حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شب عاشورا محرم ۹۹ حاج مجتبی رمضانی

روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شب عاشورا محرم ۹۹ حاج مجتبی رمضانی

اذن سلوک اهل نظر دست زینب است آیینه مکاشفه در دست زینب است   *شیخ حسن سامرایی، میگه تویِ سامرا ، امامِ زمان رو دیدم، فرمود: شیخ حسن! به مردم بگو برا من دعا کنند. گفتم: آقا! همه شمارو دعا می کنن. فرمود: خدارو به عمه جانم قسم بدن...*   سوگند بر نمازِ شبی که قضا نشد   * امام زین العابدین میگه: حتی شامِ غریبان، بین کشته ها، نمازِ شبِ عمه جانم قضا نشد، فقط فرق می کرد، نشسته می خواند...*   فیضِ حضور و فوضِ سحر، دستِ زینب است.   *مثل امشب بود، ابی عبدالله گفت:خواهرم!تویِ نمازِ شب برام دعا کن...اگه دوست داری اهلِ نماز شب بشی، باید متوسل به حضرت زینب بشی، بگو: خانوم جان! حالش رو ندارم، ولی قلباً نماز شب رو دوست دارم...*   سوگند بر نمازِ شبی که قضا نشد فیضِ حضور و فوضِ سحر، دستِ زینب است   جنگِ عقائد است، از عالِم جدا نشو نذر و نظر، دعا و و اثر دستِ زینب است   در اوجِ هجمه ها، کمر راست می کنیم چون همچنان قضا و قَدَر دستِ زینب است   فوراً به عاشقانِ زیارت خبر دهید در اربعین براتِ سفر دستِ زینب است   *خدارو چه دیدی، شاید اربعین اومدی گفتی: یادت میاد شبِ عاشورا، من از همون شب دعا کردم ، تو خوابم هم نمی دیدم بیام کربلا...*   فتح و الفتوح کرد، زد از ریشه ظلم را تاریخ ثبت کرد، تبر دستِ زینب است   بیش از تمامیِ اُسرا تازیانه خورد   *بزرگترِ اُسرا شدن همینه، علمدار شدن همینه، همیشه خودش رو سپرِ بچه ها می کرد، اینا امانتن دستِ من...*   بیش از تمامیِ اُسرا تازیانه خورد بر کودکانِ تشنه، سپر دستِ زینب است   *برا همین اربعین گفت: حسین جان! حیف نامحرما کنارِ من هستن، واِلا کبودی هایِ تنم رو نشونت میدادم...*   اشک از خودش بگیر و معرفت از خودش بخواه یعنی که اشک و سوزِ جگر، دستِ زینب است   بر خیزران تشر زد و فرمود که نزن مسئولِ حفاظت از سر، دستِ زینب است   *نزن، مگه نمی بینی بچه اش داره می بینه؟ نزن، نزن. آخه، بچه، خودش اومد پرسید،گفت: عمه! صدایِ بابایِ مَنِ؟ بابام داره قرآن میخونه؟... شبِ عاشوراست، آخرین شبی است که زینب برادر رو می بینه،گفت: داداش! یه سئوال ازت دارم، بلاهایی که سَر تو میاد بیشترِ یا بلاهایی که سَرِ انبیاء و اؤلیا میاد؟ خواهر برادری دارن صحبت می کنن، گفت: خواهرم! چون خودت میخوای میگم. خواهرم!عزیزم! حضرتِ آدم از بهشت رونده شد، در فراق حوا هم گریه می کرد، در حالی که می دونست حوا در امن و امانِ، اما نوامیسِ ما بعد از من به اسارت میرن... خواهرم! مردم حضرتِ نوح رو سنگ باران کردن، اما من رو اول تیر بارون میکنن، بعد سنگ بارون میکنن خواهرم! حضرتِ ابراهیم خلیل الله، وقتی که پرتابش کردن تویِ آتیش، آتیش گلستان شد براش، اما آتیشِ نیزه بدنِ من رو پاره پاره میکنه... خواهرم! ازجَدّمون رسول الله بگم: زدن یکی از دندونایِ مبارکش رو شکستن، اما با چوبِ خیزران اینقدر رو لب و دندونای من میزنن، که تعدادِ زیادی از دندونام میشکنه... خواهرم! حضرتِ یعقوبِ پیغمبر در فراقِ یوسفش نابینا شد، خیلی گریه کرد، یوسفش رو بهش برگردوندن، اما اکبرِ من دیگه به من بر نمیگرده... زینبم! بابام علی رو با یک ضربه شهید میکنن، اما بیشتر از هزار ضربه به من میزنن....گفت: زینبم! حسن موقعِ جون دادن، سرش تویِ بغلِ من بود، اما هیچکی نمیاد سَرِ من رو تویِ دامن بگیره...   تو از حال و روزم خبر داری یا نه؟ به اشکای زینب، نظر داری یا نه؟   الهی بمیرم، نبینم غماتُ بکِش رو سرِ من، یه لحظه عباتُ   اگه میشه حرف از جدایی نزن قرارِ دلِ بیقرارم بمون   به أَمَّنْ يُجیبی که خوندی قسم نباشی می میرم   کنارم بمون، به فکرِ منم باش منی که  هنوز،میلرزه دلم تا صدام میزنی   نباشی چه جوری صبوری کنم تو سنگِ صبورِ غمایِ منی   دیگه قصه ی ما رسیده به جایی که راهی نداریم به غیر از جدایی   من اینجا غریب و تو یاور نداری بیا فکر کن اصلاً، که خواهر نداری   تو خیره شدی به من و چادرم منم مات انگشت و انگشترت   سرِ من فدایِ سرِ بچه هات سرِ بچه هام هم فدایِ سَرت   به گرد و غبارِ غمِ بی کسی که فردا میشینه رویِ معجرم   نبینم غمات و پاشو عُمرِ من خودم غصه هاتُ به جون میخرم   *رفت جلویِ خیمه ی ابی عبدالله، صدا زد، دید کسی جواب نمیده، جلو رفت دید داداشش نیست، کجا رفته؟ خواهر خیلی به برادر علاقه داره، کجا رفته؟ گفتن: خانوم! رفته پشتِ خیمه ها، زینب رفت، دید آقا رویِ زمین نشسته، هی داره میخونه:... "یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلی" دنیا! اُف بر تو. سر نیزه رو در آوُرده بود، خارهایِ بیابون رو از تویِ زمین در می آوُرد، داداش! داری چیکار میکنی؟ نصف شبی خار در میآری؟ خواهرم! نمی دونی فردا چه خبر میشه... تو اگه تویِ خیابون یه بچه ای رو ببینی که داره گریه میکنه، میگی بچه است، جونم چرا گریه میکنی؟ تا نبریش پیشِ بابا و مادرش خیالت راحت نمیشه، اما مثه فردا همچین ساعتی، بچه هایِ ابی عبدالله با پایِ برهنه، تو بیابونایِ داغِ کربلا... اینجا یه وداع بود، زینب حرف هاش رو زد، ابی عبدالله هم صحبت هاش رو کرد، یه وداعِ دیگه ای هم مدینه بود، یه پهلوونی اومد بالا سَر خانومش، گفت: علی جان! من رو شب غسل بده، شب کفن کن، شب هم دفن کن، علی جان! گریه کن" اِبکنی یا ابالحسن وَبکِ لِلیَتامی" علی برا بچه هام گریه کن، عقده هات رو خالی کن، تویِ خودت نریز،گفت: علی جان! بچه هام رو به تو میسپارم، اما جونِ تو و جونِ حسینم، من عادتش دادم هر شب یه کاسه ی آب بالا سرش میذارم، نکنه تشنه بمونه...اینجا بی بی اینقدر سفارش کردی، اما کربلا، میگه: تا اومدم سر از بدن جدا کنم، دیدم یه صدایِ یه خانوم داره میاد، هی میگه: " بُنَیَّ! قتلوک و مِنِ الماءِ مَنَعوک" همه بگید: حسین! .