حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

زمزمه و توسل جانسوز ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ حاج میثم مطیعی

زمزمه و توسل جانسوز ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ حاج میثم مطیعی

خودم دیدم، که شبها سخت می خوابی

واسه رفتن، بمیرم خیلی بی تابی

امون ای دل... امون ای دل

خودم دیدم....شده چشمای تو کم سو

نگم دیگه، از این پهلو به اون پهلو...

امون ای دل، امون ای دل

«نرو زهرا....نرو آرامش حیدر»

__________

اگه میشه، نرو ای تکیه گاه من

که یاری جز، تو نیست توی سپاه من

*ببین کسی رو ندارم....ببین علی تنها شده‌...*

اگه میشه، نرو ای تکیه گاه من

که یاری جز، تو نیست توی سپاه من

امون ای دل....امون ای دل

بمیرم من.... دل از غم شکسته ت رو

بمیرم من... نمازای نشسته ت رو

امون ای دل.... امون ای دل

«نرو زهرا...نرو آرامش حیدر»

__________

بهم میگی، چرا از شهر دلگیرم

سلام میدم، جوابم رو نمیگیرم

نرو زهرا....نرو زهرا....

سکوت تو...برای من چقدر سخته

بدون تو... علی بودن چقدر سخته

*اینجا باید این حرفو زد...صحیح بخاری اصَحّ کتب اهل سنت،جمله ش اینه:" کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاةَ فاطِمَةَ...."تا زهرا زنده بود علی بین مردم آبرویی داشت..." فَلَما تُوُفیتْ إِسْتَنکرَ عَلیٌّ وجوُهِ الناس..."وقتی از دنیا رفت علی دیگه خانه نشین شد....*

سکوت تو...برای من چقدر سخته

بدون تو... علی بودن چقدر سخته

نرو زهرا....نرو زهرا....

«نرو زهرا...نرو آرامش حیدر»

شاعر: امیر رضا یزدانی

.

.

چیزی نمانده اسماء... تا پرکشیدن من

تا گریه های حیدر... تا خنده های دشمن

*اگر میتونی براش گریه کنی بگو خدایا شکر...اگر میتونی براش بسوزی بگو:الحمدلله...اما اگه مثل من شدی بگو:چی کار کردی نمیتونم گریه کنم...امشب به چشمات التماس کن...بگو:یه عمری من به حرف تو گوش دادم امشب تو بیا به حرف من گوش بده....*

چیزی نمانده اسماء... تا پرکشیدن من

تا گریه های حیدر... تا خنده های دشمن

چیزی نمانده اسماء... تا مرتضی بسازد

تابوت عشق خود را...

*آخه میدونید که:این آخریا نمیخندید....تنها باری که دیدند میخنده اون موقعی بود که دید تابوت براش درست کردند....من بگم این حرفا رو یا نه؟!باید یه معامله ای بکنم....بگم:یا صاحب الزمان! من به اینا کاری ندارم؛مجلس مادرته...هر جا مجلس مادر باشه،پسر دم در می ایسته....همه بهش تسلیت میگن...سرسلامتی میدن...مستمع روضه تو باش وگرنه این حرفا رو نباید زد....*

چیزی نمانده اسماء... تا پرکشیدن من

تا گریه های حیدر... تا خنده های دشمن

چیزی نمانده اسماء... تا مرتضی بسازد

تابوت عشق خود را...

تا خم کند به گریه...این دفعه میخ ها را

تا پهلویم مبادا...

آه از غم غریبی

***

چیزی نمانده اسماء... تا لحظه‌ای که آن دم

آب روان بریزی... بر چهره ی کبودم

چیزی نمانده اسماء...تا مرتضی بشوید

آثار درب و دیوار

با چشم خون فشانش، خون لخته ها بگیرد

از دورِ زخمِ مسمار

آه از غم غریبی

*شما شنیدید کتاب صحیح بخاری مهم ترین کتاب اهل سنته...یه جمله ای داره..."و کان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمه"تا فاطمه زنده بود علی در بین مردم یه آبرویی داشت...*

آه از غم غریبی

چیزی نمانده اسماء... تا لحظه‌ای که آن دم

آب روان بریزی... بر چهره ی کبودم

چیزی نمانده اسماء...تا مرتضی بشوید

آثار درب و دیوار

با چشم خون فشانش، خون لخته ها بگیرد

از دورِ زخمِ مسمار

آه از غم غریبی

***

چیزی نمانده اسماء...تا نیمه های یک شب

یک سو حسن به گریه...یک سو حسین و زینب

*من همیشه با خودم میگم اون شبایی که بچه ها رو با هزار و یک زحمت میخوابوند امیرالمومنین؛نیمه های شب بلند میشد آروم آروم میرفت کنار قبر عزیزش.وقتی برمیگشت شاید بچه هاش بیدار بودند،همه یه گوشه ی خونه سر به دیوار گذاشتند.شاید امام حسن وقتی بابا از کنار قبر مادر برمیگشت،امیرالمومنین میدید هِی امام حسن مشت به دیوار میزنه.چرا؟زهرا جان!...*

این کودکت چه دیده که هی زار میزند

هی دست مشت کرده به دیوار میزند

خودم دیدم که دشمن مادرم را....*

چیزی نمانده اسماء...تا نیمه های یک شب

یک سو حسن به گریه...یک سو حسین و زینب

چیزی نمانده اسماء... تا مرتضی بگیرد

تابوت من به شانه

تا شرمگین سپارد ... امانت پدر را

به دست او شبانه ...

*مثل فرداشبی وقتی میخواست بی بی رو دفن کنه،امالی طوسی،امالی شیخ مفید هر دو روایت کردند.میگه"فَلَمّا نَفَدَ یَدَهُ مِن تُرابِ القَبْر"همچین که کار دفن تمام شد دست ها را به هم زد،خاک ها را به هم افشاند..."هاجَ بِهِ الحُزن..."غم و اندوه به قلبش هجوم آورد..." و اَرسَلَ دُموعَهُ عَلی خَدَّیه..."علی شروع کرد باز هم های های گریه کردن.بعد شروع کرد با پیغمبر حرف زدن؛امیرالمومنین به پیامبر عرضه داشت:" لَقَد استُرجِعَتِ الوَدیعه..."

یا رسول الله امانت برگردونده شد.نگفت:من امانت رو برگردوندم...شنیدید نوحه خونا میگن...جا داشت پیغمبر بگه اون دختری که من شب زفاف دست های مبارکش رو در دستان تو گذاشتم.گفتم:"یا علی! هذه ودیعةالله و ودیعة رسولِه"علی! این دختر، امانت خدا و پیغمبره."فَاحفَظنی، وَاحْفَظِ الله فیها..."علی مراقب امانتم باش.پیغمبر که نمیگه این حرفو به علی....ولی جا داشت اینو بگه به علی که...علی!  امانت من صورتش کبود بود ؟!حالا دست راستتو بلند کن به نشانه لبیک،ده مرتبه"یا زهرا..."

شاعر: سیدمهدی سرخان

.

.

روایت میگه وقتی بی بی رفت مسجد خطبه ی فدک بخونه با گروهی از زن ها رفت.زن ها دورش رو گرفتند؛یه وقت نکنه دوباره جسارتی بشه.

وارد مسجد پیغمبر شد.براش پرده ای زدند.پشت پرده نشست.اول چنان ناله ای زد...همه ی مدینه شیون وناله شد.

آن خطبه ی غراء(بچه شیعه خطبه ی فدکیه مادرت رو خوندی یا نه؟!)رو ایراد کرد.

در توحید خدا،در اثبات ولایت امیرالمومنین....

روایت میگه علی کجا بود؟!

علی کنج خانه نشسته بود...میدونید علی چه میکرد؟

روایت میگه:" وَ امیرُالمومنین یَتَطلَّعُ طُلوعَها..."هی می آمد سرک میکشید داخل خانه هی برمیگشت....خورشید خونه ش چرا طلوع نمیکنه؟!

" وَ امیرُالمومنین یَتَطلَّعُ طُلوعَها و یَتَوَقَّعُ رُجوعَها الیه..."امیرالمومنین منتظر بود زهرا برگرده...یه وقت دوباره تو کوچه راهشو نگیرن....بی بی آمد وارد منزل شد.روایت میگه آن لحظه ای که وارد منزل شد امیرالمومنین کأنّه سر رو زانو گذاشته بود زانوهاش رو بغل کرده بود،سر به زانو گذاشته بود.آخه بی بی فرمود:علی جان!"اِشتَمَلتَ شَملَةَ الجَنین و قَعَدَتْ حُجرَةَ الضَّنین..."برات بمیرم مثل جنین در رحم مادر زانو بغل کردی...همه بگید:یا زهرا....*

.

.

رفیقان،رفیقان... بیایید، بیایید

شهیدان، شهیدان... بخوانید، بخوانید

بیایید، بخوانیم

بسوزیم، بباریم

بمیریم، بگوییم:

بی بی سلام....

رفیقان،رفیقان... بیایید، بیایید

شهیدان، شهیدان... بخوانید، بخوانید

بیایید، بخوانیم

بسوزیم، بباریم

بگرییم،بمیریم، بگوییم:

بی بی سلام....بی بی سلام...

مادر سلام...مادر سلام...

*اسما میگه کنارش نشسته بودم،گریه میکردم.هی میگفتم سلام منو به پیغمبر برسون.یه وقت پسراش وارد منزل شدند.تعجب کردند.گفتند اسماء "ما یُنیم اُمُّنا فی هذه السّاعه..."مادر ما این موقع نمیخوابه.من همیشه میگم چرا اسماء مقدمه چینی نکرد؟!نه گذاشت نه برداشت گفت:"یَاابْنَیْ  رسول الله لَیْسَتْ  اُمُّکُما نائمَه..."مادر نخوابیده..."قَد فارَقَتِ الدُّنیا..."مادر از دنیا رفت.روایت میگه:اینا اومدن...امام حسن خودشو رو سینه ی مجروح انداخت،شروع کرد با مادر حرف زدن..."یا اُمّاه کَلِّمینی! با من حرف بزن.میگه یه وقت نگاه کردن دیدن امام حسین رفته صورت کف پای مادرش گذاشته.هی میگه:"انا ابنُکِ الحُسَین..."من حسینتم.کأنّه اونجا داره به مادرش سلام میده...*بی بی سلام...بی بی سلام

.