حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام شب پنجم محرم ۹۹ حاج میثم مطیعی

روضه حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام شب پنجم محرم ۹۹ حاج میثم مطیعی

برادر تشتِ خون را لاله باران کرد، یادم هست وَ بغضِ خویش را در سرفه پنهان کرد، یادم هست صدا زد رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود برادر با تو تا هنگامه‌ ی گودال خواهم بود   *شب امام حسن رسید...کجا رو داری میگی؟جُناده میگه آمدم خدمت امام حسن،دیدم تشت مقابلشِ...لخته های خون از گوشه های دهان مبارکش داخل تشت می ریخت....میگه گفتم آقا من رو موعظه کن....صدا زد"یا جُنادَه ! اِستَعَدَّ لِسَفَرِک..."جناده خودت رو برای سفر آخرت آماده کن."وَ حَصِّل زادَکَ قَبلَ حُلولِ اَجَلِک...."قبل از آن که مرگ بیاد زاد و توشه فراهم کن. گفت:میگه یه دفعه دیدم صورت مبارکش کبود شد...نفسش منقطع شد...برادرش وارد شد...بین دو دیدگان حسن بن علی رو بوسید... "امشب هر کی صداش بزنه،زهرا نگاش می کنه...امشب هر کی ناله بزنه براش مادرش میگه:جانم حسن...دو برادر شروع کردند باهم حرف زدن...*"   صدا زد رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود برادر با تو تا هنگامه‌ ی گودال خواهم بود برادر آنکه شمشیرش خرافات جمل را کشت شکوهش جِبت وطاغوتِ جهان،لات و هبل راکشت برادر پای حرفش ماند و با من در سفر آمد برادر پا به پایم با همان خونِ جگر آمد سخن فرمود با لبهای قاسم ، مرگ شیرین شد و ثاراللهی اَم با خونِ عبدالله رنگین شد...   *حالا بریم گودیِ قتلگاه....*   درونِ مقتل اینک لطفِ خود را بیشتر کرده برایم دستِ خود را سایه‌ی سر، نه ! سپر کرده   *نوجوون آمد گودی قتلگاه... دستایِ زینب رو رها کرد... به سمت قتلگاه دوید...او می دوید و من می دویدم... اومد کنار عمو ایستاد... صدا زد:"وَیلَکَ یابن الخبیثَه! تَقتُلُ عمّی...؟! "تو میخوای عموی من رو بکشی ای حرامزاده... شمشیر بالا رفت... سلاحی نداشت... شمشیری نداشت ..."فَاتَّقاهَ غلام بِیَدِه..."تا حالا از خودت سوال کردی یا نه...؟!وقتی این نوجوون دستش رو بالا برد چطور این دست سپر ابی عبدالله شد؟ پسر فاطمه گودی قتلگاه ایستاده بود...نفسای آخرش بود...حسییین....شمشیر پایین اومد..."فَاَتَنَّها الی الجِلد فَاذا هِیَ مُعَلَّقَه..."دست به پوست آویزان شد..."فنادیَ الغلام یا اُمّاه...." *   برایم دستِ خود را سایه‌ی سر، نه ! سپر کرده بیا خواهر ببین خون جگر بر خونم افزوده شکست آن شیشه‌‌ء عطری که لبریز از حسن بوده شمیمِ عطر او را در مشامم از ازل دارم به عبداللهِ آغوشم، حسن را در بغل دارم   * "وَ ضَمَّه الی صدرِه..."نوجوان را به سینه چسبانید...زینب خبر داری یا نه...؟! *   عجب پیراهنی از دست خواهد رفت در بازار که از بویِ حسین آکنده، از عطرِ حسن سرشار یکی شد پیکرم با او ، تو هم این را روایت کن شبابِ اهل جنت را بیا با هم زیارت کن   *بیا حسن و حسین را با هم زیارت کن...دیگه از قتلگاه صدایی نمیاد...دیگه زینب باید سراسیمه بیای...*   تو هم مانندِ من دور از وطن هستی بیا خواهر اگر دلتنگِ آغوشِ حسن هستی بیا خواهر   *بیا حسنت رو ببین...حالا فهمیدی قتلگاه چرا بوی مدینه میده...؟! حتما میخوای به من بگی یه دلیل دیگه هم داره...اون موقعی که مادرش آمد کنار گودیِ قتلگاه...صدا می زد:"بُنَیَّ...قَتلوکَ...ذَبَحوک...و من الماء مَنَعوک..."همه جا بوی مدینه میده...هر آتیشی...هر هیزمی ما رو مدینه می بره....*   شبیه کودکی‌هامان بساط گریه بر پا کن بیا یک بارِ دیگر چادرت را خیمه‌ی ما کن بیا خواهر، بیا این حنجرِ کوچک سخن دارد گلویِ سرخِ عبدالله، آهنگِ حسن دارد بیا خواهر که دارد از گلویش این دم آخر صدای روضه می آید؛ صدای روضه ی مادر «شاعر: سیدحمیدرضابرقعی»   "فلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد به طفلی رختِ ماتم در برم کرد الهی بشکند دستِ مغیره که در این آستان بی مادرم کرد"   *نوجوان هی صدا می زد:مادر....* . . خبر داری از آهِ حسرتِ من که برخورده عمو به غیرتِ من   یکی از کوفیا می گفت:خدایا! بشه انگشترش هم قسمت من...   مگه نشنیدید که ذکر خدا رو داره میگه کسی که رو خاکه،نمی زنندش با عصا دیگه...   *"قُتِلَ الحُسَین بالسَّیفِ والسَّنان وَالحَجَرِ والعَصا...مظلومٌ،عطشانٌ بِکربلاء...*یعنی چی...؟!یعنی یکی با سنگ می زد...یکی با شمشیر می زد...یکی با نیزه می زد...پیرِمردای ناتوان حتی با عصا می زدند بر بدنش...."قُتِلَ الحُسَین بالسَّیفِ والسَّنان وَالحَجَرِ والعَصا...مظلومٌ،عطشانٌ بِکربلاء..."   مگه نشنیدید که ذکر خدا رو داره میگه کسی که رو خاکه،نمی زنندش با عصا دیگه... عموی غریبم،الهی بمیرم،برای تو...   شده بی تو،جهان تاریک عمو جون دیگه غارت شده نزدیک عمو جون نبودم مایه دردسر تو اگه دستم نبود کوچیک عموجون ببخش منِ کوچیک،با این تنِ کوچیک شدم یارت ببخش اگه میشه یه بچه ی کم سن گرفتارت   *بند آخرِ...از بابای مهربونش بخواه...کم نخواه...دنیا بخواه...آخرت بخواه....شب کریم اهلبیتِ...برای اونایی که بهت بد کردن،خوبی بخواه....هر کی باهاش کار داره خودش می دونه...*   خبر داری دارن آتیش میارن دارن آتیش میارن، بی شمارن...   اونایی که بی نصیبن از تنِ تو خبر داری به فکرِ گوشوارن...   عموی عزیزم، اگه تو نباشی،نمی مونم چه جوری ببینم،چه جوری بمونم ؟نمی تونم عموی غریبم،الهی بمیرم،برای تو... .