نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضۀ حضرتِ صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ حجت الاسلام محسن مهدوی

ذکر توسل و روضۀ حضرتِ صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها  با نوایِ حجت الاسلام محسن مهدوی

پرستویِ مهاجرم، چرا زلانه می‌روی؟

اگر ز لانه میروی، چرا شبانه می‌روی؟

قرارِ من،شَکیبِ من، مهاجرِ غریبِ من

فدای غربتت شوم،که مخفیانه می‌روی

حیاتِ جان، امیدِ دل، علی بُود ز تو خِجل

که با کبودیِ بدن، زتازیانه می ‌روی

کبوترِ شکسته پر،مرا به همرهت ببر

چرا بدونِ جُفتِ خود، ز آشیانه می‌ روی

چهار طفلِ خون جگر، زنند از غمت به سر

تو بر زیارتِ پدر، چه عاشقانه می‌روی

اَلا به رُخ نشانه ات،مگر شکسته شانه ات

که مویِ زینبین خود، نکرده شانه می‌روی

فتاده بر دلم شرر، که تو در این دلِ سَحَر

ز همسرت غریب‌تر، برون زخانه می‌روی

*بَدَنِ حضرت زهرا سلام الله علیها رو امیرالمؤمنین داره غسل میده،اسماء بِنتِ عُمَیس میگه من از چاه آب می آوردم،رو بَدَنِ حضرت زهرا سلام الله علیها  آب می ریختم،علی بدنِ فاطمه رو غسل میداد،اسماء میگه رفتم دوباره از چاه آب بکشم،دیدن علی صدایِ فریادش بُلَند شده،برگشتم اومدم،دیدم سر به دیوار گذاشته،داره داد میزنه گریه میکنه،اومدم جلو...آقاجانم! مگه خودتون نفرمودید: آروم آروم گریه کنید،همسایه ها صداتون رو نَشنَوَن؟ فرموده باشند:اسماء این روشنایی رو بیار جلو،بیا ببین پهلویِ زهرام شکسته...صورتِ فاطمه کبوده،بازوش رو شکستن...

امیرالمؤمنین دست از غسل دادن کشید،اما من یه غسّال دیگه هم میشناسم،موقع غسل دادن دست از غسل دادن کشید،کجا؟ زهرایِ سه ساله رو تویِ خرابه ی شام داشتن غسل میدادن، یه وقت دیدن،اون زَنِ غساله دست از غسل دادن کشید، گفت: من این بدن رو غسل نمیدم...چرا؟ بی بی جان! همین که لباس های این بچه رو دَر آوردم،خواستم بدنش رو غسل بدم،دیدم همه جایِ بدن این بچه سیاه و کبوده...می ترسم مرضی که این بچه داشته منم بگیرم،من این بدن رو غسل نمیدم...بی بی زینبِ کبری سلام الله علیها فرمود: آی زنِ غساله! بخدا از کربلا تا اینجا اینقدر این بچه رو زدن....ای حسین...*

نَم نَم داره بارون میآد

داره برام مهمون میآد

خرابه بویِ خون میآد

وای وای

داره از راهِ دور میآد

تو طبقی از نور میآد

از سَفَرِ تنور میآد

وای وای

*دیدن این تشت رو گذاشتن جلویِ این بچه،دست بُرد،سر رو از تشت برداشت،نگاه کرد دید خدا سَرِ بُریده ی بابا....سَرِ بُریده رو برداشت،شروع کرد با بابا حرف زدن...*

آروم آروم از طبق بیا كنارم

سر رو سَرِت بذارم

حرفِ نگفته دارم

وای وای

*چیه حَرفِ نگفته ات؟..*

چند شبه بابا یه لقمه نون نخوردم

اسم تو كه می بردم

 فقط كتك می خوردم

وای وای

*بابا! هر وقت صدات زدم کتکم زدن،بابا! هر وقت صدات زدم،تو صورتم سیلی زدن...بابا! هر وقت گریه کردم بهم تازیانه زدن...بابا!..*

نبودی و  اسیر شدم

بسته به یك زنجیر شدم

یه شبِ پیرِ پیر شدم

وای وای

یكی زد و همه ام زدند

لگدِ مُحكمم  زدند

*حالا هر کجا صدایِ منو می شنوی صدات رو بلند کن...یاحسین...*

.