نمایش جزئیات
ذکرتوسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام به نفسِ کربلایی محمدحسین پویانفر
خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد به سینۀ احدی دست رد نخواهی زد در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی عزیز فاطمه! از بس که دست و دل بازی مدینه شاهدِ حرفم؛ فقیر سرگشته همیشه دست پر از محضر تو برگشته *بیرون مدینه، خسته رسید به یه پیرمرد گفت آقا چند روزه تو راهم گرسنمِه، نانی دارید؟ آقا گفت این سفرۀ منه پهن کنم امّا به کارت نمی یاد، نشست نون و ... عشقُ نگاه کن، گفت :چه جور این نونُ می خوری؟ گفت غذایِ من اینه یه ذره صبر بکنی چند قدم راه برو ، برو مدینه ، فلان کوچه درِ خونه بازِ، نه ازت سئوال می کنن کی ای ؟ نه کار دارن چی تنتِ، بشین سرِ سفره غذا بخور، اومد آدرسُ دید در بازِ، اومد سرِ سفره نشست، غذاشُ که خورد، شروع کرد یواش یواش تو یه بقچه غذا جمع کردن، آقا فرمود: چه کار می کنی؟ گفت: راستش داشتم می اومدم یه پیرمردی راهِ خونه رو به من نشون داد، آقا گفت: اینجا همیشه سفره بازِ هر موقع می خوای بیا، غذا کجا می بری گفت داشتم می اومدم بیرون مدینه یه پیرمردی دیدم نونشُ هر کاری کردم نشکست، شروع کردگریه کردن، گفت: سائل اون پیرمرد رو نمی شناختی؟ گفت:نه ، گفت :صاحب این سفره بابام امیرالمؤمنینِ...دلم هوای نجف کرده یا علی مولا،یعنی دوباره زنده ایم مقابل ایوان طلات صدا بزنیم: السلامُ علیکَ یا امینَ اللهِ فی ارضه،پسر دار شدنت مبارک آقا .. دورِ سرِ حسنت یه چیزی بچرخون دستای ما رو پر کن ..* به لطف خنده تان شام غم سحر گردد نشد که سائل تان ناامید برگردد خدا به شهد لبت مزۀ رطب داده کریم آلِ محمد تو را لقب داده تبسم نمکینت چقدر شیرین است! دوایِ درد یتیم و فقیر و مسکین است خوشا به حال گدایی که چون شما دارد در این حرم چقدر او برو بیا دارد به هر مسافر بی سر پناه جا دادی به دستِ عاطفه حتی به سگ غذا دادی گره گشایی ات از کار خَلق، ارث علی است مقام اوّلی جود و بخششت ازلی است به حج خانۀ دلبر چه ساده می رفتی همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی *میذاشت همه کاروان ها برن،چند روز بعد می فرمود هر چی شتر دارم آماده کنین، از مدینه بیرون می زد خودش پایِ برهنه، هر کسی تو راه مونده بود، امام حسن به دادش می رسید، لذا تاریخ می نویسه بزرگترین کاروان بود وقتی می رسید مکّه، شب پانزدهمِ ما هم جا موندیم، خیلیا امشب ، شبِ اولشونِ،تو روضه نشستن، یا امام حسن! ..* شدم ای دوست ، سگِ قافلۀ عشاقت به امیدی که به کوی تو رسانند مرا آنقدر بر درِ میخانه بکوبم سرِ خویش تا که از بادۀ وصلِ تو چشانند مرا شما ز بس که کریم و گره گشا بودی دلِ کویر به فکر پیاده ها بودی امام رأفت دورانِ بی مرامی ها نشسته ای سر یک سفره با جزامی ها *یه وقت از تو خرابه صدا بلند شد،تَفَضل یابنَ رسول الله .. از اسب پیاده شد وارد خرابه شد یه عده جزامی سرِ سفره نشستن، آقا بفرما، سرِ سفرشون نشست، باهاشون غذا خورد .. فرمود دعوتتونُ قبول کردم ، دعوتمو رد نکنین .. یه روز مدینه، قدم رو چشمام بزارین، مدتی گذشت امام مجتبی فرمود امروز مهمون دارم خودش با دستِ خودش سفره پهن کرد وقتی در باز شد دیدن جزامی های مدینه وارد شدن ، هممون بگیم یا امام حسن! خیال کن که منم یک جزامی ام آقا نیازمند نگاه و سلامی ام آقا چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی سلام داده، جواب سلام نشنیدی! امامِ برهۀ تزویرهای بسیاری به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری کریم شهر مدینه! غریب افتادم به جانِ مادرت آقا برس به فریادم خودت غریبی و با دردم آشنا هستی رفیق واقعیِ روزهای بی دستی فسم به حرمت این ماه حق نگاهی کن به دست خالی این مستحق نگاهی کن بگیر دست مرا، دست بسته ام آقا ضرر زدم به خودم ورشکسته ام آقا دل از حساب قنوت تو سود می گیرد دعای دست رحیمت چه زود می گیرد برای مدح تو گویند شعر احساسی به واژه های « در »و« میخ »و« کوچه » حساسی چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه؟! بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه.. چه شد که بغض گلوگیر گوشه گیرت کرد کدام حادثه اینگونه زود پیرت کرد چگونه این همه غم در دل شما جا شد بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد؟ گفت آقا سنّی نداری چرا آنقدر محاسنت سفید شده؟ فرمود: ارث ماست امّا می خوام بگم: گاهی کودکی به حادثه ای پیر می شود..ما هر شب اینجا نشستیم و گفتیم:«صلی الله علیک یا اباعبدالله» می خواید دل امام حسنم شاد شه، برا برادرش گریه کن،لحظه های آخر سرِ امام حسنُ به دامن گرفت شروع کرد به گریه کردن، اقا چشمانشُ باز کرد فرمود حسین جان گریه نکن در حالی دارم جان میدم که هر موقع صدا می زنم جگرم می سوزه ، جایِ کاسۀ آب ظرفِ شیر بهم میدن اما حسین جان لا یومَ کیومِکَ یا ابا عبدالله فرمود در حالی دارم جون می دم که زنُ و بچم رو به تو می سپارم،صلی الله علیک یا سیدنا المظلوم،صلی الله علیک یا سیدنا العطشان،صلی الله علیک یا سیدنا الغریب روضه نمی خواهد تنی که سر ندارد قربان آن آقا که انگشتر ندارد من بی وضو موی تو را شانه نکردم حالا به دنبالِ سرت باید بگردم کنون که صاحب مژگان شوخُ و چشمِ سیاهی نگاه دار دلی را که برده ای به نگاهی چو در حضور تو ایمان و کفر جای ندارد چه دوزخی چه بهشتی چه طاعتی چه گناهی؟ مقیمِ کویِ تو تشویشِ صبح وشام ندارد که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی این همه راه دویدم ز پیِ دلدارم به امیدی که در این دشت برادر دارم تو دعا کن به کنارِبدنت جان بدهم فکر همراهی با شمر دهد آزارم اسب ها پایِ خود از سینه او بردارید من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهی بازار شدن بی زارم یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد با چه از رویِ زمین جسمِ تو را بردارم؟ به وداعِ من و تو خیره بود چشمِ رباب خواندنم از طرز نگاهش که منم دل دارم .
برچسب ها
- اشعار مدح و مولودی امام حسن مجتبی (ع)
- محمدحسین پویانفر
- شعر
- آموزش مداحی
- دانلود مداحی
- مولودی
- امام حسن
- شعر به همراه سبک
- متن شعر
- شعر مداحی
- اشعار مذهبی
- شعر مولودی
- مولودی خوانی
- شعر مذهبی
- میلاد
- دانلود مولودی
- اشعار میلاد
- ولادت
- حضرت
- امام حسن مجتبی
- حسن بن علی
- ماه رمضان
- متن مولودی میلاد امام حسن مجتبی
- متن مولودی خوانی امام حسن علیه السلام
- شعر میلاد امام حسن مجتبی
- نیمه رمضان
- شعر برای ماه مبارک رمضان
- مولودی همراه با سبک
- کریم اهلبیت
- امام دوم
- کربلایی محمدحسین پویانفر