حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت علی اکبر سلام الله علیه اجرا شده شب هشتم محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل  به حضرت علی اکبر سلام الله علیه اجرا شده شب هشتم محرم ۹۹ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه

" اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ" "اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج..." من به تو امیدوارم، ای حسینِ فاطمه هر چه دارم از تو دارم، ای حسینِ فاطمه کاش یک روزی در آغوشِ شما گریه کنم خسته از این روزِگارم، ای حسینِ فاطمه کاش در خوابم ببینم دوستم داری و بس بینِ آغوشت ببارم، ای حسینِ فاطمه گرچه زشت و روسیاه، اما میانِ روضه ام در گلستانِ تو خارم، ای حسینِ فاطمه *مادرامون به ما همین جور یاد دادن، دیدین بچه ها رو، تا اسمِ ابی عبدالله رو می شنون، به سینه می زنن، فیض ببرن مادرامون...* گریه بر تو می کنم،آقا برایِ زخمِ خویش مرهم از غم میگذارم، ای حسینِ فاطمه شانه هایم زود می لرزد، با نامِ شما گرچه بر دوشِ تو بارم، ای حسینِ فاطمه با کریمان کارها دشوار نیست،اما چرا سختی افتاده به کارم، ای حسینِ فاطمه روزِ خوش از خود ندارم، اختیارِ خویش را دستِ اکبر می سپارم، ای حسینِ فاطمه *از امشب هر چه که براتون میخونم کار سخت تر میشه، اما شما مهمان نیستید، شما نوکرید و نوکری می کنید،میخوام زیر لب همه با هم بگید فضا عوض شه: حسین!...جان...* . . کدوم حسین رو صدا می زنی؟ پیغمبر وقتی وارد خانه شد، دید داره زهرا گریه میکنه،گفت: عزیزِ دلم، چرا گریه میکنی؟ عرض کرد:یا رسول الله! این بچه ای که در رَحِمِ منِ با من حرف میزنه.پیغمبر فرمود:فاطمه جان! وقتی تو هم در رَحِمِ مادرت،خدیجه ی کبری بودی با مادرت حرف میزدی، عرض کرد:بابا! یارسول الله! اون روز من مادرم خدیجه ی کبری رو دلداری میدادم، اما این بچه جگرِ من رو میسوزنه،این زیرِ لب میگه:" یا اُمّاه! اَنَا الغَریب، یا اُمّاه! اَنَا المَظلوم" اما بابا از صبح تا حالا حرف زدنش عوض شده، هی زیرِ لب میگه: "یا اُمّاه! اَنَا العَطشان" الان کربلا چه خبرِ؟ امشب شبِ جوان هاست، با شب های دیگه فرق میکنه،امشب شبِ علی اکبرِ،آی مردم! شب های جمعه یادت باشه اگه کربلا بودی روضه علی اکبر رو نخونید، بذار بی مقدمه برات روضه بخونم: رفتن کربلا، با همه ی خستگی که پیاده رفته بودن،یه نگاهی کردن به شیخِ کاروان گفتن: هر سال تو برامون روضه و نوحه میخوندی، چرا برامون روضه نمیخونی؟گفت: باشه، دفترِ نوحه رو باز کرد، گفت: هر چی بیاد می خونم، دفتر رو باز کرد، یه وقت دید نوحه ی علی اکبر اومده، شبِ جمعه ای بود، شروع کرد نوحه خوندن، جوانها دورش رو گرفتن،"میخوام شما هم مثلِ اونا سینه بزنید، به یادِ همه ی شهدا و رزمنده ها،یادت باشه همه کارهایِ پدرها دستِ پسرِ بزرگِ، هرکاری امشب داری باید بگی: یا علی اکبر! من روضه ام تو این نوحه است، دستت رو بیار بالا..."* جوانانِ بنی هاشم بیایید علی را بر دَرِ خیمه رسانید *تا حالا از خودت پرسیدی چرا ابی عبدالله گفت:جوانانِ هاشمی بیان ببرن،آخه از صبح هر کی رو زمین افتاده ابی عبدالله خودش تنهایی آورده تو خیمه، اما با این بدن چه کردن؟ همچین که این نوحه رو میخوند،جوانها تو حرمِ ابی عبدالله سینه میزدن، رسید به بندِ دوم...* بگویید مادرش لیلا بیاید تماشایِ قَدِ اکبر نماید *همچین که سینه زدن،نوحه اش تمام شد، روضه اش تمام شد،گفت: همه بریم استراحت کنیم، فردا با یه حالِ بهتری بیاییم حرمِ ابی عبدالله،آخه پیاده از شهرشون اومده بودن کربلا، زیرِ لب میگفتن:حسین جان! الحمدالله نمردیم حرمت رو دیدیم آقا، یکی گفت: آقا!مادرم مریض بود نتونست بیاد، هر کی یه چیزی میگفت،عاقبت رفتن استراحت بکنن، روضه خون همچین که سرش رو رویِ بالش گذاشت استراحت کنه،وسط هایِ خوابش دید بهش گفتن:بلند شو،گفت: خسته ام خیلی راه اومدم، گفتن: ابی عبدالله اومده دیدنت، بلند شد، گفت: ما این همه راه اومدیم،آقاجانِ ما چرا زحمت کشیده،گفتن:دستور خودِ ابی عبدالله است، میگه: یه مرتبه دیدم در بازشد،قرصِ ماه وارد شد: "صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه" میگه: همچین که سلام دادم،حضرت جوابِ سلام دادن، فرمودن: من به سه دلیل اومدم،اولیش رو بهت بگم: هر کی دیدنِ من بیاد، منم دیدنش میآم... دوم اینکه: تو شهرتون روضه که می گیرید، دَمِ در یه پیرمردِ با اخلاصی هست، چایی دستِ مردم میده، گاهی هم کفش جفت میکنه، از راه دور به من سلام داده، برگشتی بگو: آقا! بهت سلام رسونده... فرمود:مطلب سوم اینکه یادت باشه اگه از این به بعد اومدی شب جمعه کربلا، تو حرمِ من دیگه روضه ی علی اکبر نخون...آخه شب های جمعه مادرِ پهلو شکسته ام کربلاست،طاقت نداره روضه ی علی رو بشنوه.... . . ما که کربلا نیستیم،اینجا من روضه ی علی اکبر رو راحت تر میخونم،بسم الله: خدا هر کی بابا داره براش نگهداره، ان شاالله هیچ بابایی داغِ اولاد نبینه، خیلی سخته، امامِ صادق فرمود: بهترین لحظه برایِ بابا اون لحظه ای است که جوانش جلوش راه میره با قدِ رعنا..."آی جوانها قدر باباتون رو بدونید، نمی دونید باباتون چقدر کیف میکنه که جلوش راه میرید،حواستون باشه یه وقت تندی نکنید، وقتی از دست دادید تازه اون وقت میفهمی..." امام صادق فرمود:سخت ترین لحظه برا بابا اون لحظه ای است که خودش بخواد جوانش رو زیرِ خاک بذاره... همچین که علی اکبر اومد تو خیمه ی زینب، همه ی محارم دورش رو گرفتن،سُرمه به چشمش کشیدن، از زیرِ قرآن ردش کردن، داداش مواظب خودت باش، ما تو این بیابون کسی رو نداریم، همچین که اومد از بابا اذن میدان بگیره،بابا! اجازه میدی برم شمشیر بزنم؟ فوراً ابی عبدالله فرمود: برو علی اکبرم...همچین که علی اکبر اومد سوار بر مرکب بشه، ابی عبدالله اومد کنارش فرمود: علی اکبرم صبر کن، جانم بابا!؟ فرمود:علی جان قبل از اینکه بری چند قدم جلوم راه برو تا خوب قد و بالات رو نگاه کنم...فقط همین قدر بگم: یه طوری شد دیدن حسین جلویِ خیمه داره نگاه میکنه،یه وقت اهل خیمه دیدن حسین دست رو سر گذاشت، هی صدا میزنه وای علی اکبرم... . . چون تو اي لاله در اين دشت گُلي پرپر نيست و از اين پيرِ جوان مرده کماني تر نيست دست و پايي ،نَفَسی، نیمه نگاهی،آهی غير خون آبِ مگر در اين حنجر نيست در کنار توام و باز به خود مي گويم نه حسين، اين تنِ پوشيده به خون، اکبر نيست هر کجا دست کشيدم ز تنت، گشت جدا از من آغوشِ پُر و از تو تنی دیگر نیست ديدني گشته اگر دست و سر و سينه ی تو ديدني تر ز من و خنده ی آن لشگر نيست *اگه ببینی یکی به بابات میخنده چیکار میکنی؟ ابی عبدالله اومد بالا سرِ علی اکبر...* استخوان هايِ تو و پشتِ پدر هر دو شکست باز هم شُکر، کنار من و تو مادر نيست *رفقا! گُلی که آب نخوره،پژمرده است، علی اکبر پژمرده رفت میدان، اما وقتی برگشت، گُلِ حسین پرپر بود...تنها کشته ای که پایِ ناموسِ حسین رو وسط میدان باز کرد،علی اکبرِ، همچین که صورت رو صورتِ علی اکبر گذاشت، یه وقت شنید یه صدا میآد،یه دستِ مهربون،شبیه دستِ مادرش،نگاهش کرد دید زینبِ،گفت:حسین خدا صبرت بده، داداش بلند شو بریم،ای حسین.... به عظمتِ علی اکبر،"اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج..." احدی رو امشب دستِ خالی برنگردون، خدایا به عشقِ علی اکبر،جوان های مملکت مون رو در پناهِ علی اکبرِ حسین حفظ بفرما،خدایا رهبرِ مارو حفظ کن... عاقبت یه طوری شد دیدن حسین عباش رو پهن کرد،اونایی که یادشون میاد میگن: زمان جنگ وقتی یه شهیدی رو می آوردن که صورتش آسیب دیده بود، یا نمیذاشتن مادرش ببینه،یا جوری درستش میکردن مادرش نفهمه چی به سرِ بچه اش آوردن...اما حسین قطعه قطعه ی علی اکبر رو خودش جمع کرد. خدایا به حقِ علی اکبر، عاقبت همه ی مارو ختمِ به شهادت کن...خدایا! امام حسین رو از ما نگیر...حسین پناهِ همه ی عالمِ..پناهِ عالمیان،خواهرت پناه ندارد...یادت باشه رفتی کربلا، پایین پایِ ابی عبدالله که گفتن علی اکبرِ،همون جا دو زانو خودت رو بزن بر زمین،اگه گفتن: چرا اینجور میکنی؟ بگو: اینجا همون جایی است که امام حسین با سرِ زانوهاش خودش رو کشید کنارِ بدنِ علی اکبر، هر چی گفت: پسرم! دلش آروم نشد،عاقبت صورتش رو به صورت علی گذاشت،"وَلَدی!..."* به غسلِ مادر خود هم بلند گریه نکردم صدای گریه ی من از صدایِ خنده سر است *هر جا نشستید،مرد،زن،پیر،جوان،بزرگ و کوچیک،بلند فریاد بزنن: حسین! .