نمایش جزئیات
غم جانسوز
ای ز غم تو بر جگر سنگ شراره وی در همه ی عمر ستم دیده هماره
سنگینی اندوه تو از کوه فزون تر غم های فراوان تو بیرون ز شماره
از هجر تو باید کمر کوه شود خم جایی که گریبان ولایت شده پاره
تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره
سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده همراه عدو رفتی و او بود سواره
از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود کز زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره
فوجی پی آزاردلت دست گشودند قومی ز دفاع تو گرفتند کناره
« میثم» دگر از این غم جانسوز نگویی
کز نوک قلم جای سخن ریخت شراره
حاج غلامرضا سازگار