حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام شب پنجم محرم ۹۹حاج مهدی سلحشور

روضه حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام شب پنجم محرم ۹۹حاج مهدی سلحشور

بهترین فیض را به من دادند به سوالم جوابِ لَن دادند   عاشقانِ وصالِ تو اول به مکافاتِ عشقِ تن دادند   روز، تحصیلِ ساختن کردم شب که شد درسِ سوختن دادند   یوسفِ من ! به دستِ این یعقوب جاى پیراهنت کفن دادند   عاشقان وقتِ خمسِ دل دادن پنج پنجم به پنج تن دادند   *يعني همه دلم رو دادم به تو آقاجان! جايي تو دلم برا كسي ديگه نذاشتم، اين دل فقط جايِ حسينِ،جايِ اين خونواده است...*   ما که آواره ایم و دربدریم اشتباهاً به ما وطن دادند   کربلاىِ حسین رفتن را از سَرِ سفره ی حسن دادند   بچه ها راحتند با عمه کار را دستِ شیرزن دادند   *فقطي داشت مي رفت دستِ عبدالله رو گذاشت تو دستانِ زينب، زينب جان! اين امانتِ برادرمِ، هوايِ ايم بچه رو داشته باش...*   چادرِ پاره را به نیزه زدند نیزه اى هم به پیرُهن دادند   «شاعر  علی اکبر لطیفیان»   روضه رو ميخوام از زبون حسينِ فاطمه بخونم، امشب شبِ يتيم نوازيِ، هر كي ميخواد اشكش سرازير بشه، يكي از راههايي كه روايات ميگه اينه: دست رويِ سرِ يتيم بكشه...امشب يتيم نوازي كنيم، يا امام حسن! بحقِ يتيم هات، امشب ما با اميد اومديم دَرِ خونه ات داريم تو رو صدا مي كنيم، امشب يه دلمون كربلاست، يه دلمون مدينه است، پيغمبر فرمود: هركي برا حسنم گريه كنه نميذارم قيامت چشمش گريون باشه، فرمود: حسنم غريبِ، گريه كُن نداره...حالا بيش از همه ابي عبدالله اين غربت رو حس كرده، ميخواد برا زينب از حسن بگه بعد بشينن گريه كنن، گفت: زينب جان!...*   برادر تشتِ خون را لاله باران کرد، یادم هست وَ بُغضِ خویش را در سرفه پنهان کرد، یادم هست   صدا زد رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود برادر با تو تا هنگامه‌ ی گودال خواهم بود   برادر آنکه شمشیرش خرافاتِ جمل را کُشت شکوهش جِبت وطاغوتِ جهان،لات و هبل راکُشت   برادر پای حرفش ماند و با من در سفر آمد برادر پا به پایم با همان خونِ جگر آمد   سخن فرمود با لبهای قاسم ، مرگ شیرین است و ثاراللهی اَم با خونِ عبدالله رنگین است   درونِ مقتل اینک لطفِ خود را بیشتر کرده برایم دستِ خود را سایه‌ی سر، نه ! سپر کرده   شمیمِ عطر او را در مشامم از ازل دارم به عبداللهِ آغوشم، حسن را در بغل دارم   عجب پیراهنی از دست خواهد رفت در بازار که از بویِ حسین آکنده، از عطرِ حَسَن سرشار   یکی شد پیکرم با او ، تو هم این را روایت کن شَبابِ اهلِ جنت را بیا با هم زیارت کن   تو هم مانندِ من دور از وطن هستی بیا خواهر اگر دلتنگِ آغوشِ حَسَن هستی بیا خواهر   شبیه کودکی‌هامان بساط گریه بر پا کن بیا یک بارِ دیگر چادرت را خیمه‌ی ما کن   بیا خواهر، بیا این حنجرِ کوچک سخن دارد گلویِ سرخِ عبدالله، آهنگِ حسن دارد   یا خواهر که دارد از گلویش این دم آخر صدای روضه می آید؛ صدای روضه ی مادر #شاعر: سیدحمیدرضابرقعی   *آخه بابام برام تعريف كرده بود، يه روزي مادرم بينِ در و ديوار قرار گرفت، در حمايت از وليِ خدا، آخه برام تعريف كرده بود در حمايت از وليِ خدا تو كوچه ها مادرم رو كتك زدن... وقتي عبدالله بن الحسن از خيمه بيرون دويد، فرياد زد: "وَاللهِ لا أُفارِقُ عَمِّي" اون لحظه وقتي رسيد كنارِ بدنِ ابي عبدالله، چي تو ذهنِ عبدالله بود، شايد با خودش ميگفت:مادرم فاطمه، وقتي بابام حيدر رو داشتن تويِ كوچه ها  كشون كشون مي بردن، دست انداخت دامن بابام رو گرفت، نانجيبي صدا زد: دستِ فاطمه رو چرا جدا نمي كني؟ چنان با غلاف شمشير به بازويِ مادرم فاطمه زد، حالا داره روضه ميخونه:...*   فلك ديدي چه خاكي بر سرم كرد به طفلي رخت ماتم بر برم كرد   الهي بشكند دستِ مغيره ميان كوچه ها بي مادرم كرد .