حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

"اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةَ اللهِ الْوَاسِعَه" "وَ یٰا بابَ النِّجاةِ الاُمَّه" هر آینه دلی ست که حیرانِ کربلاست در هر کجا سَری ست، پریشانِ کربلاست داغی اگر که هست به این سینه، داغِ توست ماتم اگر که هست ز هجرانِ کربلاست *حسین جان! دلمون برایِ کربلا تنگ شده، این مردم،مردمی هستند که اگر سنگ هم از آسمون بباره روضه ات رو ترک نمی کنن،ما با حسین زنده ایم،ما با حسین حسین نفس می کشیم...* اشک است این که دورِ حرم را گرفته است آری فرات دیده‌ی گریانِ کربلاست چشمی که روشن است به اشکِ غم حسین شمعی به بزمِ شامِ غریبانِ کربلاست نوحِ ائمه گفت: که نوحو علی الحسین کشتی شکست خورده‌ی طوفانِ کربلاست جا دارد از کفن بگریزیم روزِ مرگ از غربتی که در تنِ عریانِ کربلاست افتاده صد تَرَک به بُلورِ دلِ رسول از هر تَرَک که بر لب عطشانِ کربلاست روزِ حسین، خونِ دل از دیده می رود این گریه ی امامِ خراسانِ کربلاست *امشب با شب های دیگه برای مردم فرق میکنه،بعضی ها می گن: نمی دونیم چرا امشب حالِ غربتی داریم، الان بهت میگم چرا، چون امشب،شبِ یتیم های امام حسنِ،امشب اگه همه میرن کربلا، من و شما امشب میریم مدینه. یا امام حسن! مجلسِ روضه برا امام حسین گرفتیم،ببین چقدر همه جا چراغونِ، محفلِ زیبایی است،الان قبرستانِ بقیع یه شمع روشن نکردن... یا امام حسن! قربونِ غریبیت برم آقاجان! گفت: قدیم ها کاروان وقتی میخواست از ایران بره،اول می رفتن مدینه رو زیارت می کردن،بعد می رفتن کربلا رو زیارت می کردن بر میگشتن به ایران،گفت: نشسته بودم تویِ حرمِ ابی عبدالله،یه نگاه کردم دیدم یه ایرانی گوشه ی حرمِ ابی عبدالله یه شمع روشن کرده،هی گریه میکنه،میگه:قربونت برم،حرم نداری،قربونت برم،زائر نداری،گفتم: این چه حرفی است،آقا ابی عبدالله هم حرم داره،هم چراغونی است حرمش و هم زائر داره،گفت: نه من مدینه بودم،نذر امام حسن داشتم یه شمع تویِ بقیع روشن کنم،مأمورینِ عربستانی اومدن من رو زدن،نذاشتن شمع روشن کنم،حالا اومدم نذرم رو تویِ حرم ابی عبدالله ادا کنم، زیر لب دارم میگم:حسین جان! داداشت خیلی غریبِ. حالا امشب،شبِ بچه هایِ امام حسنِ،براش کم نذاریم،الهی قربونِ آقازاده هات برم،روضه ی عبدالله بن الحسن،روضه ی گودالِ...یا امام حسن! امشب یه نگاهِ ویژه ای به ما کنید،عزایِ برادرتون ابی عبدالله ست...* . . با سر می آورم این دست را که در بر دلبر می آورم دستم که جای خود تو سر تکان بده به خدا سر می آورم هر چند از عطش یک لب به خشکیِ لب اصغر می آورم لب تر کنی اگر با چشم خیس چشمه ی کوثر می آورم اصلاً تو جان بخواه اصلا! بگو سپاه بیاور، می آورم رُخصت اگر دهی از بین کودکان دو سه لشکر می آورم بابای من شدی من هم شجاعتِ علی اکبر می آورم دقت که می کنم از عمقِ زخم های تو سر در می آورم پس با خودم دوا از اشک هایِ حضرتِ مادر می آورم ای آبروی من ای صید دست و پا زده در خون عموی من *ابی عبدالله وقتی ودا کرد،همه زن وبچه هارو به زینب سپرد،اما دستِ عبدالله بن الحسن رو به دست زینب داد،گفت: زینب جان! خیلی مراقبش باش، زینب جان! این تنها یادگارِ حسنِ عبدالله همه ی صحنه هارو داشت نگاه می کرد، اما همچین که دید عمو از ذوالجناح تو گودالِ قتلگاه افتاد، دستش تو دستِ زینب بود،یه وقت دیدن این بچه دستش رو از دستِ عمه رها کرد،عمه! ببین عموم رو ریختن سرش دارن میزنن،با عجله دوید سمت گودال...* باید دعا کنم هر طور هست، پیش عمو جان فدا کنم باید حسین را با ذکرِ لا اُفارق عَمی صدا کنم باید به گوش دشت یا مجتبی بگویم و طوفان به پا کنم باید به دست خویش مرحم برای زخم عمو دست و پا کنم لب های خویش را با زخم های پیکر او آشنا کنم باید شتاب کرد عمه رهام کن به امامم وفا کنم دستم به دامنت بگذار سینه را سپرِ سنگ ها کنم تا لا اقل کمی از این تن جدا شده دفعِ بلا کنم باید به هر طریق از دست عمه دستِ خودم را رها کنم از حال می روم وقتی نمانده است به گودال می روم دستم جدا شده در قتلگاه شور قیامت به پا شده گودالِ قتلگاه لبریز از صدایِ سُمِ اسب ها شده جان می کنم ولی شُکر خدا که پیش تو جانم فدا شده ای تکیه گاهِ عرش حیف از تنت که با لگدی جا به جا شده *دید عمو افتاده،تیر تمامِ بدن رو گرفته،آروم آروم نَفَسِ صدا دار میکشه،یه دفعه پرید بغلِ عمو،دید نانجیب شمشیر کشیده،می خواد به صورتِ ابی عبدالله بزنه،من پسرِ حسنم،من فداییِ عمو هستم،مگه من مُردم بخوای به عموم جسارت کنی؟دستش رو دراز کرد،تو بغلِ حسین بود،یه وقت دیدن،شمشیر دستِ عبدالله رو بُرید،حسین بغلش گرفت،عزیزِ دلم! گفت:عمو! نمی تونستم ببینم تنها شدی.. گفت: حرمله تویِ کربلا سه تا تیرِسه شعبه آورد،یکی رو به گلویِ علی اصغر، یکی رو به سینه ی حسین،همه ی تیراندازها تیرِ آخر رو خوب دقت میکنن،همچین که این آقازاده رو سینه ی حسین بود،نانجیب حرمله کمان رو کشید، یه تیر به سینه ی عبدالله زد،به حسین دوخته شد...ای حسین . . حالِ من و پریشون،حالِ عموم میکنه دیر برسم دیگه شمر، کار رو تموم میکنه می بینم از هر طرف، سنگا بهش میخوره یه ذره دیرتر بشه، دیگه سر رو میبُره *عاقبت عبدالله، تو بغلِ عمو جان داد،رفقا! تو کربلا، دو نفر تو بغلِ ابی عبدالله جان دادن،یکی عبدالله بن الحسنِ، یکی علی اصغر، هر دوتا به دستِ حرمله، اما حسین،عبدالله رو تو بغل گرفت،خودش هم همانجا جان داد، در کنارِ هم شهید شدن،اما کشته ی علی اصغر،یه کاری با حسین کرد، من اگه بگم دادت بلند میشه،آدم حاضرِ همه زندگیش رو بده اما خجالت کشیدنِ باباش رو نبینه، اما علی اصغر وقتی شهید شد،حسین دیگه روش نمی شد،سمتِ خیمه بِره،ای حسین!... .