نمایش جزئیات
روضه حضرت زهرا سلام الله علیها و اباعبدالله الحسین علیه السلام شب اول محرم ۹۹حاج مهدی سلحشور
تاوان بگیر از ما ولی در این زمان نه ما را به ماهت میهمان کن، امتحان نه *من بدونِ اين روضه ها مي ميرم، من گريه نكنم جون ميدم، هر كار ميخواي با ما بكني بكن، هيئت رو از ما نگير، روضه رو از ما نگير حسين جان....* با هرچه میخواهی بزن اما عزیزم با دوری از روضه و گریه کنان نه جانِ جوانت رحم کن بر این جوانان بسپار ما را دستِ اکبر، این و آن نه هر چهار فصل سال ما ابرِ بهاریم اندازه ما گریه کرده آسمان، نه سر قفلیِ چشمِ مرا دستِ تو دادند سرمایهای جز اشک دارد این دکان، نه صدبار حاجات خودم را عرضه کردم یکبار هم نشنیدم از این آستان، نه از من کماکان التماس مرقد تو از تو جواب التماسم همچنان، نه جانِ من است این روضه ها، پایِ بساطت دنبالِ جانم آمدم، دنبالِ نان، نه مثل حبیب و جُون و عابس، پای عشقت ای کاش با جانم بمانم با زبان، نه هرکس که آمد قتلگاهت زود برگشت شمر و سنان رفتند اما ساربان، نه جوری تو را میزد که آخر خواهرت گفت: با خیزران بر ما بزن بر آن دهان، نه بعدِ از تو زینب پیر شد، از بس رُبابت با گریه میگفت آب و نان نه سایبان، نه *قرارِ شبِ اولي، دَرِ خونه ي مادر بريم، اذن از مادر بگيريم، بذار يه پلي بزنم برگرديم مدينه، يه چند روز ديگه، وقتي اومدن خيمه هارو آتيش بزنن، يه كسي گفت: زيرِ اين خيمه زينبِ.... اين بي حيايي كه صدجا حيا نكرد نمي دونم اون لحظه چي شد برگشت، اما مدينه، هر چي گفتن فاطمه تويِ اين خونه است، گفت: خونه رو با اهلش آتيش ميزنم...* کفنم را ببر ولی طفلِ بی کفن را بیاور ای فضه از میان امانتی هایم پیرُهن را بیاور ای فضه روز آخر کنارِ بستر خود میزنم بوسه نور عینم را با همین بازویِ ورم کرده بغلش میکنم حُسینم را گفتم امروز نان درست کنم آمدم خسته، باز پایِ تنور ناگهان تا تنور روشن شد یادم افتاد روضه های تنور یادم افتاد خانه ي خولی حق بده سینه امکباب شود خانه ي او کجا حسین کجا کاشکی خانه اش خراب شود #شاعر محمدجواد پرچمی *نيمه شب اميرالمؤمنين بچه هارو خوابوند، آب بالا سَرِ حسينش گذاشت، آروم اومد دَر رو باز كنه بيرون بياد، حسن بيدار شد، حسين هم بيدار شد، بابا جان! مارو هم سَرِ قبرِ مادرمون ببر، بچه ها راه افتادن، اميرالمؤمنين بچه ها رو بلند كرد، آهسته بياييد، زينب بيدار نشه، اين بچه ها مظهرِ ادب هستن، پشتِ سَرِ بابا دارن راه ميان، قدم از بابا جلوتر نميذارن، تا رسيدن كنارِ قبر مادر، دويدن خودشون رو انداختن رو خاك، مادر! جوابم رو بده، دارم دق ميكنم، اميرالمؤمنين هم داره گريه ميكنه، اين دو بيت زبانحال حسينِ، بخونم و عرضم تمام..گفت:* سلامِ من به تو اي مظهرِ شكيبايي درودِ من به تو اي غم گُسارِ تنهايي شبانه بر سَرِ قبرت آمدم مادر تو هم به خانه ي خولي به ديدنم آيي *زن خولي ميگه اومدم روپوشِ تنور رو كنار زدم، خدايا! تنور روشن نبود اين نور از كجاست، ديدم يه سَرِ بريده تويِ تنورِ....خدا! اين سر مالِ كيه؟ يه وقت شنيدم صدايِ خانمي كم جوهر مياد، " بُنَیَّ قَتَلوک وَ ِمنَ الماءِ مَنَعوک"...ناله ات برسه كربلا...حسين....* .