نمایش جزئیات
روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم محرم ۹۹حاج سید مهدی میرداماد
خوب است که عاشق جگری داشته باشد آشفتگیه بیشتری داشته باشد حاجات بهانهست که ما اشک بریزیم خوب است گدا چشم تری داشته باشد *خوش به حاله اونایی که چشم تر دارن.. خوش به حاله اونایی که یه اشاره و تلنگر شبِ ششم محرمشونُ بسه .. مگه امام صادق نفرمود «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا بَكَى»* ای یارِ سفر کرده نگاهِ پر لطفت وقتش شده بر ما نظری داشته باشد دیگر نگویمت که بیا دستِ من بگیر گویم گرفته ای زِ عنایت رها مکن نکنه آقاجان دستمو رها کنی .. چشم بهم بزنی این شبا تموم میشه داریم به عاشورا میرسیم ..* ای یارِ سفر کرده نگاهِ پر لطفت وقتش شده بر ما نظری داشته باشد گر سنگ دلم باز تعلق به تو دارد هر کعبه ای باید حجری داشته باشد مگه نفرمود دلِ دوستانِ ما حرم ماست.. قلبِ شیعیان ما حرم ماست .. الحمدالله از شبِ اول تا حالا دارم کم کم زلال میشم .. همش نگاهِ شماست آقاجان ..* پروازِ من این است که یک کنج بیفتم این بال بعید است پری داشته باشد سر میزنم آنقدر به در تا در بگشایی خوب است گدا هم هنری داشته باشد *خیلی امشب حواستون جمع باشه، شبِ قاسم ابن الحسن .. به منو تو یاد داد این نوجوان پرواز روحِ بزرگ میخواد، سن زیاد نمیخواد به سن و سال نیست ..* سر میزنم آنقدر به در تا بگشایی خوب است گدا هم هنری داشته باشد *خوب گذاشت همه حرفارو زدن .. حبیب گفت، ظهیر گفت، بریر گفت .. مسلم ابن عوسجه گفت، عباس گفت، علی اکبر گفت .. هرکی یه چیزی گفت شبِ عاشورا .. قاسم چشم از عمو بر نمیداشت .. یه جایی اومد وسط میدان یه جایی اومد سوال کرد تا دنیا دنیاست این جمله بر تارَکِ تاریخ میدرخشه .. تا عمو فرمود شهادت نزدِ تو چگونه ست؟! درنگ نکرد، احلی من العسل .. از عسل شیرینترِ عمو .. بعد یه سوال کرد آیا عموجان منم کشته میشم فردا؟!.. لذا روزِ عاشورا هی رفت و آمد .. ابی عبدالله هیچ شهیدی رو به راحتی اجازه نداد حتی غلام سیاهشُ .. به غلام سیاهشم گفت تو رو آزادت کردم بعد گریه کرد گفت آقاجان کجا برم بی حسین .. چون رنگم سیاهِ، چون بویِ بدی دارم میگید برو !.. تنها شهیدی که تا اجازه گرفت مقتل میگه فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ .. تا گفت برم، گفت برو علی اکبر بود .. تنها شهیدی که بلافاصله اجازه گرفت علی اکبر بود .. اما قاسم رو اجاره نداد .. هم یادگارِ برادرش بود .. هم یتیم برادرش بود .. هم امانتِ برادرش بود .. بعضی از مقاتل نوشتن وقتی دید کار به جایی رسیده که عمو اجازه نمیده اومد سراغ مادرش تو خیمه ها .. مادر دیگه نمیتونم طاقت بیارم .. اومدم تو خیمۀ دارالحرب دیدم بدنِ علی اکبر ارباً ارباست .. عموم یه پسر دیگه داره اسمش قاسمِ بزار برم .. مادر دید خیلی آمادۀ پروازه .. اون بازوبندُ به بازوش بست گفت برو به عمو بگو این بازوبند یادگارِ بابامِ .. ابیعبدالله بازوبندُ نگاه کرد نامه ای رو بیرون آورد دید به خط برادرش امام مجتبی یه جمله نوشته .. تا دستخطِ برادرُ دید شروع کرد گریه کردن قاسمُ بغل کرد .. سه بار ابی عبدالله قاسم رو بغل کرده تو کربلا .. بارِ اول تو خیمۀ دارالحرب کنارِ بدن علی اکبر .. قاسم دید عمو داره بلند بلند گریه میکنه .. اومد کنارِ عمو شروع کرد ناله زدن عمو من هستم نکنه تنها بری .. حضرت بغلش کرد .. بار دوم زمانی بود که اذن میدان میخواست بگیره، نامۀ پدر رو داد .. اینجا نوشتن عمو و برادر زاده انقدر گریه کردن «فَغُشیَ عَلیهما ..» یعنی هر دو به حالتِ بیهوشی افتادن .. بعد اجازۀ میدان داد، حالا میتونی بری میدان ..اما چه میدان رفتنی .. یه جمله بگم کنایه فهما صدا نالهشون بلند شه .. هرکاری کردن یه زره اندازۀ قاسم نشد .. یه لباس و سپر اندازه ش نشد .. یه کلاه خود اندازهش نشد .. لذا ابی عبدالله لباس سفید تنش کرد، یه روبند بست سوارِ اسبش شد .. یا الله اهلِ روضه جلوتر از من برن.. انقدر این نوجوان بدنش نحیف بود نوشتن پاش به رکابِ اسب نرسید .. حالا نوۀ علی اومده وسط میدان: شور در پهنۀ صحرا انداخت موج در سینۀ دریا انداخت یک هماورد ندارد بس که هیبتش لرزه به صحرا انداخت عباس داره نگاه میکنه ، ابی عبدالله داره نگاه میکنه .. این بزرگ شده دستِ عباسِ .. باد تا بندِ نقابش وا کرد پرده از محشر عظما انداخت شروع کرد رجز خواندن إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحَسَن .. همه مات و متحیرن کیه این نوجوان اومده وسط میدان .. عاقبت ازرق شامی آمد رو به قاسم نظری تا انداخت اول به قول و زبان و ادبیاتِ ما قاسم رو دستِ کم گرفت پسراشُ فرستاد به نبردِ با قاسم .. ازرق شامی چهار تا از پسراشُ فرستاد اما این سمتِ میدان نوۀ علیِ .. پسرِ جنگ آورِ جملِ .. چشم بهم زدنی چهارتا پسرش رو به درک واصل کرد .. چهار فرزند به میدان آمد دو طرف را زِ تقلا انداخت همه جا بود سکوتی سنگین عرش هم چشم به آنجا انداخت دست پرودۀ عباس نظر تا که بر قامت آنها انداخت چهار فرزند حرامی را با ضربه ای یک به یک از پا انداخت اولین چرخش تیغش از تن سرشان را به ثریا انداخت ازرق دید خیلی آبروریزی شد، خودش اومد میدان گفت داغتو به دلِ عموت میزارم .. نوبتِ ازرق شامی شده بود پیش آنها سرِ او را انداخت همه را ضربۀ شستش یادِ ضربۀ کاری مولا انداخت مجتبی باز به تکرار آمد بانگِ تکبیرِ علمدار آمد .. عباس داره میبینه زیرِ لب میگه الله اکبر .. دیدن حریفش نمیشن، امام زمان من معذرت میخوام .. الله اکبر .. بگم و داد بزنن مادرا .. یه نانجیبی گفت اینطور فایده نداره دورش حلقه بزنید سنگ بارانش کنید .. دورِ قاسم حلقه زدن سنگ باران کردن .. انقد سنگ زدن از بالای اسب .. یه مرتبه ابی عبدالله شنید یه صدای ضعیفی میگه وا اماه ..حسین ...اینجا نوشتن ابی عبدالله خودش رو به سرعت رسوند بالا سرِ قاسم .. یه نگاه کرد به بدن: ای عمو پاره پاره گشته تنم زرهم گشته زخم های تنم منم آن یوسفی که گردیده بدنم پاره تر زِ پیرهنم .. سیزده سال آرزو کردم روی دستِ تو دست و پا بزنم یه نگاه کرد دید پاهاشو داره رو زمین میکشه .. یه جمله ای داره ابی عبدالله حضرت فرمود «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ فَلا يُعينُكَ، أَوْ يُعينُكَ فَلا يُغْني عَنْكَ، بُعْداً لِقَوْم قَتَلُوكَ» .. سخته برا عموت صداش بزنی کاری از دستش برنیاد .. سخته صداش بزنی نتونه کمکت کنه .. اولِ روضه گفتم سه بار عاشورا قاسمُ بغل کرد .. یه بار بالاسرِ علی اکبر تو خیمه .. یه بار لحظۀ میدان رفتن .. بارِ سومم اینجا بود .. قاسمُ بغل کرد .. سینه رو سینه چسباند .. دوبارِ اول با بارِ سوم فرق داره .. یه فرقشُ بگم : هر دوبارِ اول سینۀ این نوجوانُ به سینه چسباند پاهاش از زمین کنده شد.. اما بارِ سوم سینه رو به سینه چسبوند پاهاش رو زمین کشیده میشد .. حسین ... یا قد کشیده ای تو به زیرِ سم سُتور یا من خمیده جسم تو تا خیمه میبرم میخوام بگم یااباعبدالله .. آقاجان، مولای من .. اینجا یه سینۀسالم اومد رو سینۀ شکسته .. سینه ای که زیرِ سم اسب شکسته بود .. مدینه ام لحظه های آخر حسین خودشُ انداخت رو بدنِ مادر .. اونجام سینۀ سوراخ شده و شکستۀ مادر .. با همه وجودت بلند بگو یا زهرا .. .
برچسب ها
- سید مهدی میرداماد
- متن روضه حضرت قاسم (ع)
- آموزش مداحی
- دانلود مداحی
- متن روضه
- شعر مذهبی
- دانلود روضه
- روضه جانسوز
- روضه و توسل
- شعر روضه
- گریز روضه
- سال 1399
- گریز مداحی
- متن شعر مداحی
- متن روضه با صوت
- متن روضه قاسم بن الحسن
- متن روضه شب ششم محرم
- روضه قاسم بن الحسن
- شعر شهادت قاسم بن الحسن
- قاسم بن الحسن
- متن روضه شهادت قاسم بن الحسن
- محرم ۹۹
- سال۹۹
- شب ششم محرم ۹۹
- ششم محرم ۹۹
- روضه حضرت قاسم ابن الحسن
- شب 6محرم
- برای اجرا در 1400
- شب ششم محرم ۹۹حاج سید مهدی میرداماد