حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

مناجات و روضۀ سیدالشهداء علیه السلام ویژه ماه مبارک رمضان به نَفسِ حاج اسلام میرزایی

مناجات و روضۀ سیدالشهداء علیه السلام ویژه ماه مبارک رمضان به نَفسِ حاج اسلام میرزایی

در ضیافت‌ کَدِه‌ات باز مرا جا دادی سُفره انداختی و اِذنِ بفرما دادی دیده وا کردم و دیدم که در آغوشِ توأم *بخدا اینطوریِ،یکسال اَزَت فراری بودم ،یکسال بی حیایی کردم،ملائکه شکایت کردن، گفتن: خدا این بی حیاست عذابش کن،گفتی: بنده ام غیرِ من کسی رونداره، منتظرش می مونم، بزار ماهِ مهمونیم بیاد اینم میاد. وقتی یه جَوان تازه شروع به گناه میکنه به عده ای از ملائک میگه: برین یه پرده رویِ بنده ام بکشید،نمیخوام ملائکۀ دیگه بفهمن، آبرویِ بنده ام بِرِ، اینقدرکه تو هوایِ آبرویِ من روداری، اما من بی حیام خدا...* دیده وا کردم و دیدم که در آغوشِ توأم مثلِ یک مادرِ دلسوز به من جا دادی کَرَمِ ذاتیِ تو فقر ِمرا زائل کرد بنده بودم که به من، رُتبه‌ی آقا دادی تا که محکم بشود رشته‌ی وصلِ من و تو وقتِ افطار و سحر فُرصتِ نجوا دادی *بخدا این همه رزق به ما دادن ،بعضی ها غافلیم بخدا، یکسال خواب رو بهونه میکنی بیدارنمیشی قبلِ نمازصبح، الان سحر به هوا غذا بیدار میشی، اینقدردوست داره بنده هاش نمازِشب میخونن، فرمود:دروغ میگه بنده ای که نیمه شب بلندنمیشه بامن حرف نمیزنه،دروغ میگه منِ خدارو دوست داره، خدایا! خیلی ها از سال قبل با ما بودن ماهِ رمضونی، اما الان اسیرِ خاکن، میترسم به شبهایِ قَدر نرسم، «الهی العَفو.......فَارْحَمَ عَبْدَکَ الْجاهِل»:بندۀ جاهلم نمی فهمم* طَیِّبَ‌الله به این رحمتِ بی‌ساحلِ تو قطره بودم که مرا جلوۀ دریا دادی حاجتِ خواسته و حاجتِ ناخواسته را همه را جمع نمودی و به یکجا دادی * یکسال علما و بزرگانِ ما مراقبت میکنن شبایِ قدر‌ رو درک بکنن، اما من و توچی؟تو همین ماه رمضون چقدرگناه کردیم؟ چقدر دلِ امامِ زمان رو شکستیم؟ بخدا اینقده آقامون دلش میشکنه، میگه تودیگه برای چی دلِ مارو شکستی؟ توکه روضه خونِ مابودی، توکه گریه کُنِ مابودی، تو که وقتی اسم عمّه ام می اومد،ناله ات بلند میشد، تو که به رقیه حساس بودی، توچرا بی حیایی میکنی؟* حاجتِ خواسته و حاجتِ ناخواسته را همه را جمع نمودی و به یکجا دادی «شاعر:محمد فردسی» * یکی گفت: رفتم بالای منبر گفتم:آی شهدا! خوشبحال شما که الان پایِ سُفرۀ آقاتون نشستین، مابیچاره ها، مابدبخت ها،آوارۀ این دنیاییم، اسیرِ دنیا و گناهیم... گفت همچین که روضه ام تموم شد از بالای منبر اومدن پایین، یکی از اؤلیایِ خدا من رو صدا زد، گفت فلانی! می دونی الان شهدا چی گفتن؟گفتم: نه، آقاجون ما کور و کر هستیم، نمی فهمیم.گفت: بخدا میگفتن خوشبحال شماکه زنده اید و برای اربابِ بی کفن روضه میگیرید، ما دل تنگِ روضه ایم، ما دل تنگِ سینه زنی برایِ حسینیم،حسین...... من فقط موقع افطار کمی تشنه شدم تو به من اَجرِ جهادِ شهدا را دادی *تشنگی بَدِ ،تشنگی سخته،این روزا تشنه میشی یاد کیا میُفتی؟تشنه میشی میگی: وای علی اصغر...اما ازهمه تشنه تر یه آقایی بود،هم تشنه بود،هم گرسنه بود، هم داغ دیده بود،اونم یه اَربابی که، راوی میگه: دیدم هی لبایِ خُشکش تکون میخوره هی میگه: «العَطَش...»حسین... هِلالِ بن نافِع میگه: دیدم آب میخواد، دلم سوخت، رفتم آب بیارم ،برگشتم دیدم نامرد داره بدنش میلرزه، گفتم بگو:حسین کجاست براش آب آوردم؟ گفت :دیگه برگرد من سیرابش کردم... حسین رو سیراب کردم. لذا بچه هاش هم نگران بودن، وقتی اون عرب آب آورد برایِ نازدانه، گفت: راهِ قتلگاه رو به من نشون بده... گفت: چی شده ، چی میخوای؟ مگه تشنه نیستی؟ گفت: نه بابام تشنه تربود به بابام آب دادین یانه؟ حسین ...* اگرکشتن چرا آبت ندادن چرا زآن دُرّ نایابت ندادن *فقط تشنگی اثر رو جیگر نمیذاره...«یَحولُ العَطَشُ بَینَهُ وَبَینَ السَّماء ‌کَالدُخان» یعنی همه جارو حاله میدید،نمیدید کی داره نیزه میزنه، ازکجامیزنه،فقط یه وقت دید سینه اش سنگین شده، صدا نالۀ یه مادری بلندِ«بُنَیَّ! بُنَیَّ! قَتَلوه»حسین...* تشنه کُشتن تو را بَر لَبِ آب وای بر آب حسین *اسماعیلِ ذبیح چوپان داشت، گوسفندهارو کنار آب میبرد،آب نمی خوردن، تعجب کرد؛اومد به حضرت گفت: آقا! این حیوونا رو من واردِ آب میکنم هیچ کدوم لب به آب نمیزنن ،یه نگاه میکنن برمیگردن... ندا آمد: ای اسماعیل! میدونی چرا آب نمیخورن؟ این آب، اون آبیِ که نصیب عزیزترین بنده خدانمیشه، این حیوونا تأسّی کردن به تشنگیِ حسینِ زهرا... تشنه رو، تشنه میفهمه، تویِ آزادسازی مهران، اسم رمزعملیات به نام نامیِ آقا اباالفضل بودِ، گفت همۀ قمقمه هاروخالی میکردن، میگفتن: آقامون رو تشنه کشتن، ما هم باید تشنه بمیریم. این روزهاخوب میفهمیم این روضه رو،بخدابازم نمی فهمیم ،آخه منتظریم افطار بشه آب بیارن... من بمیرم برای اون بچه هایی که هرچی منتظرشدن عمو بیاد یه وقت دیدن بابا دست به کمر گرفته دیگه تشنگی یادشون رفت...«اَینَ عَمِّیَ العَبٰاس؟» کجاست عمویِ ما...دستت رو بزار روسینه ناله بزن: یاحسین... .