نمایش جزئیات
روضه جانسوز ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ سیدمجیدبنی فاطمه
السلامُ علَی الجوهرةِ القُدسیَّة فی تعیُّنِ الإنسیّة ، صورةِ النَّفسِ الکُلیّةِ ، جوادِ العالمِ العَقلیّةِ ، بِضعَةِ الحَقیقةِ النَّبویّةِ ، مطلع الأنوارِ العلویّةِ ، عینِ عیونِ الأسرارِ الفاطمیّة ، النّاجیةِ المُنجیّةِ لِمُحبّیها عن النّار ، ثمرة شَجَرة الیقین ، سیدة نساء العالمین ، المعروفة بالقَدْر ، المجهولةِ بِالْقَبرِ ، قُرّةِ عین الرَّسولِ ، الزَّهراءِ البتول ، علیها الصّلوة و السّلام. * الحمدالله همتون یه گوله آتیش هستین خوب گریه می کنین...اومدی بگی نامرد دستت بشکنه...اسم مادر میاد گریه ها یه جور دیگه میشه... اسم مادر میاد دادت بلند میشه...داد زدنم داره...مادر ما رو جوان کشتن... * مثل عروس مادرم برخواست تا نماز و نوافلش را خواند نگهی سوی همسرش انداخت با نگاهی غم دلش را خواند پدرم مرد لحظه های خطر پدرم مرد روزهای نبرد ولی این روزها شکسته شده وای اگر بشکند غرور مرد فاطمه یک تنه سپاه علی است تا نگوید کسی علی تنهاست حیدری بود کار زهراییش مادر امروز جلوه ی باباست زخمها را خرید با جانش چون برای علی است می ارزد و ستون های مسجد شهر از ترس نفرین هنوز میلرزد همه ی پیکرش سیاه شد و در عوض شد سپید گیسویش پهلو و بازو چه میگویند که فقط مانده رو و ابرویش از سر صبح صورت او را خیره خیره نگاه میکردم چشمم از اشک تار و چشمش را خیره خیره نگاه میکردم بهر احقاق حق خود امروز در سر خود خیال دیگر داشت زیر لب ذکر یاعلی میگفت چادرش را که از زمین برداشت چادرش را سرش کرد انگار آسمان در حصار ماه افتاد گفت برخیز ای حسن برویم دست من را گرفت و راه افتاد دست من را گرفت با یک دست دست دیگر ز کار افتاده تا که هر دفعه میبرد بالا باز بی اختیار افتاده بر سرش ابر سایه می انداخت از رهش باد خار پس میزد راه کوتاه و ماهم آهسته مادر اما نفس نفس میزد تا رسیدیم حق خود را خواست با روایات و تکیه بر آیات شیر زن مثل همسر شیرش زیر بار ستم رود هیهات حق خود را گرفت آخر سر دلم اما نمیگرفت آرام سوی خانه روان شدیم اما رمقی که نبود در پاهاش شور و آشوب و دلهره به گریز در تب کوچه هر قدم میریخت هر قدر سمت خانه میرفتیم قلب من میزد و دلم میریخت در سکوتی غریب و شوم از دور ناگهان یک صدای پا آمد گرد بادی از آن سر کوچه بی مهابا به سمت ما آمد آمد و رسید به ماه او که از هر کسی است بی دینتر سایه ی او چه سرد و سنگین است دستش اما ز سایه سنگین تر ناجوان مرد حق یک زن را وسط راه کوچه میخواهی؟ خانه را که کشیده ای آتش دیگر از جان ما چه میخواهی؟ دست او مثل باد بالا رفت مثل یک صاعقه فرود آمد در حوالی چشم و گونه ی ماه ابر بارانی و کبود آمد من شدم گوشه ای زمین گیر و مادرم یک کنار افتاده حرکتی در تنش نمیبینم آخ مادرم حال زار افتاده گِل دیوار هم ترک برداشت عرض کوچه چقدر وا شده بود گویی از ضربه ای که مادر خورد جای دیوار جابهجا شده بود * امشب شبِ داد زدنِ...گفت یجور به مادر زد...دیدم مادرم دور خودش میگرده...یجور به مادر زد دیگه درد پهلو یادش رفت...آخ صورتم...وای مادر...بعضیا شاید بگن اینا چرا داد میزنن...چرا داد نزنن...خدا نیاره آدم جلو چشمش مادرشو بزنن...هی میخواست کاری بکنه* ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد .