نمایش جزئیات

مناجات و روضه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفس حاج محمد رضا طاهری

مناجات و روضه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها  به نفس حاج محمد رضا طاهری

"اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ،و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ،وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً،حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"

پر می کشد دوباره دلم در هوای اشک

پر می زند دو مرتبه چشمم برای اشک

*اصلاً فقط برا همین اومدیم، کاری به غیر از این نداریم؛اومدیم برا حضرت زهرا گریه کنیم،این توفیقی است که قسمت هر کسی نمیشه،مخصوصاً فاطمیه،دست چینهای حضرت زهرا سلام الله علیهاست...*

وقتی که از زمانه دلم سیر می شود

می خوانمت امام زمان! با صدای اشک

باران چشم های تو رویایِ آسمان

جانم فدای چشم ترت، ای خدایِ اشک

قطره به قطره، بارش چشمت، کشان کشان

روضه به روضه برده مرا،پا به پای اشک

خوشبحال اون کسی که این شبها،پا به پای امام زمان ناله میزنه،میگه:وای مادر... خوشبحال اون چشمی که میتونه با مهدیِ فاطمه اشک بریزه…*

آباد باد خانه ی آن که رسانده است

دست مرا به دامنِ مشکل گشای اشک

در روضه هایِ فاطمه در ماتمِ حسین

خاموش دیده ای که نشد مبتلای اشک

ما سائلانِ خانه ی آتش گرفته ایم

در باز کن که باز رسیده گدایِ اشک

.

.

*وقتی از آتش گرفتن خانه میخوای روضه بخونی نباید چیزی از روضه جا بمونه،همه ی شما غیرتی هستید،وقتی می فهمید برای یه خانمی اتفاقی افتاده،رو زمین افتاده،هر کی باشه،مؤمنه باشه،دلِ آدم میلرزه،حالا مگه کسی میتونه آروم باشه،وقتی میفهمه اومدن دَرِ خونه ی رسولِ خدا رو آتیش زدن...یکی میگفت: تو این خانه فاطمه است،بچه هایِ پیغمبر هستند...غربت آخه چقدر؟ بعضی ها نوشتن،هنوز بدنِ پیغمبر روی زمین بود این نانجیبا اومدن...گفت:خونه رو با اهل خونه آتیش میزنم...*

تبر با یاسِ پیغمبر در افتاده

اهل روضه و کنایه می فهمند،گُلِ یاس رو دست بزنی از سر شاخه می افته...*

تبر با یاسِ پیغمبر در افتاده

 رویِ آیینه ی حیدر در افتاده

*اینقدر نانجیب ها دَرِ خونه ی امیرالمؤمنین ازدحام کردن،یه نفر نیست تو همین همسایه ها، که هر شب فاطمه دعاشون می کرد،یه نفر نیست جلو بیاد بگه نانجیب! این خونه همون خونه است که پیغمبر می اومد جلو این خونه دست به سینه میذاشت،صدا میزد:"السلام علیکم یا اهلبیت النبوة"*

 مَوَدَّت کرد با او آتش و هیزم

 به میل غاصب منبر در افتاده

لگد آنقدر سنگین بود و شدت داشت

که قبل از ضربتی دیگر،در افتاده

*درهای قدیمی رو دیدید؟ وقتی آتیش بگیرن،بسوزن،کم کم میخ ها نمایان میشن...*

حجابِ میخِ در پس رفت،شاکی شد

ز دستِ شعله هایِ بر در افتاده

و قابِ آیه ی لا تحزنِ این بیت

شده صد تکه و از سر در افتاده

سر دیوارها، اهل محل دیدند

که رویِ بچه و مادر در افتاده

میان دست و پاها،رَدِّ خون دیده

هراسان جیغ زد دختر، در افتاده

پسرها از پسِ در بر نمی آیند

که زیر پای ِ یک لشکر،در افتاده

*چهل نفر ریختن تو خونه،مادر پشت در بوده،در کنده شد،این چهل نفر از کجا رد شدن من نمیدونم....اما اینقدر میدونم تا چشمش رو باز کرد،بین در و دیوار دید محسنش رو کشتن،پهلوش رو شکستن،سینه اش مجروح شده،تا چشمش رو باز کرد یه بار نگفت:آخ پهلوم،وای پسرم،اول سئوالی که کرد،فرمود:اسماء علی رو کجا بردن؟گفت: خانوم! اگر زود برسی شاید بتونی مولا رو بگیری،دارن میبرنش تو کوچه ها،با همون حال،یه دست به پهلو...*

دنبالِ حیدر می دوید

از سینه اش خون می چکید

شُکرِ خدا زینب ندید

*اما زینب همه چیز رو دید،جلو چشمش،وقتی فاطمه اومد کمربندِ مولا رو گرفت،فرمود:نمیذارم امامم رو ببرید،مگه زهرا مُرده باشه....به یه اشاره ی فاطمه نوشتن: چهل مردِ عرب رو زمین می افتاد...به رگِ غیرتِ نداشتش بر خورد نانجیب،گفت:چرا ایستادید زهرا آبروتون رو ببره..گفت:چیکار کنم؟ گفت:دست رو کوتاه کن...آه...همه روضه تو این یه بیتِ...*

گردیده بود قنفذ همدست با مغیره

او با غلافِ شمشیر،او تازیانه می زد

*زینب دست روی سر گذاشته،هی صدا میزنه:نزنید،مادرم رو نزن...اینجا وسط کوچه زینب می گفت:نزنید...یه روزی هم بالا تل زینبیه دست روی سر گذاشته بود،التماس می کرد:نزنید..*

لشکریانِ خیره سر

چند نفر به یک نفر

***

*امیرالمؤنین رو از مسجد آوردن بیرون،مولا سرش پایینِ...*

یه خونه میسازم دوباره برا تو

که شاید ببینم بازم خنده هاتو

یه خونه میسازم که توش غم نباشه

یه خونه که قدت دیگه خم نباشه

یه خونه که تو اون برا غصه جا نیست

یه خونه که رویِ درش جایِ پا نیست

یه خون میسازم درش گُر نگیره

که آتیشِ هیزم به چادر نگیره

عزیزِ دلِ من...

بخون از تو چشمام تو شرمندگیمُ

بمون تا بسازم بازم زندگیمُ

یه خونه میسازم برات ای بهارم

همون اول از در میخُ در میارم

یه خونه که دور و برش خار نباشه

رَدِّ دست خونیت رو دیوار نباشه

*سلمان کنارش ایستاده،یه نگاه به سلمان کرد...*

می بینی به گریه دیگه کارم افتاد

دَرِ خونه ی من، رویِ یارم افتاد

عزیزِ دلِ من...

.