاشت روی زانوش ، گفت زهرا جان،من علی أم ..تا گفت من علی أم ، چشماشو باز کرد ... دید قطره قطره اشکهای علی روی صورتش میچکه ... رفقا ... مادر ما این دست شکسته رو هی بالا آورد تا نیمه راه ... نمیتونست ... بالا میاورد ، دوباره میفتاد ... بار دوم ، بار سوم ... امیرالمؤمنین دستاشو برد زیر دست فاطمه ...خانوم ! میخوای چیکار کنی با این دست شکسته ؟! ... چرا اینقدر حرکت میدی ، میخوای چیکار کنی ؟! ... دستشو بالا آورد ...علی جان بالاتر ببر دستمو ... بالا آورد ...یه کم بالاتر علی جان ... مقابل صورت امیرالمؤمنین...علی دید این انگشتهای بی رمق رو تکان داد ، اشکهای علی رو از روی صورت علی گرفت ... جلو ی چشمهای من اینجور گریه نکن ...اما هر کاری کنیم همینه که هست ..."لا یوم کیومک یاأباعبدالله"زینبم با خودش گفت برم لحظه آخر لاأقل سرشو به زانو بگیرم ... سرش توی دامن خودم باشه ... سرازیر گودال شد ... اما یه وقتی رسید که دید ، ملعون داره از گودال بیرون میاد ... دامنشو جمع کرده ... خون تازه از زیر دامنش جاریه...حسین ....
.