حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم حاج حیدر خمسه

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم حاج حیدر خمسه

“اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى صاحبِ الدَّعوَهِ النَّبویَّه،وَ الصَّولَهِ الحَیدریَّه، و العِصمَهِ الفاطِمیَّه، و الحِلمِ الحَسَنِیَّه،و الشّجاعَهِ الحُسَینِیَّه”

 

وقتی همه جا شُهره به عنوانِ تو باشیم
باید که فقط ریزه خورِ خوانِ تو باشیم

دامن نکش از دستِ گداهای گرفتار
بگذار کمی دست به دامانِ تو باشیم

 

*ديدي گفتم يه روز به دردت ميخورم، ديديم راه كربلا رو به روي ما بستن، ما خودمون برات كربلا درست كرديم، ما تو هر جلسه اي كه ميريم به نيابت كربلا و بين الحرمين ميريم، فردا قيامت پامون خيلي كربلا نوشتن…*

 

خیرالعمل این است که ارباب تو باشی
ما هم یکی از مُزد بگیران تو باشیم

فردای قیامت خبر از دربدری نیست
امروز اگر بی سر و سامان تو باشیم

ما یاد گرفتیم که در روضۀ گودال
آشفته تر از زلف پریشان تو باشیم

«شاعر : مصطفی متولی»

 

آفتابِ شَرَفَم، مظهر توحیدم من
با همین سن کمم مرجع تقلیدم من

بخدا لحظه ای از کفر نترسیدم من
لحظه های جا نزدم هرچه بلا دیدم من

در ره عشق چه بی ترسم و بی واهمه ام
آیت الله جلیله نوه ی فاطمه ام

گریه ام حکمت محض است که گشته سپرم
خم شده قامت لشگر به مَصافِ جگرم

مثل عمه چه قشنگ است بلا در نظرم
نکند فکر کنی بی کَسم و در به درم

من کَس و کار حسینم به لبم این سخن است
سرو سامان همه از سر و سامان من است

هرچه را غیر حسین بن علی خط زده ام
رگ هر مفسده را با رگ غیرت زده ام

روی لبهای ستم چوب صلابت زده ام
به رخ زجر لعین سیلیِ عفت زده ام

حال که چشم تو از وصف مقامات تر است
روضه ام را ز خودم بشنو که دلسوز تر است

روز ها چون شب تار است خدا رحم کند
جنگ من یک به هزار است خدا رحم کند

قاتلم اسب سوار است خدا رحم کند
کفِ پایم پُرِ خار است خدا رحم کند

تازیانه به تنِ من گذر انداخته است
ناقه ی لنگ مرا از کمر انداخته است

فاطمه بودم و قنفذ به سراغم آمد
آنقدر تند دویدم که نفس کم آمد

زجر کم بود که یکدفعه سنان هم آمد
به تو تا خیره شدم سیلی محکم آمد

دست سنگین کسی بر رخ من رد انداخت
آنکه انداخت مرا روی شتر بد انداخت

سپرش تا به سرم خورد سرم درد گرفت
زد به بازوی من و بال و پرم درد گرفت

به پدر حرف بدی زد جگرم درد گرفت
بشکند پاش الهی کمرم درد گرفت

یاعلی گفتم و با کینه به من سنگ زدند
پیرزن ها همه بر پیرهنم چنگ زدند

حق بده خواهرم اینقدر حزین و زار است
مست ها صحبتشان صحبت خدمتکار است

«سیدپوریا هاشمی»

 

مويِ سوخته امُ مسخره كردن

دخترايِ شاميِ تو خرابه

 

لُكنتِ زبونمُ كه مي بيني

يادگاريِ بزمِ شرابه

 

نفسم بند اومد

اوني كه مومُ تويِ خرابه مي كَند اومد

 

تويِ بازار بَرده فروشا

ما بوديم اما تو نبودي


دندونايِ شيرم رو شكستن

پيرمردايِ مستِ يهودي

 

معجرا رو بردن

تا النگوهاي دستِ خواهرام رو بردن

 

*حسين….

.