نمایش جزئیات
روضۀ جانسوز _ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها فاطمیه دوم_ حاج محمد طاهری
دیشب تو خواب،بابامو دیدم
که تو نگاهش یه دنیا غم بود
*امیرالمومنین علیه السلام فرمود:فاطمه جان رحمی به حال بچه هات بکن ... فرمود:من دیگه باید برم*
دیشب تو خواب بابامو دیدم
که تو نگاهش یه دنیا غم بود
از وقتی که چشامو دیدش
همش حواسش،به صورتم بود ...
گریه م گرفت،وقتی دیدم
خبر داره (از غربت من۳)
میگفت چرا،خون افتاده
به چشمایِ (امانتِ من۳)
حالا وقتِ رفتنه اما
خاطره هامون،راهمو بسته
میخوام پاشم،جلوت بشینم
دردِسره این دستِ شکسته
دلم میخواد،پاشم بازم
دخترمو (بغل بگیرم۳)
حالا که اون منو میخواد
جلو چشاش،دارم می میرم
حالا وقتِ وصیتامه
بلند شو رخت عزا به تن کن
نیمۀ شب،تنهایِ تنها
با اشکِ چشمات،منو کفن کن
چن تا کفن برایِ من برایِ تو
(برا حسن هست۳)
مادر بمیره که فقط برا حسین
(یه پیرُهن هست۳)
حسین ... وا .....
*نمیدونم کنار گودال اون لحظه مادر بود یا نه! وقتی که اون نانجیب پیراهنُ داشت از تنش بیرون می آورد ... (برا حضرت زهرا هر چقدر داد بزنی کمه ...) برا این مادری که فرمود : یا رسول الله مهریه منم مثل دخترای دیگه باشه ؟ فرمودند :چی میخوای دخترم ؟ گفت : مهریۀ من میخوام از طرف خدا یه امان نامه باشه برا امت تو روز قیامت بتونم شفاعتشون کنم ... جبرییل نازل شد ، آورد ... امضا شده از طرف پروردگار .
امروز وقتی که داشت وصیت میکرد به امیرالمومنین اون نامه رو آورد ، فرمود : این نامه رو بذار زیر کفنم ...
این روایتم توی بحارِ : امیرالمومنین میفرمایند : دیدم فاطمه داره گریه میکنه ... تو گریه هاشم میگه : خدا ! شیعیان ما ... شیعیان ما ... دوستان حسینم ... دوستانِ علی ... همه دل نگرانی این مادر نه برای زینب نه برای ابی عبدالله ... برا من و تو بوده ...
همه وصیتاشو کرد، صدازد : علی جان! "غَسِّلنی بِاللَّیل ... کَفِّنّی بِاللَّیل ... دفِّنّی بِاللَّیل ..." نکنه کسی باخبر بشه .. اما مثل امروز مولا وقتی برگشت خانه دید انگار وضع فرق کرده ... دیشب وصیت میکرد اما امروز بلند شده داره خونه رو جارو میزنه . الهی قربون این مادر مهربون برم ... با این بهونه همه رو از خونه بیرون کرد ... کسی نباشه جون دادنش رو ببینه ... علی جان برو مسجد قربونت برم، میخوام نان درست کنم برا بچه هام ... حسنم،حسینم شما هم برید مسجد ... فقط وقتی تنها شد با اسماء ،خیالش راحت شد همه رفتند ... فرمود : اسماء! ساعتی بعد وقتی آمدی تو حجره م اول وارد نشو . اگر دیدی روبه قبله خوابیدم ، پارچه ای روم انداختم بدون مهمانِ بابام رسول خداشدم ... بگو برن علی رو صدا کنند .. اسماء میگه دل تو دلم نیست، خدا نکنه بلایی سر دختر پیغمبر بیاد .. اما امر فاطمه ست...
گذاشتم ساعتی گذشت،وارد حجره شدم،دیدم دختر رسول الله رو به قبله خوابیده،یه پارچه رو صورتش انداخته،آمدم صداشون زدم ... بی بی جان! :کلِّمینی! جوابمو بده ... داشتم با فاطمه حرف میزدم یه وقت دیدم درِ خونه باز شد آقازاده ها وارد خونه شدند ، یه نگاه به من کردند اسماء مادرمون کجاست؟ الان داشت برامون نون درست میکرد ، حالش بهتر شده بود ، دیدند آقازاده ها مادرشون خوابیده.با تعجب گفتند این موقع روز هیچ وقت مادرمون نمیخوابید ....
دویدند وارد حجره شدند ... دیدند مادر رو به قبله خوابیده ... وقتی رو صورت مادرُ کنار زدند ،دیدند مادر از دنیا رفته .. سریع دیدند امام حسن خودشُ رو سینۀ مادر انداخت ... هی صدا میزنه مادر جواب حسنُ بده دارم دق میکنم ...
جوونا اربابتون یه کاری کرد تا قیامت بهتون درس داده ... یه وقت دیدن آمد پایین پای مادر ... رو پاهایِ مادرُ کنار زد ... صورت گذاشت کف پایِ مادر ...
قدیمیا اینطوری روضه رو میخوندن ... میگفتن هر دیدی یه بازدیدی داره ... اینجا حسین پایین پای مادر اومد ... تو گودال مادر اومد پایین پا نشست ... اما مدینه کجا ؟! کربلا کجا؟! جلو چشم مادر ..."والشِّمرُ جالسُُ عَلی صَدرِه ..."
هر چی میگفت آه جگرم ... کسی صداشو نمیشنید ... مادر تو سینه میکوبید براش ... بمیرم برات ... غریبِ مادر ..."بُنَیَّ قَتَلوکَ عطشانا..."
.