حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

مناجات و توسل به حضرت سجاد علیه السلام ویژه ماه مبارک رمضان به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

مناجات و توسل به حضرت سجاد علیه السلام ویژه ماه مبارک رمضان به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

خدا رو شکر که اسمت هست، هنوزم رو لبم آقا خدا رو شکر دَرِ خونت، رسیدم امشبم آقا با اشکای سحر هر شب، چقدر عَجِّل فَرَج گفتم میدونم خیلی از وقتا، صدام کردی و نَشنُفتَم آقام آقام آقام.... اِلهی لٰا تؤاَدِبنی، چقدر بد زندگی کردم تمومِ عُمرِ من رفته، برات کم بندگی کردم خدایا غِفلَتام خیلی، دلم رو از تو دور کرده کاری کن این فراری باز، به آغوشِ تو برگرده اِلٰهَ العٰالَمین، مولا... فدایِ اون آقایی که، ابوحمزش پناهم داد دیگه بگذر اَزم امشب، به حقِ حضرتِ سجاد اِلٰهَ العٰالَمین، مولا... *شبِ چهارمِ، امشب دَرِ خونۀ آقامون زین العابدین عرض ادب کنیم...* آقایی که همه عُمرش،به یادِ کربلا بوده چهل منزل سَرِ باباش، جلوش رو نیزه ها بوده چهل منزل غُل و زنجیر، چهل سال با غمش سر کرد اگر شیر خواره دید یاد از، گلویِ خشک اصغر کرد حسین جانم،حسین جانم... *هرشب سَرِ سفره آقا زین العابدین علیه السلام،هرشب با دعای ابوحمزۀ آقا درخونۀ خدامیریم... اماامشب که سرسفرۀ آن حضرت هم هستیم ،عرضه بدارم : نزدیک به چهل سال، هرمنظره ای میدید که یادِ کربلا می افتاد، چنان اشک میریخت وناله میزد. غلامِ حضرت میگه: هرموقع آب میبردم برای آقا تجدیدِ وضو کنه، تا نگاهش به آب می افتاد شروع میکرد گریه کردن. این غلام میگه: یه بارمن عرضه داشتم آقاجان بس نشده، این همه سال نگاهت به آب می افته اشک میریزی؛ غذابراتون میارم گریه میکنی؛ طفل شیرخواره می بینی اشک میریزید. فرمود: وای برتو غلام، تو در خانۀ ما سَرِ سفرۀ قران بزرگ شدی، مگه نشنیدی یه پیراهن خون آلود از برادرم یوسف برای باباش آوردن، با عِلمی که خدا بهش داده میدونه یوسف هنوز زنده است، اما برای این پیراهن خون آلود آنقدراشک ریخت، چشماش نابینا شد. چطور به من میگی گریه نکنم؟ من که جلوی چشمام همه گل هامُ پرپرکردن، چطورمیتونم گریه نکنم؟ که جلوی چشمام سَربابامو رونیزه زدن، چطورمیتونم گریه نکنم؟ که جلوی چشمام، بابام قنداقۀ خونینِ علی اصغر رو رویِ دست گرفت. تو بازار قصّاب ها می اومد آقا می ایستاد، وقتی میدیدگوسفندی دارن ذبح میکنن، حضرت سوال میکرد،دست نگه دارید، بگید ببینم آب بهش دادین یانه؟ می گفتن: آقا! این چه سوالیِ، دستورِ دینِ ماست، اول باید آب بدیم بعد ذبحش کنیم. یه وقت میدیدن آقا یه آهی می کشید بعد شروع میکرد به اشک ریختن. می فرمود:بخدا بابامُ با لب تشنه کشتن، هرچی صدامیزد: آه! جگرم داره میسوزه؛ کسی یه قطره آبم به لبای خشک بابام نرسوند. هرکجا نشستی صدابزن:یاحسین... .