حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _شهادت حضرت زهرا (س)_ استاد حاج محمد نوروزی

روضه و توسل جانسوز _شهادت حضرت زهرا (س)_ استاد حاج محمد نوروزی

هست مزار تو قبلۀ دل مردم

گر چه نهانست تربتت زنظرها

حیف که با آن مقام و عزت و رفعت

عمر تو کم بود ، ای حبیبۀ یکتا

با که بگویم که جای مزد رسالت

سیلی خوردی کنار تربت بابا

*داره کم کم این روزهارو میگه *

با که بگویم که پیش چشم علی شد

چشم تو نیلی ز تازیانۀ اعدا

همین یه کلمه رو میخوای روضه بخونم برات ... همین یه کلمه رو ، بقیشو نه ... سیلی ، صورتو نیلی کرده بود ... اما گوشه ی چشم... قبل از زمان پیروزی انقلاب شکنجه ها اینطور بود ... یه وقت دستارو بسته بودن شلاق میزدن ... یه وقت دستا باز بود شلاق میزدن ... اگه دستا باز بود و شلاق میخوردی ، دستتو میبردی سر و صورت و چشمتو میگرفتی ، که نوک شلاق به چشمها نخوره... نمیدونم توی کوچه چیکار کردن ... آیا دستش دیگه توان داشت که بیاره صورتشو بگیره یا نه .... هرسال فاطمیه که میاد ، عاشورا که میاد ، یه چیزی به ذهن آدم بیشتر میرسه ... از روزِ کوچه ی سیلی روبنده نزد .... از وقتی علی از مسجد برگشت ، دید صورتشو گرفته ... بی بی جان چرا صورتتو پوشاندی؟! ... گفت علی ، لطمه زیاده...اما بمیرم برای اون چشم کبود شده ت بی بی جانم،خانومم ... ای خانم ...

به قرآن اینقد توی این حسینیه ها گره ها باز شده ... به اندازه اینجا نگاه نکنید ... اینقدر مریضا توی همین حسینیه های کوچیک شفا گرفتن و رفتن ... الحمدلله،الهی شکر... مگه خودت برای خودت دعا نکردی ... امام مجتبی میگه ، دستاشو که بالا گرفته بود می لرزید ... اما دیدم یکی یکی همسایه هایی که شکایت از گریه ش کرده بودند دعا میکرد ... گفتم مادر ! اینائی که اسم میبری ، امروز جلوی بابارو گرفتند ، شکایت تورو کردند ... مادر وقتی اینجور باشه ، پسر هم اونجوریه دیگه ... گفت پسرم ! ألجار ثُمَّ الدار ... لابد امام مجتبی هم بهش گفت یه دعا هم برای خودت بکن ... گفت اول همسایه ها بعد داخل خونمون ... اینه دعا کردن حضرت زهرا ... اول به اونائی دعا میکنه که به قول ما پشت سرش غُر و لند میکنن ... پشت سر اونائی که از گریه ش شکایت میکنن ... گریه س دیگه ، حقشو بردن ، زدنش ، حق شوهرشو غصب کردن ، مقام شوهرشو غصب کردن ، یه گریه میکنه ... زدنش ، نه یه ضربه ، نه دو ضربه...بعضی وقتا این چیزائی که میگم بعدا به سندهاش میرسیم ... هرکسی همه ازم بپرسه سندش کجاست میگم برو حالا فعلا ... آخه این که میگه سند ، اصلا نمیدونه سند یعنی چی ... اسم هفتاد نفر آدمو باید ببری بگی سندش اینه ... آخه تو اونارو میشناسی؟! ... اصلا من یه مشت اسم برای تو ردیف کردم ، تو میدونی اینا کی هستن ؟! ...بچه هیأتیا.

ما فکر میکنیم این که هی کمش کردن ، کمش کردن ( نوکرتم آ سید علی ، نوکرتم امام ، خاک پاتونم ، هر کی هر چی میخواد فکر کنه ، فکر کنه )  ... در یکی از نطق ها برای غائله کردستان میگه : کاری نکنید که من انقلابی عمل کنم ... اونوقت پسرش آسدعلی آقا میگه که من انقلابی ام ، نه دیپلمات ...روضه خونیامون دیپلماتیک نشه که اینجا این حرفو نزن ، اونجا اون حرفو بزن ... روضه که دیپلماتیک شد اونوقت دیگه نمیفهمیم چه بر سر حضرت زهرا اومده ...یه حضرت زهرا سمبلیک درست میکنیم ... میخوابونیم توی بستر و یه ملافه هم روش میکشیم ، یه متکا هم میذاریم زیر سرش و یه تشییع جنازه قشنگ میکنیم ، خاکش میکنیم ، این میشه حضرت زهرای دیپلماتیک !!!بخدا برید سرهاتونو به این دیوارا بکوبید ... گریه کمه ...به یکی میگن لات ... به یکی میگن لوطی ... به یکی میگن لش ... لش نه لاته نه لوطی ... آدم لش رو توی هر محلی هم که باشه همه مردم ازش بدشون میاد ولی قلدره.سیصدتا از لش ترین آدمارو ...نه چهل تا ... سیصدتا از لش ترین آدمارو از دور و بر مدینه توی قبیله ها گشتند لش هارو پیدا کردن آوردن مدینه ... اینارو آوردن درِ خونه حضرت زهرا... لات ناموس سرش میشه، لوطی ناموس سرش میشه... اما لش نه ناموس سرش میشه نه زن نه بچه ...

وقتی ریختند روی زهرا (یا الله یا الله) ... لگد ، سیلی ، تازیانه ... این میگه به قصد کشت زدن ... گفتند یه کاری کنیم دیگه فاطمه از جا بلند نشه ...

زهرا جان .... ای جونم بی بی

به قرآن اگر به احترام تاریخ و زهرا نبود میگفتم همون چهل و پنج روز جان داده ... کسی که اینهمه ضربه بخوره ، اینهمه وقت زنده نمی مونه ... مگر به دعای علی و بچه هاش زنده مونده باشه ...

بیخود نبود عبدالزهرای کربلائی که حالا دارن کم کم سرگذشتشو میگن ... عبدالزهرای کربلائی میگه امام حسن بهم عتاب و خطاب کرد گفت چرا روضه منو نمیخونی؟! ... گفتم آقا من الان از روضه شما اومدم ... گفت روضه منو نخوندی ... گفتم آقا جان روضه شما چیه؟! ... گفت عبدالزهرا ... ما سه تا بچه کنار کوچه وایساده بودیم ... وقتی این دست مادرمو از کمر علی کوتاه کردن ، بابارو میکشیدند به طرف مسجد ... همه ی اونایی که بابارو میبردند ، بابامو رها کردند ... ریختند سر مادرم ...عبدالزهرا ... دست ما به مادرمون نرسید ... بابامون در محاصره ... یه  وقت دیدن زینب گوشه ی کوچه داره میلرزه ... رنگش پریده ... این روضه حضرت زهراست ... به خدا قسم تمرین کردند همه رو اینجا ... زدن رو اینجا تمرین کردند ... تازیانه رو ... سیلی رو ... لگد رو ... یه کلام میگم ... دومی گفت کارش باید تموم میشد ... خنجرمو که از شکاف در داخل کردم وقتی خنجرو کشیدم خون آلود بود ... همه رو تمرین کردن کربلا اجرا کردند ... یه بدن پاره پاره رو اینقدر نیزه فرو کرده بودند ... اینقدر خنجر زده بودند ... اینقدر تیر انداخته بودند ... که وقتی خواهرش اومد دید از همه ی بدنش داره خون میاد ...حسین

.