حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل حضرت جوادالائمه علیه السلام استاد حاج منصور ارضی

روضه و توسل حضرت جوادالائمه علیه السلام استاد حاج منصور ارضی

هر چه جوان از دست و پا اُفتاده باشد
زشت است پیشِ چشها اُفتاده باشد

ای کاش با اُفتادنش تشتی نکوبند
رویِ زمین بی سر صدا اُفتاده باشد

سخت است شوهر ، زهرِ همسر را بنوشد
مردی زِ ظلم آشنا اُفتاده باشد

انصاف اصلا نیست در بیرون برقصند
در حجره اش آقای ما اُفتاده باشد

در راه پشتِ بام می بیند مصیبت
پیکر که بین پله ها اُفتاده باشد

هر جا بیفتد روزگارش کربلاییست
فرقی ندارد که کجا اُفتاده باشد

ای وای اگر در ازدحام سختِ گودال
روی تنی سَر نیزه ها اُفتاده باشد

این آبرودار قبیله است ، روا نیست
عریان در این صحرا رها اُفتاده باشد

*آبرو دار قبیله است....بمیرم برات...صدای العَطشِت ، اون کنیزُ به خودش آورد...گفت هر چی بادا باد می برم آبُ براش...اومد وارد حجره بشه، جلوی پاش اُمُ الفَضل رسید ، کجا داری میری؟مگه نمی بینی نانجیب، صدای العَطشِ جوادُ الائمه رو ....آبُ گرفت به زمین زد ،دستور داد همه کنیزای دیگه بیان طَشت بزنید... پای کوبی کنید...دیگه کسی صدایِ جوادُالائمه رو نَشنوه...بمیرم برات...دیگه صدا خاموش شد یکی اومد گفت؛ اُمُ الفَضل خدا لعنتت کنه...کار جوادُ الائمه تموم شد...رو این خاکها می غلتید ...*

شبیهِ فاطمه دستی گرفته بر دیوار
خمیده می شود آخر کمر که می سوزد

* بلند شو نه...به صورت رویِ زمین افتاد ..*

چه می کشد تن مسموم ، سَر که می سوزد
لباسِ خاکیِ او ، ارث چادرِ خاکی است

مدینه رفت دلش ، حلقه در که می سوزد ...
بمیرم برات...

زنی قنوت گرفته است بینِ آتش و دود
امان زِ غربتِ انسیه در که می سوزد

دورِ حضرت جواد خیلی مصیبتِ..ِ.یه مصیبتش اینه که این زن ، همسرش ببین چه بلایی به سرش آورد.. اما بمیرم برا اون همسری که وقتی دید چوب بر لبِ ابی عبدالله می زَنن.... فرصت پیدا کرد ...راوی میگه دیدم این زن دوید ...از تویِ تشت سَر بریده رو برداشت ...لبهای حسین رو می بوسه...

همه می اومدن تو مدینه خدمت زینب و دیگرِ زنها...عرض ادب و تسلیت می گفتن ...بعد هم اطعام می دادن... این اطعام دادن بعدِ روضه رو یادت نره...دیدن زنی که اومده عیادتِ زینب و تسلیت گفت ؛ قدری غذا برداشت...آورد بیرون،کجا می بری؟گفت ؛ یه کنیز سیه چهره رو دیدم ...تو آفتاب ..لاغر ..داره گریه میکنه برا اوت غذا می برم ....فرمود؛ به خدا اون عروسِ ماست، اون ربابِ...از روزی که حسین میانِ آفتاب افتاد دیگه نشده از میانِ آفتاب کنار بره......