نمایش جزئیات
ذکر توسل و روضه جانسوز _ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها _ سید مجید بنی فاطمه
شیطان به بیت حیِّ تعالی چه می کند؟
آتش به گِرد خانۀ مولا چه می کند؟
از باغِ خُلد دود چرا می شود بلند؟
بر رویِ حور ، سیلی اعدا چه می کند؟
رویش سیاه گردد و دستش شکسته باد
قنفذ کنار خانۀ مولا چه می کند ؟
*من یه دعا میکنم ... ان شاالله هیچ وقت زمین خوردن مادرمونو نبینیم چه برسه به اینکه بخوایم کتک خوردن مادرُ ... *
دارالزیارۀ نبی و آستان وحی
ای وای من،مغیره در آن جا چه می کند؟
گیرم رواست سوختن خانه ، میخ در ...
در سینۀ شکستۀ زهرا چه می کند؟
باید ز تازیانه بپرسم که در بهشت
آثار خون به قامت طوبی چه می کند؟
زن در میانِ خانه و مردِ غریبِ او
با دستِ بسته و تک و تنها چه می کند؟
در بیت وحی ، حرمت یاسین به زیرِ پا
یک لحظه بنگرید که طاها چه می کند؟
شاعر : استاد غلامرضا سازگار
*مادر ... مادر ... در داره میسوزه ... مادر پشت در ایستاده ... فرمود:مگه منو نمیشناسید؟ من دختر پیغمبرم ... مگه نمیدونید جبرییل بخواد بیاد درِ این خونه اجازه میگیره؟ چی کار دارید؟ ما داریم از فراق بابام گریه میکنیم ...
ما عزاداریم برگردید ... نامرد خودش نوشت برای معاویه ... گفت : معاویه! همچین که فاطمه حرف میزد یواش یواش دلم داشت نرم میشد ... یاد کینه هایی که از علی داشتم افتادم ... همه زورمو جمع کردم ... صدایِ نفس هایِ فاطمه رو میشنیدم .... چنان لگد به در زدم ...
مادر بین در و دیوار ... صدا زد : بابا ... اما زن یه کار زنونه داره مادرشو صدا میزنه ... اما مادر ما مادر نداره ... صدا زد فضه بیا محسنمو کشتن .... داد بزن ... اگه گفتن چرا داد میزنی ؟ بگو مادرمو زدن ...
بین در و دیوار افتاده ... علی رو دارن میبرن ... ریسمان به گردنش انداختن ....
مادر اومد گفت : مگه زهرا مرده علی رو پابرهنه میبرید؟
رفت تو مسجد ... با پهلویِ شکسته جلو در مسجد رسید ... دید نانجیب شمشیر گرفته بالاسر علی ... میگه با من بیعت میکنی یا سر از بدنت جدا کنم؟
فاطمه فرمود : اگه علی رو رها نکنید نفرینتون میکنم ... اما مادر نفرین نکرده، سلمان میگه دیدم ستون های مسجد داره میلرزه ...
امیرالمومنین فرمود : سلمان برو به زهرا بگو : دست نگه داره،نفرین نکنه ... فرمود : اگه علی میگه ... چشم ... آخه من نگران علی م ...علی برا شب عروسیش سپرشو فروخت ... من سپر علی ام ... من دور علی میگردم ... فقط اگه شمشیرو از بالاسر علی برندارن من از مسجد نمیرم ... عاقبت مادر ما یه کاری کرد شمشیرو از بالاسر علی برداشتن ...
مادر ، یه شمشیر بالاسر علی آوردن طاقت نیاوردی .... گفتی من باید آقامو صحیح و سالم برگردونم .... زینب یاد مادرش افتاد ... گفت : هر جورشده میرم از گودال سالم برمیگردونم .... همچین که زینب رسید دید :
سری به نیزه بلند است ...*
.