نمایش جزئیات
کعبه دل
ای کعبه ی دل کوی تو یا حضرت هادی وی قبله ی جان روی تو یا حضرت هادی
ای چشم همه سوی تو یا حضرت هادی ای خلق ثناگوی تو یا حضرت هادی
آیینه جلال نبی کیست تویی تو
چارم علی از آل نبی کیست تویی تو
تو اختر برج نبوی شمس هدایی ماه علوی آیینه ی حسن خدایی
فرمانده ی ملک قدر و جیش قضایی آری توعلیّ ابن جواد ابن رضایی
خوبان جهان نور هدایت زتودارند
ارواح رسل روح ولایت ز تو دارند
تو جانی و در کالبد کلّ وجودی تو وجه خدا آینه ی غیب و شهودی
تو نیّت و تکبیر و قیامیّ و قعودی تو رابطه ی خلق و خداوند ودودی
از فیض تو منّت به سرخلق نهادند
بامهر تودادند به ما آنچه که دادند
ای گوهر توحید به درج دهن تو روییده به هر سو گل وحی از چمن تو
انوار خدا در تو و حُسن حَسن تو ما جامعه داریم زفیض سخن تو
زین جامعه دل سوی تو لای تو راهی است
هر جمله آن جلوه ای ازوحی الهی است
از سامره خیزد به فلک نورحقایق دل ها به طواف حرم قدس تو شایق
مرهون تو روز و شب و ساعات و دقایق روز خور خان کرمت جمله خلایق
مدح تو ندای حق و جبریل منادی
نام تو علی کنیه زیبای تو هادی
من آبرو از خاک در سامره دارم من خاطره ها از سفر سامره دارم
من جلوه طور از شجر سامره دارم من عشق دو قرص قمر سامره دارم
هر جا که روم مرغ دلم در حرم توست
چشمم به تو و لطف و عطا و کرم توست
تو حجّت حق خلق به تأیید بنده توحید و نبوّت به تولاّی تو زنده
جبرئیل به بام تو یکی مرغ پرنده در بین قفس رام تو شیران درنده
کردند چو بر ماه جمال تو نظاره
پروانه صفت دور تو گشتند هماره
نور تو که از صبح ازل تافته در دل خاموش نگردد به هزاران متوکّل
هرگز نشود محو ، حق از فتنه باطل آری نرسد بار کج خصم به منزل
قرآن همه را با سخن وحی دهد پند
هر چیز بود فانی جز وجه خداوند
ای جود تو همچون یم و افلاک حبابت آرخ که رسید از ستم خصم عذابت
گریم به تو و غصّه بیحدّ و حسابت افسوس که بردند بسوی بزم شرابت
بر خیرگی خصم و بی شرمی او اُف
خاکم به دهن جام میت کرد تعارف
تو آیه تطهیری و رجس از تو به دور است دل جای خدا ودهنت چشمه نور است
وای از متوکّل که چی بی شرم و جسور است مست می ومست ستم ومست غرور است
با آن شرف و عزّت و اجلال معانی
می خواست که در محفل او شعر بخوانی
خواندی دو سه بیتی که به هم ریخت سرورش بر خاک فکندی ز بر تخت غرورش
گفتی سخن از آدمی و تنگی گورش افتاد به تن لرزه بدان قدرت و زورش
لرزید ولی در پی اظهار ندامت
می زد همه دم تیشه به طوبای امامت
فریاد که زد زهر ستم شعله به جانت افسوس که مسموم شدی چون پدرانت
آوخ که ز تن رفت برون تاب و توانت سوزد جگرم بر تو و غمهای نهانت
«میثم» که به دل سوز و به سر شور تو دارد
باشد که به خاک حرمت چهره گذارد