حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل بسیار جانسوز _روزهای پایانی فاطمیه _حاج حیدر خمسه

روضه و توسل بسیار جانسوز _روزهای پایانی فاطمیه  _حاج حیدر خمسه

رو بگَردانی زما دنیا جهنم میشود

روزیِ ما روزُ شب اندوهُ ماتم میشود

پِلک هایت باز کن،درهای رحمت را نبند

*آقا ... آگه رو پا موندم ، دلم گرمِ توِ ... با مایی ... اگه می بینی تو عزا مادرِت دق نکردم" .... آقا دلم خوشِ زیر سایه ت دارم نفس می کشم ....راستی ... ازم راضی بودی ؟؟؟....دیدی برا مادرت چی کار کردم ... دیدی چقد روضه رفتم ... هی اینور اونور کردم به چِشِت بیام .... ما عوضِ اونایی ام که حُرمت نگه نداشتن اومدیم ... هی از این روضه به اون روضه رفتیم .... چی میخواید مگه ؟؟.... ان شاالله داغِ مادر نبینید ... آقا...شنیدم مدینه برا مادرِت ختم نگرفتن .... اگه قابل می دونی ، یه سر به روضه ما بزن ... آخِ صاحبِ ختم تویی ... آخه رسم ما اینه اول میزاریم خانواده ختم ها رو بگیره ، بعد هیئتی ها جمع می شن .... میگن اگه اجازه بدید یه شب هیئتی ها میخواییم یه ختم برا عزیزتون بگیرن ... بعد خانواده اون متوفی میان احترام ... دم درِ ... صاحب عزا دم ِ در وایمیسته ... هرکی میاد میگه منت سرم گذاشتید" ...ما که از تو این چیزا رو نمی خوایم ... یه دوقیقه دم در ... جلو مردُم آبرو داریم ....اگر نیای حرف برامون در میارن ... راستی آقا ... حسن چطورِ؟؟؟؟شنیدم هر شب کابووس میبینه ...*

نزن  .... مادرُ جلو پسر ....

*اما زدن ....اما زدن *

در سَرُ رویم شدِ پیدا دگر موی سپید

*نگاه کنید خودتونو ، یه وقتایی بد نیست تو آیینه ... دیگه یواش یواش بچه ها ، با هم شروع کردیم ... دیگه یواش یواش ما هم داریم سابقه دار میشیم تو این دستگاه ... ) او سی سالِشِ میگه بیست و پنج سالِ نوکرم ... هر جا رفته بودیم الان بازنشسته شده بودیم .... من یه بار ازت چیزی خواستم مگه ؟!! اخه خواسته ما مگه چیه ؟!! اوج خواستم یه حرمِ....نوکری که با یه حرم آروم می شه نمی خوای ؟!! ....مگه من برا تو زحمتی داشتم ...خُب بدِ ... آدم احساسِ زیاد بودن می کنه...چه کار کردی برام ... پیر شدم ... من به رفیقام قول دادم با هم میاییم حرمت ....من آرزومِ روضۀ مادرتو کربلا بگیرم ...

بچه ها بجنبید ، حرم نرید تو دِلت می مونه....گفت بابا هر هفته من میومدم دم درِ هیئت میشستم ... اگه بچه ها سراغمُ گرفتن .... آقا ... اگه یه هفته نیام سراغمُ می گیری یا نه؟؟اصلا بیا یه هفته امتحانی نیا ببین نگرانت میشه یا نه ؟؟؟

رحمت خدا بر این ناله ها و ضجه ها ... میخوام روضه بگم ... الله اکبر ... سادات امشب منُ حلال کنید بزارید برا این رفیقام روضه بخونم ... امشب میخوام شستشو بخونم ... غسل بخونم ... *غسلنی باللیل ... كفنی فی اللیل ....* (خانم می گفت بچه ها می افتادن) زینب بغضِش ترکید ، گفت چرا شب ...."  کِسی نمیاد ...."*

بریز آب روان اسماء ...

*بابا آب ریختن آهسته داریم ... مگه آب رو کِسی بریزی درد داره؟؟؟آخه نیگا کرد دید همه وَرَمِ ....*

بریز آبِ روان اسماء ولی آهسته آهسته...

*وصیت کرده بود علی از زیر پیراهن غسلم بده ... اسماء میگه آب می آوردم ... از یه طرف بدنُ می شست از یه طرف نگاه به بچه ها ... صدا گریه تون بلند نشه ... آستین به دهن ...(من یه مادر شهید دیدم تو این معراج شهدا هی می خواست به رو خودش نیاره ...یهو دیدم چادرش تو دهنِشِ ...) می خواست جیغ نزنِ ...ایشاالله دچار نشی ... اگه نتونی داد بزنی شک ندارم سکته می کنی ...."

میگه رفتم آب بیارم یهو دیدم صدا علی میاد ... علی که بچه ها رو آروم می کرد صدا دادش بلندش شدِ .... دیدم افتادِ رو زمین ... با آب به هوشش آوردم  ... آقا ... شما بچه ها رو آروم ... چطور خودت ...؟؟گفت : اسماء ... بازو رو دیدی ...؟؟ دست رد نمی شد .... *

تکرارِ ضربه ها که به یکجا نمی خورد

جای قلاف بر سرُ بر دستُ پای تو ...

گذاشت بی ادبی پا به روی چادر تو ...

به زیر ضربه در آن گیرُ دار زهرا بود

بدنُ شست ... تنها کاری ازش نمیاد ... تا حالا بهشت زهرا حتما رفتید" باید یه نفر تو قبر باشِ ... از بالا جنازه رو تو قبر میدن ... یه نفری نمیشه ... آخ ... رفت تو قبر ... کِسی نیست کمکِش کنه ... اومد بیرون ... خدا علی رو کمک کن ... همۀ مقاتل اینو نوشتن ... دید دوتا دست از قبر بیرون اومد ... من این دست ها رو میشناسم ... دست های پیغمبرِ .... امانتی مو بده ... یه گریز بزنم مجلسُ تقدیم کنم ...

اینجا یه امام تو دفن یه معصوم موند ... اما خدا کمک کرد ... دوتا دست بیرون اومد ... کربلا بنی اسد ... بوریا آوردن ...

یه امام سراغ دارم بالا سرِ یه امام بهت زدِ شد ...  هر جای ِ بدنُ بلند می کرد ... یه جا می اُفتاد ....

 آخر رو حصیر بدنُ جمع کرد .... الله اکبر ... امام زمان من معذرت می خوام ....بدنُ تو قبر تنها گذاشت ... یه مقدار خاک جمع کرد ... رگ ها ....(بگم یا نه ...) بنی اسد دیدن بیرون نمیاد ... گفتن آقا ... از جدتون شنیدیم قبر خوب نیست باز بمونه " ... سر بالا کرد ...آری ... اما برا بدنی که سر روشِ ... رگ ها رو ، رو خاک قرار داد ... لبها رو گذاشت ....

وقتی خاک ریخت یه جمله رو قبر نوشت تا الان هرکسی کربلا میره بهم میریزه ...هذا قَبْرُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ ابیطالِب، الّذی قَتَلوُهُ عَطْشاناً ....حسین ........

.