حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ شهادت امام هادی علیه السلام _ حاج امیر کرمانشاهی

روضه و توسل ویژۀ شهادت امام هادی علیه السلام _ حاج امیر کرمانشاهی

حال و احوالِ گرفتار تماشا دارد گریۀ عبـدِ گنـهکار تماشا دارد آمدم گریه کنم تا که نگاهم بکنی چون ستاره به شب تـار تماشا دارد هر چه شد بین من و تـو ز همه پوشاندی آبروداریِ سَتـّار تماشا دارد بالحسین الهی العفو... بـارها زیـرِ همه قـول و قـرارم زده ام دست گیریِ تـو هـر بـار تماشا دارد ماه،ماهِ رجب و سفره به نامِ علی است لحظه ی جلوه ، رُخِ یار تماشا دارد عاشقِ نیمه شب صحن و سرایِ نـجفـم حـرم حیـدر کـرّار تماشا دارد *اولِ ماهِ رجب، زیارتیِ ابی عبدالله است، نیمه ی ماه، زیارتیِ ابی عبدالله است، آخرِ ماه هم زیارتیِ ابی عبدالله است «صَلَّ الله عَلیکَ یا سَیدنَا المَظلوم» * همۀ آرزویم یک سحر کرب و بلاست شب جمعه حـرمِ یـار تماشا دارد مادری دست به پـهلو، پـسری پـاره گلو گـریـه ها لحظۀ دیـدار تماشا دارد روضـۀ قحطی آب و لبِ عـطشانِ حسین گـوشۀ صـحن علمـدار تماشا دارد * آخرایِ سالِ، دم دمای عید که میشه آدم به زن و بچه اش میگه بذار اوستام مزدم رو بده براتون لباسِ نو میخرم، آقا! اربابِ ما توئی ما رعیتِ تو هستیم«وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا،إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِين» بده در راهه خدا یه کربلا...* کـاش امسال شـود سال ظهـور دلبـر پـرچم خیمۀ دلـدار تماشا دارد یا صاحب الزمان.... .

. من آن صیدم که بینِ دامِ این بیگانه افتادم من آن شمعم که در این بَزم، بی پروانه افتادم دلِ شب از پیِ مرکب پیاده می دویدم من به یادِ عمۀ جان داده در ویرانه افتادم من آن مرغ گرفتارم بیا مادر تماشا کن به کنج این قفس پر بسته و بی دانه افتادم چو دیدم این همه زیور به روی تاج و تختِ تو به یاد گوشِ مجروحِ گُلِ دُردانه افتادم مرا بَزمِ شراب آورده ای، شرمی کن از زهرا به یادِ عمه ها در مجلسِ بیگانه افتادم عمامه از سرم انداختی، مویم پریشان شد به یادِ گیسوانِ در هم و بی شانه افتادم به من در حالت مستی جسارت میکنی، یادِ لب بی آب و چوبِ زادۀ مرجانه افتادم (شاعر : سعید خرازی) .

. متوکل آقارو از مدینه به سامرا آورد، میگن: بین راه یه موقفی بود، دستور داده بود جایی که از همه جا بدترِ، امام هادی رو ببرن، آقا رو توی کاروانسرایی بردن که پر بود از اَراذل و اوباش ، جایی بود که حیوان هاشون رو می بستن،تویِ او کاروانسرا دستور داد بدترین جاش آقارو جا بدن...با این کار میخواست امام هادی رو کوچک کنه... بعد از یه زمانی آقا وقتی دوستانشون دورشون جمع بودن، فرمودن: از همه جاهایی که بیشتر به من سخت گذشت، اون جایی بود که متوکل من رو برد یه عده اوباش اونجا بودن، جایِ من اونجا نبود... یا امام هادی! راست میگی آقاجان، شما امامی،شما حجتِ خدایی، شأن و منزلتِ شما بالاتر از این حرفهاست،اما خدارو شکر زن وبچه ات همراهت نبودن،خدارو شکر خواهرت همراهت نبود... چی میخوام بگم؟ بعضی ها میدونم کجا رفتن...اما من اونجا نمیخوام بیام، اگه جا خوردی من رو ببخش... آقا دیگه ناموست رو توی انظار قرار ندادن، اما کربلا زینب همه رو سوار کرد،یه عده نامحرم دور زینب رو گرفتن... آی گریه کن ها! شتر قدش بلنده، وقتی یکی بخواد سوارِ شتر بشه باید کمکش کنی...یه نگاه زینب به دور و اطرافش کرد...این خانوم وقتی رسید کربلا، اباالفضل مهار ناقه اش رو می گرفت، قاسم رکاب برا عمه اش می گرفت، علی اکبر زیر بغلهای زینب رو می گرفت، اما الان دیگه محرمهای زینب نیستن، یه نگاه کرد طرف علقمه، «اَخی اباالفضل!» .