حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و مناجات جانسوز_ حضرت بقیه الله الاعظم روحی له الفدا _ویژه ایام فاطمیه_حاج حسن خلج

روضه و مناجات جانسوز_ حضرت بقیه الله الاعظم روحی له الفدا _ویژه ایام فاطمیه_حاج حسن خلج

*السلام علیک یا اباصالح المهدی*

دلداده باید بود و از دلدار باید خواند

مانند مرغی دور از گلزار باید خواند

*پسر نرجس خاتون ... آقای من*

از بردن یکبار نام تو،هزاران حیف

یعنی تو را تکرار در تکرار باید خواند

*یابن الحسن ... آقا جانم*

یک عمر با درد فراقت شعر باید گفت

*شعر بگیم دیگه*

شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است

لب تشنه اگر آب نبیند سخت است

نوکر رخ ارباب نبیند سخت است

*ای آقا جانم،آقا،همه ی بزرگی ها ، همه آقایی ها ،همه کرامتها،همه برازنده ی شماست،همه ی نقص ها، همه ی کوتاهی ها، همه کمی ها و کاستی‌ها از ماست ... از یه مشت رعیت بیچاره چه توقعی دارید آقا جانم ؟!ما گدای یه نگاهت هستیم آقا جانم،پسر زهرا ...*

یک عمر از درد فراقت شعر باید گفت

از داستان هجر تو بسیار باید خواند

این روزها اما به همراه نگاه تو

با گریه از احوال یک بیمار باید خواند

*چی بگیم از احوال این خانوم ؟!

وای مادرم ...

توی این چند روزه یکی از نکات مهم اینه،ولّی خدا،حجت خدا کسی هست که برگی از درختی بدون اذن او نمیفته ... یعنی یه همچین اتفاقی که علی الظاهر اگه اتفاقی باشه یا به اراده امام زمان باشه،در ظاهر اینه که به جایی برنمیخوره ... حالا این برگ اتفاقی بیفته یا نه به اراده امام ... ولی همین هم به اراده امام هست ...چه برسه به این که کسی بتونه بیاد سر سفره فاطمه بنشینه ...چه برسه به اینکه کسی باشه دلش با اسم زهرا بلرزه ...چه برسه به چشمانی که با نام زهرا اشک آلود بشه.مگه میشه بی اذن امام ؟!به خدا یک یکتون رو پسر نرجس خاتون دعوت کرده،ممنونیم آقاجان*

این روزها اما به همراه نگاه تو

با گریه از احوال یک بیمار باید خواند

*معذرت میخوام امام زمان،همینه دیگه چاره نداریم*

یا حرف از رفتار یک نامرد باید زد

یا از جراحت‌های در و دیوار باید خواند

*وای مادرم ... وای مادرم ... وای مادرم،این یکی وای مادرم رو از زبان شما نگفتم ... از زبان اون خانوم چهار ساله ای گفتم که دیگه کم کم بساط مریض داریش داره جمع میشه ...

دو سه تا بیت نمیدونم چه میخوای بکنی*

وقتی سرت را روی بالش میگذاری

دلشوره دارم که مبادا برنداری

*نمیدونم مریض بدحال داشتی تا حالا،خدا برات نیاره،خدا برا کسی نخواد،هم میگی خدا کنه یه خرده بخوابه استراحت کنه،هم میترسی میگی خدا نکنه بخوابه دیگه بلند نشه ...آخه همش داشت ناله خیزد دیگه ... خواب که نداشت فاطمه،هر نفسی میکشید این خون فوران میزد ...آخه میدونید رفقا...فرق نفس کشیدن مردا با زنها اینه ... مردها از بطن نفس میکشند ، خانومها از سینه نفس میکشند ...هر بار یه نفس عمیق میکشید زخم دهن باز میکرد

وقتی سرت را روی بالش میگذاری

دلشوره دارم که مبادا برنداری

*مادر این کارا چیه بامن میکنی مادر ؟*

آنقدر تمرین میکنی با دستهایت

تا شانه را یک مرتبه بالا بیاری

*نمیخوام مادر،نمیخوام*

 بگذار گیسویم به حال خویش باشد

اصلا بیا و فرض کن دختر نداری

*کی گفته با این دستت گیسوان منو شانه بزنی مادرجانم ؟! کی گفته اینجور منو خجالت بدی مادر جانم ؟! ...نمیدونم چی باید بگم،دهنمو یه مطلبی مشغول کرده؛یکی دو سه روز دیگه دیدن زینب یه گوشه کز کرده ...جونِ مولا علی زینبه،محرمِ مولا علیِ زینب،آینه مادرشه برای مولا علی زینب ...من اینجور تصور میکنم ... به امام حسن فرمود برو ببین خواهرت چشه،رفت و آمد ... گفت خلاصه مطلب اینه بابا*

می رسد ازخشت خشت خانه،بوی مادرم

کرده پیدا زینبم در شانه،موی فاطمه

*خب باباجان،حسنم ... این طبیعیه ... توی شونه موهای مادرتو پیدا کنه ... گریه نداره آخه قربونت برم !آخه بابا ... این موهایی که پیدا کرده نیم سوخته نیم سوخته،بین در و دیوار ...بریم کربلا،بدون کربلا نمیشه ... این زینبی که با یه موی نیم سوخته اینجور صدای ناله ش بلند میشه،چه کرد عصر عاشورا ؟!این بچه هایش ابی عبدالله با دامنهای آتش گرفته ...ای حسین ...

.