حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه شب اول محرم حاج حیدر خمسه

روضه حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه شب اول محرم حاج حیدر خمسه

کوچه به کوچه گشته ام میخانه ای نیست
این روزها یک عاقلِ دیوانه ای نیست

انگار خاکِ مُرده پاشیدند اینجا
این سرزمین بی روضه جز ویرانه ای نیست

 

*روضه ها كو؟ تكيه ها كو؟ اين روزها پرچم مشكي ها هم كم شده….*

 

وقتی که دیوارِ حسینیه نباشد
دیگر برای تكيه کردن شانه ای نیست

 

* تو اين كرونايي، امام حسين يه اَلَك گرفته دستش، الحمدالله ما هم ته اين اَلَك مونديم، من رو نگهدار، من گفتم به كارِت ميام، با دهنِ بسته هم ميگم:حسين! يه روز خاك پُر ميشه تو اين دهن، از حالا تمرين كن، با دهنِ بسته داد بزن: حسين!…*

 

روزیِّ یک شهر از هوارِ یک گدا بود
فقر آمده چون ناله ی مستانه ای نیست

 

*اون عالم ميگه: بارها قرار بوده تهران خراب بشه، حضرت زهرا هي واسطه ميشده، هي ميگفته: اينها برا حسين گريه ميكنن…*

 

باید مصیبت های زینب را بیان کرد
حالا که دیگر بین ما بیگانه ای نیست

 

روزی به زلفت شانه می زد، دستِ زینب
جز پنجه های شمر حالا شانه ای نیست

 

از بس سرت افتاده از بالای نیزه
دیگر برايِ صورتِ تو چانه ای نیست

 

عباس چشمان خودش را بسته یعنی
جایِ حرم در بزمِ بی شرمانه ای نیست …

 

*بزم ميدوني يعني چي؟ بزمِ بي حياها، شراب داره، قمار داره، خريد و فروشِ……ناله بزن:حسين*

 

میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا
کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا

خنده کردند در این شهر همین که گفتم:
برسانید به او حالِ پریشانِ مرا

آتش از بام سرم ریخت که گیر اُفتادم
شعله سوزاند میانِ همه مژگانِ مرا

 

*يه وقت زجر يه سردارِ نظامي مثلِ مسلم رو ميزنه، يه وقت زجر يه دختر بچه رو ميزنه، اين كجا، اون كجا…*

 

زجر اینجا به لبم زد که نگویم برگرد

ریخت در کاسه‌ی آبی دو سه دندانِ مرا

 

آقا ابي عبدالله اومد گشت تويِ يارانش، همه رو كه نگاه كرد ديد از همه امين تر مُسلمِ، چون فاميلشِ، صدا زد: گفت: بيا پسر عمو، مسلم اومد، جانم آقا، گفت: ميخوام بري كوفه، برام خبر بياري از اونجا، ببيني چه خبرِ، مي دوني كه من ميخوام با زن و بچه ام برم كوفه…مسلم گفت: اطاعت، فقط من دو تا پسرام رو مي برم، بار رويِ دوش شما كمتر بشه، اما اين دخترم رو هواش رو داشته باش…

وقتي يه سوار اومد خبر شهادتِ مسلم رو بده، آقا ابي عبدالله رو كه ديد، گفت: ميشه با شما تنها حرف بزنم؟ ابي عبدالله گفت: چي شده، چرا سر و صورتت خونيِ؟ گفت: آقا! مسلم رو كشتن…ابي عبدالله دستاش رو گذاشت رو سرش، گفت: بگيد زينب بياد، خانوم اومد، گفت: همه رو جمع كن من باهاشون كار دارم، همه جمع شدن، گفت: حميده دخترِ مسلم رو بيار، حميده اومد رو پايِ ابي عبدالله، آقا فرمود: حميده از اين به بعد من بابايِ تو هستم. يه جوري بغلش گرفت، سكينه داشت ميديد، رقيه داشت مي ديد، گفت: از اين به بعد علي اكبر برادرتِ، هي دست رو سرش مي كشيد، اما گذشت، ظهر عاشورا اومد با ذوالجناح بره ميدان، ديد اسب حركت نميكنه،نگاه كرد ديد سكينه پاهاي اسب رو گرفته، گفت: بابا! تا نيايي پايين نميذارم بري، اومد پايين، گفت: بابا! قشنگ بشين، نشست رو خاك، بابا رو تو بغلش گرفت، گفت: بابا سفت بغلم كن، گفت: دست رو سرم بكش. ابي عبدالله گفت: چي شده بابا؟ گفت: يادت مياد خبرِ مسلم رو آوُردن نشونديش تو بغلت، دلم خواست، الان بري بر نميگردي، كي سكينه رو بغل كنه…

*مثل امروز روز اول ماه محرم، پسرِ شبيب اومد ديد امام رضا زانويِ غم بغل كرده، اومد از آقا سئوال كرد: آقاجان! چي شده؟ امام رضا بغض امونش نميداد حرف بزنه، گفت: آقا اتقاقي افتاده؟ گفت: پسرِ شبيب امروز اولِ محرمِ…*

 

یابن شبیب یاد کن از پیکرِ حسین

ضجه بزن برایِ تنِ بی سرِ حسین

 

عالم اگر بمیرد از این غصه کم بود

کف می زدند دور و برِ خواهرِ حسین

 

از خیمه تا به تل به زمین خورد عمه ام

یابن شبیب دست به سر بُرد عمه ام

 

یابن شبیب گُل ته گودال دیده ای؟

قرآن پاره پاره و پامال دیده ای؟

 

هنگام دست و پا زدنش دست می زدند

یابن شبیب غارتِ خلخال دیده ای؟

 

*حسين….*

.