حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

توسل به اباعبدالله الحسین علیه السلام شب عاشورا محرم ۹۹ سید مجید بنی فاطمه

توسل به اباعبدالله الحسین علیه السلام شب عاشورا محرم ۹۹ سید مجید بنی فاطمه

چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت که زیرِ سایه ی این خیمه کرده ایم اقامت شفیعِ گریه کنانش ائمه اند یکایک به این دلیل که جمع است در حسین امامت کسى که آه ندارد، چه سود آهِ خجالت کسى که اشک ندارد، چه سود اشکِ ندامت چه نعمتی است نشستن میانِ مجلس روضه که جبرییل در ایجا فِکنده رَحلِ اقامت *بعضی ها که نمی دونن برن روایات رو بخونن،می بینن ملائک به هم میگن: چرا اینقدر خوش بو شدین؟ میگن:رفتیم مجلسه روضه، خودمون رو به در و دیوار کشیدیم...* کسى که بارِعَلَم را به شانه اش نکشیده ست بعید نیست بمیرد به زیرِ بارِ ملامت کسى که در پِىِ کارِ حسین نیست، محال است که پشتِ سر بگذارد صِراط را به سلامت کسی که اسم حسین را شنید و اشک نبارید ز دوستی چه نشانی، ز شیعِگی چه علامت کسی که در کَفَنَش تربتِ حسین نباشد چه خاک بر سر خود میکند به روزِ قیامت *الحمدالله شبِ عاشورا رو هم دیدیم،ان شاءالله خودمون رو امشب خرجِ ارباب کنیم، خوشبحال شما که هر کی یه گوشه سرش رو پایین انداخته داره با حسین نجوا میکنه، بعضی از من و شما دارن گوشه و کنار گریه میکنن، میگن:حسین جان! کاش ما هم بودیم تویِ خیمه ات... الحمدالله امشب اینجا تو خیمه ی حسین هستیم... بگو: حسین....* کسی که قبر حسین را ندید و رفت ز دنیا به نزدِ فاطمه ریزد زدیده اشکِ ندامت به روزِ حشر که جمله فقیر و کاسه به دستند خدا به زائرِ تو میدهد مَقامِ زِعامت غبارِ خاکِ عزاىِ تو را که بر سَرِ ما شد برابرش نکنم با هزار تاجِ کرامت چه نابجاست به وصفِ شهادتِ تو شهادت چه نارواست به وصفِ شهامتِ تو شهامت پس از قیامتِ عُظمای تو به دشتِ غریبی خدا قیامتِ خود را سند زده است به نامت «شاعر:علی اکبر لطیفیان» * چه اسمِ قشنگی داری: حسین جان،حسین جان!...معلوم نیست سالِ دیگه زنده باشیم، امشب یه جور دیگه عرضِ ادب کنیم، کربلا چه خبرِ؟...* امشب، شبِ قیامتِ کُبرایِ دیگر است هر لحظه یک گزارشِ صحرایِ محشر است امشب رسد به گوش، مناجاتِ عاشقان فردا، به رویِ خاک، بدن‌هایِ بی‌‌سر است امشب، عَلَم به دستِ علمدارِ کربلاست فردا، تَنَش به علقمه، در خون شناور است امشب رباب، دستِ دعایش بر آسمان فردا تَسَلّیِ دلِ او، داغِ اصغر است امشب دعا به جانِ جوانان کند، حسین فردا به رویِ دامنِ او جسمِ اکبر است امشب عطش گرفته ز قاسم توان و تاب فردا به جایِ آب، دهانش ز خونْ تر است امشب دعایِ زینب کبراست:یا حسین فردا لبش به زخمِ گلویِ برادر است امشب حسین گرمِ مناجاتِ با خداست فردا هزار پاره ز شمشیر و خنجر است «شاعر حاج غلامرضا سازگار» *امشب روضه برا ما همین قَدَر بَسِ، زینب تا صبح دلشوره داشت،خدایا! داداشم چقدر غریبِ... . . *اینقدر امشب،شبِ بزرگ و باعظمتی است، که ابی عبدالله مهلت گرفت که قرآن بخونه، عبادت کنه، یه شب مهلت گرفت تا بعضی ها رو حُر کنه، شاید یکی بیاد سمتِ خیمه هاش، پاسبانِ خیمه ها عباسِ، جلوتر از همه ی خیمه ها،خیمه ی عباسِ، یعنی تا عباس هست، احدی جرأت نمیکنه نزدیکِ خیمه ها بشه... همچین که قدم میزنه،یه وقت شنید یه صدایی میآد، یه نگاه کرد فرمود: چه کسی است که جرأت کرده نزدیک خیمه ها بشه؟ یه وقت دید حُر داره میآد، میگه:عباس! منم حُر.. چی میخوای؟ گفت: اومدم آقام رو ببینم..."آمدم راه ببندم، که به تو دل بستم" سرش رو پایین انداخت، اول حرفی که ابی عبدالله زد:فرمود: حُر! سرت رو بالا بیار...گفت:حسین جان! دلِ بچه هات رو لرزوندم.... امشب غوغایی بود در دشتِ کربلا،خیمه ی هاشمیون، خیمه ی اصحاب، همه دور هم لبخند میزنن، خوشحال بودن، اما با هم حرف میزدند، به هم می گفتن: اینا بچه های پیغمبرند، بچه هایِ علی و زهرا هستند، فردا اول نفر ما بریم میدون جونِ مون رو فدا کنیم، اما تو خیمه ی بنی هاشمیا، همه میگفت: فردا اول ما بریم،اینها مهمان ما هستند، اینقدر زینب دلشوره داشت، آخرین شبی است که زینب نگاه به قد و بالایِ حسین میکنه،آخرین شبی است که رقیه راحت میخوابه، آخرین شبی است که رباب علی اصغر رو بغل گرفته،"یا اباعبدالله!"...خدا رحمت کنه اونایی که برا حسین بلند بلند گریه میکنن، پیغمبر فرمود:زهرا جان!حسینت رو لب تشنه می کشن، گریه کرد گفت:بابا! اون روز شما هستید؟ فرمود:نه، باباش علی هست؟نه، من هستم:نه گفت: پس کی برا حسینم گریه میکنه؟ فرمود پیغمبر: زهراجان! غصه نخور، آخرالزمان یه عده ای میان، مرداشون برا حسین مثه زنِ جوان مُرده گریه میکنن...بعد صدیقه ی طاهری دستش رو بالا آوُرد، برایِ همه ی شماها دعا کرد، فرمود: منم فردایِ محشر یه دونه از اونها رو تنها نمیذارم..."مادرجان! شبِ عاشوراست.." حبیب میگه: داشتیم دور خیمه ها میگشتیم ببینیم کسی یه وقت نزدیکِ خیمه ها نشه، میگه: یه وقت دیدم از دور یه نفر هی میشینه، لحظه ای بعد بلند میشه، حرکت میکنه،باز میشینه، گفتم: کیه که نزدیکِ خیمه ها شده؟ با عجله اومدم دیدم ابی عبدالله است، داره هی مناجات میخونه، این بوته ها و خارهای بیابون رو میکِنه، گفتم: آقاجان! چه میکنی؟ فرمود: حبیب! فردا همه ی مارو میکُشن، خیمه ها رو غارت میکنن، زن و بچه ام آواره ی بیابان ها میشن، میخوام این خارها کمتر پاهایِ بچه هام رو آزار بده...حسین....دستت بیاد بالا، با تمام وجوت صدا بزن: یا حسین!... . . داری میری از حرم، تو خیمه ها همهمه است بوسه به زیرِ گلوت، وصیتِ فاطمه است بعدِ خداحافظی، یه ذره آروم برو یکی دو ساعت دیگه، دیگه ندارم تو رو اونی که نمیذاره بری، بی قراریِ سکینه اتِ یه ساعتِ دیگه قتلگاه، قاتلِ تو رویِ سینه اتِ *هقت تا وداع داشته ابی عبدالله، دوتاش رو براتون میخونم، همچین که داشت می رفت،شنید صدایِ گریه ی زینب،میاد، هرچی گفت:حسین! نرو...به راهش ادامه داد، زمین و زمان میگه:حسین نرو، ملائکه ها میگن:حسین نرو...اما دلش میگه: برو به وعده ات تا آخر عمل کن... زینب گفت:الان یه کاری میکنم، قدم از قدم بر نداره، صدا زد: حسین! جانِ مادرم صبر کن..."مَهلاً،مَهلا،یابن الزهرا!.." جلو اومد، حسین خواهر رو بغل گرفت، سرِ زینب رویِ شونه ی حسین،سر حسین رویِ شونه ی زینب، لابه لایِ گریه ها حسین یادِ مادر کرد، گفت: حسین جان! من رو بغل گرفتی یادِ مادر کردی،گفت: آخه زینب! تو بویِ مادرم رو میدی...همه بچه هام رو به تو می سپارم خواهر،مراقب باش... همچین که این بار اومد حرکت کنه، دید ذوالجناح حرکت نمیکنه، هر چی نهیب زد، دید حرکت نمیکنه، حیوان سرش رو پایین آوُرد، یه وقت ابی عبدالله نگاه کرد دید سکینه بغل گرفته دستایِ ذوالجناح رو، بابا! تا پایین نیایی، نمیذارم قدم از قدم برداری، باباجان! باهات کار دارم،بابارو از ذوالجناح پایین آوُرد، گفت: بابا! یادتِ داشتیم می اومدیم، خبرِ شهادتِ مسلم رو دادن؟ گفت: بابا یادتِ حمیده دخترِ مسلم رو صدا زدی، دستِ یتیمی به سرش کشیدی؟ بابا! میدونم اگه بری دیگه بر نمی گردی، بابا! قبل از اینکه تازیانه ها من رو نوازش کنن، تو دستِ یتیمی به سرم بکش...* با این صدایِ خسته، با پر و بالِ بسته بابا منُ بغل کن، خیلی دلم شکسته نفسی برام نمونده که،دَمِ آخری صدات کنم منُ تویِ آغوشت بگیر، تا یه دلِ سیر نگات کنم *حالا روضه ام اینه: دختری که ساعتی پیش بابا بغلش گرفته، ساعتی نمیگذره واردِ گودال شد، یه وقتِ دید عمه نشسته بالایِ یک بدنِ بی سر داره گریه میکنه، گفت: عمه! چرا اینجا نشستی؟ بلند شو بریم...عمه مگه این بدنِ کیه اینجور براش گریه میکنی؟ گفت: عزیزم بشین،این بدنِ پاره پاره ی بابات حسینِ...* شلوغ شده قتلگاه، دور تا دورش دشمنِ هر کی با هرچی داره، به پیکرت میزنه برایِ انگشتری، ساربان انگشت بُرید یکی بگه قاتلش، برای چی از پشت بُرید؟ به طرفِ خاکِ قتلگاست، همه چشایِ خیسِ حرم سرش رو بریدن و شده، نوبتِ نوامیسِ حرم *حسین...ان شاء الله امشب به حُرمت این حسین حسین گفتن ها بلا از کشورِ امیرالمؤمین دور بشه...حسین...* .