حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژۀ شهادت امیرالمومنین علیه السلام و 19ماه مبارک رمضان سیدرضا نریمانی به نَفسِ سیدرضا نریمانی

روضه و توسل ویژۀ شهادت امیرالمومنین علیه السلام و 19ماه مبارک رمضان سیدرضا نریمانی به نَفسِ سیدرضا نریمانی

*امشب اصلاً درِخونه ی حضرت زهرا نمی خواستم برم ،ولی معنایِ شبِ قدرِ،فرمود: میخوای شب قدر رو درک کنی؟ رجوع کن به فاطمه ،شب قدر رو میخوای درک کنی رجوع کن به فاطمه،معنای شبِ قدر... به خدا رفقا خیلی شماخصوصی هستین ،روضه ی مَحرَمِ کسی رو خوندن، به هرکسی اجازه نمیدن ورود کنه، به شما اجازه دادن حرف بزنی و روضه بخونی... کسی حق نداشت نامِ حضرت زینب سلام الله علیهارو پیش امیرالمؤمنین ببره،کسی اجازه نداشت پیش امیرالمؤمنین بگه: زینب! یهو تو عرش، صدا پیچید، دلِ زینب بهم ریخت، توخونه نشسته بود،چی شده امشب؟ بابام چِش بود؟هی از اتاق بابام میزد بیرون،توی حیاط میچرخید، هی بابام به آسمون نگاه میکرد،زیر لب می گفت:" إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون "دارم میام فاطمه جان ،تا سحر بی بی زینب بیداربود،دلش شور میزد،نمی تونست بخوابِ، دخترِ دیگه ،نمیدونم کیاحرف من رو میفهمن، دختر دارها میفهمن،سحر که شد در آسمان ها، درعرش صدایی پیچید،آخ کاش یکی دَرِ گوشِ زینب رو میگرفت ،"یا اَهلِ العالم! قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى" زینب،پاشد،بهم ریخت ،حسنم !داداش! پاشو ببین چی میگن اینا،میگن بابامون رو کشتن، امام حسن پاشد،مضطر،پاش رو گذاشت تو مسجد، دید عجب غوغایی است، امیرالمؤمنین فرمود:حسن جان! من رو رهاکن، نماز رو بخون ،امام حسن نمیدونم این نماز رو چه جور خونده،امیرالمؤمنین از هوش رفت، امام حسن شروع کرد اشک بریزه، دید اشکا ریخت رویِ صورت مولا، مولا به هوش اومد،حسن جان! نبینم گریه کنی، با حسین،دوتایی زیر بغل های علی رو گرفتن،نه نه، بذار برم مدینه برمیگردم ،دوباره اینجاحسن عصاشد،دوباره اینجا حسن زیرِ یک بغل روگرفت یه بار هم تو کوچه زیربغل مادر رو گرفت،همچین که زیربغل های مولا روگرفتن،تا درخونه، دوتایی با ابی عبدالله، همچین که دمِ درخونه رسیدن ،حالامیخوام روضه بخونم، صدازد:حسن جان!حسین جان! زیر بغل هام رو رها کنید،میخوام باپاهای خودم بیام توخونه،آقانمیشه !خیلی خون ازشما رفته، طاقت ندارین، نمیتونید رو پا بایستین ،نه! الان توخونه دخترم منتظرِ منِ، نمیخوام فرق خونیِ من رو ببینه... فرق مرا تو طاقت دیدن نداشتی هجده سَرِ بریده ببینی چه میکنی؟ اینجا همه به گریه ی تو،گریه میکنن خنده به اشکِ دیده ببینی، چه میکنی؟ اومد تو گودال،نیزه هارو کنار زد اماحسینُ نشناخت خودش رو رویِ جسمِ حسینِ بی سر انداخت با گریه بوسه میزد رگ های حَنجرش رو میشنید با آه و زاری صدایِ مادرش رو با لب تشنه کُشتنت غریب گیر آوردنت رحمی نکردن به تنت غریب گیر آوردنت غارت شده پیراهنت غریب گیر آوردنت خودم دیدم که، یکی زره یکی هم عَباتُ در میاوُرد یه نانجیبی آمد پیرهنِ پاره اتُ بُرد یه صحنه بین گودال این قدخمیده رو کشت دیدم که باخودش برد انگشتر رو با انگشت تو رو با نیزه میزدن حسین من،حسین من ای کشته ی صدپاره تن حسین من،حسین من برات نذاشتن یه کفن حسین من،حسین من .