حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _سید محمد جوادی

روضه و توسل جانسوز _ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _سید محمد جوادی

فاطمه جانم ... خانومم ...

با این صدای خسته ، علی را صدا بزن

چند شب دیگه بیشتر از عمر مادرمون باقی نمانده ... اگه شب آخر عمر مادر خودت باشه ، چه جوری میگی وای مادر ... هر جا نشستی کمک بچه هاش کن ... بگو وای مادرم ... آی ننه ... مثل اونائی باش که مادرشون یه شب بیشتر عمر نمیکنه ... میگن مادرت دیگه خوب نمیشه ها ... خیلی حساب باز نکن ، تمومه ... هی با حسرت به مادرت نگاه میکنی ... میگی خدایا میشه یکبار دیگه بلند بشه راه بره ...

این بیشتر میسوزونه که مریض داشته باشی (ببخشید دیگه با گل روضه شروع میکنم) بعد روز آخر بلند بشه کار کنه ، بعد بگی خوب شد دیگه ... تمومه ... بعد وقتی بهت خبر بدن از دنیا رفت ، میگی این که خوب شده بود ...

وقتی به علی خبر دادند گفت صبح که پا شد ... امروز خودش گیسوان زینب رو شانه کرد ... (بلند گریه کن) امروز خودش برای بچه هاش نون پخت ...

هرچه بادا باد ... میگم دیگه ...

وقتی در زدند ، گفت کیه؟! ... بی بی جان علیه ... گفت امروز خودم براش درو باز میکنم ... گفتند خانوم ! تازه یه روز حالتون یذره خوب شده ... گفت نه ! شنیدم سلام میده صورتهاشونو برمیگردونن ... امروز میخوام دربو باز کنم بگم علی سلام ...

ای خانم جان ...

فضه یه طرف زیر بغل بی بی رو گرفته ، أسما یه طرف ... دیدن این پنجه پاها روی زمین میکشه ... ان شا الله حسن ندیده مادر چه جوری راه رفته ...

جوان ننه .......جوان قدکمان ننه ... آی خانوم

صبح علی الطلوع زنی وارد خونه علی شد ، پرستارِ ... اومد کنار بی بی ... بی بی جان ! منو احضار کردید؟! ... فرمود بله بیا ... خانوم جان در خدمتم ...

گفت بچه هام خوابیدند ... صبح علی الطلوعِ ... این زخم بازومو باز کن یذره مرهم بذار ... این زخم پهلومو یذره شستشو بده دوباره ببند ... این برای روز آخر حضرت زهراست ...

گفت بی بی جان! من انجام میدم اما فضه، أسما هم که بودن ... گفت اینها تا میبینن ، گریه میکنند ... اینقد گریه میکنن زینب غصه میخوره ... میگه معلومه دیگه این مادر برای ما مادر نمیشه ... معلومه دیگه این بازو بالا نمیاد ...

یا زهرا ....

این خانوم میگه از زخم بازو شروع کردم ... دیدم دندانهاشو بهم فشار میده ... داره درد میکشه اما میترسه حسن بیدار بشه ... میگه بذار بچه هام راحت استراحت کنن ... میگه هرجور بود تحمل کرد ... زخمو باز کردم ... شستشو دادم ، بستم ... اما تا دستم خورد به این پهلو دیدم داد میزنه ... میگه این مسمار بدجوری فرو رفت (یا الله یا الله(

نزن ! نزن ! به پیش حسن

نزن ! نزن ! نزن تو سیلی به زن

ای وای ای وای ...مادرِ مارو غریبانه تو خاک گذاشتند ...آی ننه آی ننه .......

.