حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت علی اصغر علیه السلام اجرا شده شب هفتم محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل به حضرت علی اصغر علیه السلام اجرا شده شب هفتم محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

تپش تپش زدنِ قلبِ ما، حسین حسین پناهِ نوکرِ بی دست و پا، حسین حسین کسی که گریه کُنش شد دگر چه میخواهد؟! نوشته ایم به جایِ دعا، حسین حسین خدا سپرده همه چیز را بدستانش سَرِ قنوت بگو با خدا، حسین حسین *صدات رو آزاد کن:حسین جان،حسین جان....* اگر نبود که دنیایِ ما جهنم بود رفیقِ بی کَلَکِ هر گدا، حسین حسین تمام لذتِ گهواره تا شبِ قبر از ابتدا و چه در انتها، حسین حسین صدای من که بگیرد فدایِ نامِ شما همیشه میزنم آقا صدا، حسین حسین خودت بگو چه کند، خواهرِ تو بعد از تو تنت به خاک و سرت نیزه ها، حسین حسین «شاعر سید پوریا هاشمی» *شبِ علی اصغرِ، خوشبحال اونایی که الان کربلا حرمِ ابی عبدالله نشستن، خوشبحالِ شما که الان تو روضه ی حسین نشستید، والله جایِ شکر داره، تو این اوضاع و احوال دنیا به ما اجازه دادن بیاییم بشینیم بگیم:حسین حسین، لیاقت میخواد برایِ حسین زهرا گریه کنیم... . . *گفت: تو حرمِ ابی عبدالله،دیدم خادم،بلند بلند داره با یه زنی حرف میزنه،گفتم: چی شده؟ بهم گفت: این زن اومده تو حرمِ ابی عبدالله کنارِ ضریحِ امام حسین نشسته،بچه اش رو گرفته داره بهش شیر میده، گفتم: این که بد نیست، گفت: مگه نمی دونی علی اصغر رویِ سینه ی حسینِ؟ همه ی شهدا فیض ببرن،امام،شهدایِ مظلومِ مدافعِ حرم،شهدایِ مدافعِ سلامت فیض ببرن، الهی همه ی اونایی که عاشقِ حسین بودن، شهدایی که عاشقِ حسین بودن، مخصوصاً شهدایی که اسمشون علی اصغر بوده فیض ببرن...* جلو انداختم گلویم را نَخُورَد تیر بر لبِ بابا سربلندم در امتحانِ عطش گر سرم را گرفته ام بالا رو زدم تا نجاتشان بِدَهم نیست محتاجِ قطره‌ها دریا کاشف الکربِ خیمه ام امروز طفلِ بابُ الحوائجِ فردا اهل توحیدم و در این شش ماه جایِ لالا شنیدم لا ، لا تشنه‌ام تشنه‌ی رضایتِ دوست تشنگی میکشم برایِ خدا جان شش ماهه و نودِ ساله همه قربانِ سید الشهدا گردنم که از عقب می افتد گلویم تازه میشود پیدا تا که خونم به دامنت نچکد دست و پا هم نمیزنم حتی تیر لشکر اگر مرا نکشد آخرش میکُشد مرا گرما *بچه شیر خواره دیدی یا نه؟ تا گریه میکنه مادر میفهمه این بچه تشنه است یا گرمش شده، همه تو خیمه های خودشون بودن، یه خیمه، خیمه ی ربابِ، یه خیمه خیمه ی نجمه است، یه خیمه خیمه ی حسینِ، یه خیمه خیمه ی زینبِ، جلوتر از همه ی خیمه ها، خیمه ی عباسِ، می دونی چرا جلوتر از همه ی خیمه ها،خیمه ی عباسِ؟ چون دور تا دور رو خندق کنده بودن تا دشمن حمله نکنه، خیمه ی عباس جلویِ همه ی خیمه ها بود، یعنی هر کی بخواد به خیمه ی آل الله نزدیک بشه باید از عباس گذر کنه،آی اباالفضل! همه چشم و امیدِ بچه ها به عمو عباسِ، اما هیچ کدوم از زنها تو خیمه ی خودشون نبودن، همه جمع شدن بودن تو خیمه ی رباب، همه دارن گریه میکنن، دست به دست دارن علی اصغر رو میگیرن، میخوان آرومش کنن، خدا نیاره برا مادری که ببینه بچه اش داره بال بال میزنه و تشنه است، نه آب داره بچه اش رو سیراب کنه نه شیر داره،آخ بیچاره رباب... . . *تو خیمه ها غوغاییِّ، همه به فکرِ آبن تمومِ زن ها اومدن، تو خیمه‌ی رُبابن *کی اومده آرومش کنه؟کی اومده ساکتش کنه؟...* رقیه نازش میکنه، بخواب گُلِ بهارم داداش کوچولو! آب میخوای؟ از چشام آب میارم *بچه شیرخواره رو دیدی چه دستای کوچیکی داره،نمیتونه گردن بگیره،باید دست زیرِ گردنش بگیری، اگه از مادرش جداش کنی باید زود ببریش،آخه مادرش دق میکنه، اما ابی عبدالله گفت: رباب! بچه رو بده برم سیرابش کنم،آی رفقا! آی مردم! یه جمله روضه بگم : کدوم یک از شما طاقت دارید ببینید باباتون به جایی، رو بزنه،اما بهش بخندن؟ ابی عبدالله فرمود:به این بچه آب بدید، اگه آب بدید میمیره،اگه آبم ندید میمیره... سر بچه آویزان، یه مرتبه نامرد یه نگاهی کرد،گفت:حرمله! بله امیر،گفت چرا بیکار ایستادی؟چه کنم امیر؟ گفت: مگه سفیدیِ گلویِ بچه رو نمی بینی؟ نشست رو زانوهاش، تیر سه شعبه ای که مَرد افکنه، تیر رو کشید، هنوز صحبتِ آقایِ ما تموم نشده، یه وقت ابی عبدالله دید بچه داره بال بال میزنه، همچین که دید این بچه داره بال بال میزنه، با خودش گفت: خدا! جوابِ مادرش رو چی بدم؟ دیدن بچه رو آورد، دست برد زیرِ حلقومِ این بچه، خونِ این بچه رو به آسمان می ریخت...خدا نکنه یه مَرد به چه کنم، چه کنم بیوفته، دیدن ابی عبدالله عبا رویِ سر کشیده، هی می اومد سمت خیمه، هی بر می گشت، خدایا! جوابِ مادرش رو چی بدم؟ اول کسی که تو این خانواده خجالت کشید می دونید کی بود؟ اونم آقا امیرالمؤمین بود، بعد از اینکه فاطمه بین در و دیوار بود، وقتی رهاش کردن، هی می اومد سمتِ خونه، هی بر می گشت...* . . رو دستِ بابا، وقتی که رفتی من دیگه واسه ی خودم فاتحه خوندم دلشوره دارم برایِ اینکه سپیدیِ زیرِ گلوتُ نپوشوندم قناری نخورده آب، بخواب عزیزم پشت سرت آبی ندارم که بریزم برو برا یاریِ بابات همه چیزم لالایی ای کبوترم لالایی غنچه ی حرم برو علیِ اصغرم لای لای علی، لای لای علی.... بمیرم ای وای، تیرِ سه شعبه چه جوری تو گلویِ کوچیکِ تو جا شد حرمله آخه، چیکار باهات کرد یه جوری زد که سَرِت از بدن جدا شد تن کوچیک و خونیِ تو دیگه سرده ببین غمِ تو با دلِ بابا چه کرده میاد به سمتِ خیمه ها و برمیگرده عبا کشیده رویِ تو به رنگِ خونِ مویِ تو پاره شده گلویِ تو *نیومد سمتِ خیمه، دیدن حسین مسیر رو عوض کرد، اومد پشتِ خیمه ها، خدا نیاره بابایی خودش با دستِ خودش قبرِ بچه اش رو بکنه، شروع کرد حسین با دست قبرِ علی رو کندن، بچه رو کنار گذاشته، همچین که قبر رو شروع کرد کندن، بچه رو بغل گرفت، صورتِ ماهِ علی رو آروم رویِ خاک گذاشت، یه وقت شنید یکی از پشت سر میگه: " مهلاً مهلا" برگشت دید ربابِ، آقا! اجازه بده یه بار دیگه بچه ام رو ببینم...حسین... .