حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

مناجات و روضۀ حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ویژه ماه مبارک رمضان به نَفسِ کربلایی محمدحسین پویانفر

مناجات و  روضۀ حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ویژه ماه مبارک رمضان به نَفسِ کربلایی محمدحسین پویانفر

غُصه آوردم غَم آوردم باز شرمنده ام کم آوردم باز شرمنده ام که خام شدم دانه دیدم اسیرِ دام شدم آمدم تا حساب صاف کنم باز می خواهم اعتراف کنم ای فدایِ نوازش و خشمت کاش هرگز نیُفتم از چشمت دلم آتش شده سَرَم سنگین امشبی را کنارِ من بنشین آشکار و نهان تویی جانا پادشاهِ جهان تویی یارا بی نگاهِ تو عشق کامل نیست دل اگر بی تو می تپد دل نیست به تماشایت ای همه باقی تَبکی عَینی به دَمعِ مُشتاقی گر چه رنگِ پریده ای دارم جانِ برلب رسیده ای دارم به تَنِ سردم آفتاب بده به سوالِ دلم جواب بده یا الهی خرابی ام کم نیست هیچ چیزم شبیه آدم نیست ای خدا از خرابی ام کم کن خانه ام را بساز و محکم کن ای خدایی که این همه بنده شده در کشورت پناهنده این منم بی قرار و درویشت دلِ عاشق بیاورم پیشت بار افتاده بر هزار دلیل و اَنا عَبُدکَ الضَعیفُ و الذَلیل تو مرا از غبار ها بتکان ماهی ات را به آب ها برسان خسته ام ای خدا مرا دریاب یا سریعَ الرِّضا مرا دریاب *می خوای سریع جواب بده؟ سریع بگو: «صَلِّی اللهُ علیکَ یا اَاباعبدالله ...» حسین! تو دعا کن به کنارِ بدنت جان بدهم فکر همراهی با شمر دهد آزارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهیِ بازار شدن بیزارم یک عَبا داشتی و خرجِ علی اکبر شد با چه از رویِ زمین جسم تو را بردارم ؟ بگو چه کار کنم آب را صداد نزنی ؟ بگو چه کار کنم که دست و پا نزنی ؟ حسین!.. خرابم، دعایم کن آقایِ من، که با یک دعایت بَنا می شوم نشد جمکرانِ تو آدم شوم،ببر کربلا ،کربلا می شوم *«کُلُّ خَیر فی بابِ الحُسین...»فرمود: خدا بنده ای را خیلی دوست داشته باشه محبت حسین رو تو دلش می اندازه...* افطار ها به کامِ دلم زهر می شود *آخه آقای ما گرسنه و تشنه شهید شد ، به من باشه امشب فقط روضه می خونم جایِ همه ی روضه هایی که چراغش خاموشه...بی بی جان! ما رو حلال کن شب شهادتِ مادرتِ بی مادری زود بود برات خانم جان!...* چادرت را بتکان روزیِ ما را برسان ای که روزیِ دو عالم همه از چادر توست *هم بی مادری برا تو زود بود ،هم بی مادری برا زینب زود بود ،چقدر امشب کنارِ بستر مادرش گریه کرد، اما خانم جان! صورتِ مادرت کبود نبود، از این پهلو به اون پهلو می شد صدایِ نالش بلند نمی شد، یه دختری میشناسم صدا زد:...* مادر! شبی درخواب بودی، آمدم بازویِ تو دیدم مبادا آنکه بیدارت کنم آهسته بوسیدم *یه بوسه به بازویِ مادر زد، یه ساعتی هم رسید بین گودال قتلگاه، جایِ سالمی پیدا نکرد، این خون ها رو کنار زد ، لخته هایِ خون رو کنار زد، خاک ها رو کنار زد، رگ هایِ بریده رو رویِ دست گرفت...«فَنادی بِصَوتِ الحَزین...»* .