نمایش جزئیات
خواستم زنده بمانم غم دوران نگذاشت
خواستم زنده بمانم غم دوران نگذاشت
خواستم غم نخورم قصه ی هجران نگذاشت
خواستم دست به هر کار خلافی بزنم
آیه ی خوف و فمن یعمل قرآن نگذاشت
خواستم صاحب زر گردم و سر نیزه ی زور
مرگ چنگیز به یاد آمد ومیدان نگذاشت
خواستم بهر دو نان منت دونان بکشم
پاسخ مور به پیغام سلیمان نگذاشت
خواستم از خم شادی دوسه جا می بزنم
غم آن خسته دل بی سرو سامان نگذاشت
خواستم کاخ بسازم که کشد سربه فلک
دیدن کوخ نشینان بیابان نگذاشت
خواستم سفره ی شاهانه بچینم به طرب
یاد آن گرسنه ی سربه بیابان نگذاشت
خواستم شعر بگویم که بخندند همه
ناله ی بیوه زن و اشک یتیمان نگذاشت
خواستم جامه ی نو پوشم و نوشم می ناب
یاد لرزیدن سرمای زمستان نگذاشت
نفس می خواست مرا منحرف از راه کند
فطرتم برسر عقل آمد و وجدان نگذاشت
یاس آمد که برد از دل ژولیده امید
رحمت واسعه ی خالق سبحان نگذاشت
*******
خواستم خنده کنم ماتم طاها نگذاشت
خواستم گریه کنم طعنه ی اعدا نگذاشت
خواستم داددل فاطمه گیرم زعدو
حکمت و مصلحت خالق یکتا نگذاشت
آن زمانی که در خانه عدو آتش زد
خواستم من بروم ام ابیها نگذاشت
آن زمانی که گل و غنچه ی من پر پر شد
خواستم داد زنم ناله ی اسما نگذاشت
دیدن میخ در خانه مرا آتش زد
خواستم جان بدهم زینب کبری نگذاشت
دست از غسل کشیدم که به من فرصت آه
صورت نیلی و آن سینه ی سینا نگذاشت
خصم می خواست مرا جانب مسجد ببرد
تا نفس داشت درآن معرکه زهرانگذاشت
آن زمانی که عدو فاطمه ام را می زد
چاره ای صبربه من غیر تماشانگذاشت
خواستم قصه ی آن کوچه بپرسم زحسن
ترس جان دادن آن شاهد تنها نگذاشت
شاعر:ژولیده
منبع:كتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات: صبح امید