نمایش جزئیات

مدح و مصیبت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _ سید مجید بنی فاطمه

مدح و مصیبت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _ سید مجید بنی فاطمه

قلم به دست گرفتم که با خدا باشم

قلم به دست گرفتم که از شما باشم

قلم به دست گرفتم که از تو بنویسم

و با ثنای تو هم دوش ِ انبیا باشم

قلم به دست گرفتم در انزوای ِ خودم

که غرقتان شوم و از خودم جدا باشم

قلم به دست گرفتم که با دو بال غزل

در آسمان ِ تو پر وا کنم رها باشم

قلم به دست گرفتم در ابتدا اما

نشد مسافرتان تا به انتها باشم

قلم ز دست من افتاد و دم زدم از عشق

کبوتری شدم و پر زدم به شهر دمشق

برای آمدنت لحظه بی قراری کرد

زمین دوباره خروشید و چشمه ساری کرد

فرشته روی زمین را به مقدمت می شست

ملک زمینه ی شب را ستاره کاری کرد

مدینه آمدنت را در انتظار نشست

و بهر دیدن تو ثانیه شماری کرد

طلوع اشک فشانت به مادر و پدرت

هوای خانه شان را کمی بهاری کرد

شروع ابری و بارانی تو و چشمت

مسیر آمدنت را بنفشه كاری کرد

ولی تمام بهانست خوب می دانم

من از نگاه تو شوق ِ حسین می خوانم

تو زینب آمدی و خواهر حسین شدی

تو زینت ِ پدر و مادر حسین شدی

تو آمدی و من از خنده هات فهمیدم

که ناز کرده ای و دلبر ِ حسین شدی

تو در کتاب خدا نه که بین مصحف عشق

نزول کرده ای و کوثر حسین شدی

رسیده ای و خداوند کرده مبعوثت

که بعد واقعه پیغمبر ِ حسین شدی

تمام کوفه به  هم ریخت تا لبت وا شد

چو خطبه خوان شدی و حیدر حسین شدی

اگرچه بانویی اما علی ِ کراری

فقط به دست خودت ذوالفقار کم داری

کدام واژه رسد بر مقام تقدیرت

کدام شعر و غزل می کنند تصویرت

به فهم و درک مقامت عقول کل بشر

هنوز هم که هنوزست مانده درگیرت

مفسران همه انگشت بر دهان هستند

ز آیه ای که شنیدی و طرز تفسیرت

حدیث چشم تو دیده به دیده می چرخد

و اشک ها همه مأمور ِ امر تکثیرت

بدان که بعد علمدار تو علمداری

فدای دست تو و شانه علمگیرت

تو در اسارتی اما جلیله ای زینب

به حق ِ حق که تو الحق عقیله ای زینب

 تویی انیس ِ غم و غم مُجانبت بانو

که اشک و غصه شده قوت غالبت بانو

چه با شکوه به صحرا رسیدی اما بعد

کسی نماند که باشد مراقبت بانو

از آن طرف که بلا پشت هر بلا دیدی

ولی به عرش رسیده مراتبت بانو

به دستْ خطّ خودت حک شده به دفتر غم

تمام آن چه که دیدی، مصائبت بانو

ز دست می دهد ایوب عنان ِ صبرش را

فقط ز خواندن قدری مطالبت بانو

اگر چه قد رشیدت خمید بی بی جان

کسی شکست ِ شما را ندید بی بی جان

شاعر: محمد بیابانی

مادر لالایی می خونه برا زینب، گریه اش بند نیومد، بابا لالایی می خونه ، گریه اش بند نیومد، داداش حسن بغلش گرفت، گریه اش بند نیومد،بگم؟ حالا نوبت، نوبت ِ حسین ِ، برا اولین بار می خواد خواهر رو بغل بگیره، تا دستش رو جلو آورد قنداقه رو دادن بغلش،فقط یه جمله گفت: اُخَیَّ  ، یعنی خواهركم. گریه ها بند اومد دیگه تا وقتی بزرگ هم شد عاشقانه صداش زد، هی می گفت:اُخَیَّ ، یعنی خواهركم، اینجا اولین بار بود گفت:اُخَیَّ گریه هاش تموم شد چشم رو باز كرد، اما این آخرین اُخَیَّ گفتن نبوده، هر چی گشت حسین رو پیدا نكرد،همچین كه برگشت سمت ِ خیمه ها؛ یه وقت شنید یه صدا میآد؛ برگشت دید این صدا از یه حلقوم ِ بریده است، هی میگه: اُخَیَّ

.