حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شب نهم محرم ۹۹ حاج میثم مطیعی

روضه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شب نهم محرم ۹۹ حاج میثم مطیعی

گرفتارم،گرفتارم ابالفضل گره افتاده در کارم ابالفضل دعایی کن دوباره چندوقتیست هوای کربلا دارم ابالفضل   *به من گفتند تو باب الحوائجی...من امشب با یه امیدی آمدم درِ خونه ات...*   گرفتارم،گرفتارم ابالفضل گره افتاده در کارم ابالفضل دعایی کن دوباره چندوقتیست هوایِ کربلا دارم ابالفضل   *بذار اصلا اینطوری بگم،شب تاسوعاست...*   بر مشامم می رسد هر لحظه بویِ کربلا بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا   *من می ترسم اربعین،کربلا نرم...یه کاری برام بکن...*   تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل،قبر شهید کربلا   *امشب اومدیم روضه تو رو بخونیم ای بی دستِ کربلا،ولی اولِ روضه می خوام یه بیت برا خودت بخونم، یه بیت مصیبت بخونم شما مستمع باشی،نبودی ببینی... *   از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد حسین،زینب صدا می زد حسین بنویس که با شتاب باید برسد فوراً ببرش،جواب باید برسد لب های رقیه از عطش خشک شده این نامه به دستِ آب باید برسد...   *عموی من چرا برنمی گرده....*   دستانِ تو مثل دو کبوتر رفتند سیراب تر از زمزم و کوثر رفتند دیدند که آغوشِ خدا منتظر است دستانِ تو از خودت جلوتر رفتند...   *ما امشب می خوایم روضه دست بریده بخونیم...* . . دستی نداری تا بگیرم، از زمین پاشی میشه دوباره باز علمدارِ حرم باشی؟ این بچه ها دیگه نمیخوان آب؛ تو رو میخوان میشه براشون باز سقّا شی؟   *بلند شو،بلند شو،بچه ها منتظرتن...*   وقتی خجالت میکشی شرمنده تر میشم سقّا بدون دست هم سقاست باورکن تو چشمِ عبّاسم نبینم اشکِ غم باشه بی تو حسین تنهاست باور کن   *تنها نذار منُ،دیگه مردی برام نمونده....*   دریا تو دستاته برادر ممنونِ دستاتم علمدار چشمات پر از خون شد عزیزم دلتنگِ چشماتم علمدار   *آی! قمری داشتی چه شد؟آی حاج قاسم اگه امشب خدمت حضرت زهرا رسیدی سلام ما رو برسون...بگو ما هم دلمون تنگ شده...بگو ما هم دلمون می خواد همون جوری باشیم که بهمون بگی پسرم...*   سائلم آب و دانه می خواهم رحمت مادرانه می خواهم آی بی بی گدا نمی خواهی؟! پسرِ بی وفا نمی خواهی؟! کاش می شد زِ من سوال کنی پسرم کربلا نمی خواهی؟! دستم رو می گیرم به پهلو راه میرم من اونچه نباید عاقبت دیدی سرم اومد تا که نشستم پیشِ تو انگار حس کردم یک لحظه بویِ مادرم اومد *مگه مادر هم علقمه بوده؟!حالا امام حسین علیه السلام داره گریه می کنه"فَلَمّا رَئاهُ الحُسَین مَضروعاََ عَلی شَطِّ الفرات و بَکی..."گریه می کرد...عباس یادت میاد من داستانِ مدینه رو برات تعریف کرده بودم؟!بهت گفته بودم برادر اگه تو مدینه بودی کمک کارِ ما بودی...کسی جرات نمی کرد درِ خونه ما بیاد؟یادت هست؟! *   دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟   *مادرمُ دیدی؟مادرم صورتش کبود بود دیدی؟ *   دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟ دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره؟ دیدی چقد سخته ببینی مادرت هربار دستش رو به پهلوش می گیره؟ نغمه پرداز: اکبر شیخی شاعر: امیررضا یزدانی   *قربونت برم،از اسب رو زمین افتادی،یه روزی مادرم بین در و دیوار بود،خودش گفت:"وَ سَقَطتُ لِوَجهی..."من با صورت به زمین افتادم...* . . «قمرٌ مضى لا للقِتالْ، يأتي بماءٍ للعِيالْ» ماه به راه افتاد، اما نه برای نبرد؛ رفت تا آبی برای حرم بیاورد «سَيغيبُ عنُهم بُرهةً، ويعودُ بالحُبِّ الزُلالْ» چند دقیقه ای قراره از حرم دور بشه، ولی با اون آب زلال و اون عشقِ نابش برگرده...طول نمی کشه... «رَكِبَ الأصيلةَ بعدَما، قالت سُكينَةُ، ثمّ قالْ خَسِئَ الظَّما يُضنيكُمُ، وأنا ابنُ سقـّاءِ الجِبالْ» سوار اسبش شد، بعد از آنکه، سکینه از او طلب آب کرد. بعد صدا زد:تشنگی شما را از پا در نخواهد آورد، تا زمانی که من، پسر ساقی کوه ها هستم... امیرالمومنین... «وَ حُسينُ يَتبَعُ خَطوَهُ، فهوَ البقيّةُ والرِّجالْ» امام حسین، به راه رفتن عباسش نگاه می کرد؛ آخه عباسش باقیمونده مردان لشکره... «و يَرى الأَصيلةَ رفرَفَتْ، لَكَأَنّها طَيرُ الخَيالْ» اسب عباس از جا کنده شد، انگار که پرنده خیال بود... «ألَعلَّها جُنَّت بهِ، و غَدَت تُهَمهِمُ في اخْتيالْ» اسب با سوار شدن عباس انگار که به جنون رسید و با غرور شیهه می کشید «لكنَّ عَنْ عينِ الوَليْ، أخفَتْهُ قارِعَةُ النِّزالْ» اونقدر جنگ نمایان بود،عباس رو از چشم امام حسین دور کرد... «وصَلَ الجميلُ فُراتَهُ، والقِربَةَ العُظمى أمالْ» ماه زیبا ی بنی هاشم به فرات رسید، و مشک را خم کرد «يا ماءُ لا تَلْمعْ فقد، ذَكَّرتَني يومَ الرِّحالْ» آب فرات موج مزن... ای آب ندرخش...تلالو نده... مرا به یاد روز سفرم از مدینه انداختی... «في دَمْعَتَيْ أمّي و قد، أخْفَت بها ما لا يُقالْ» آن روزی که در اشک‌های مادرم، حرف های نگفتنی ای بود که نگفت...(مادر بود...ولی حرفش این بود:) «مُتْ يا بنَيَّ ولا تَعُدْ، و لِزَينبٍ اَخفِ الظِّلالْ» پسرم بمیر ولی برنگرد! و نگذار کسی حتی سایه‌‌ی زینب را هم ببیند.... «قامَ الجميلُ عن الفراتِ، وعَينَهُ فيهِمْ أَجالْ» آن ماهِ زیبا از کنارِ فرات بلند شد، و با نگاهش دشمنان را برانداز می کرد... «سَهمٌ أَتى، منهُ بَرى، عيناً، فَشَدَّ على القِتالْ» تیری آمد و به یک چشم عباس نشست اما عزم نبرد کرد... «قَطَعوا يَمينَيْ حيدَرٍ، والثَّغرُ يَهْمِسُ في ابتهالْ» دو دست حیدری او را بریدند، اما او اینطور مناجات می‌کرد... «واللهِ لو قَطَّعتُمُ، مِنّي اليمينَ معَ الشِّمالْ» به خدا قسم اگر دست راست و چپ مرا جدا کنید... «إنّي أَذودُ عنِ الوَليْ، سُلطانِ أَربابِ الجمالْ» من از ولی دفاع می‌کنم، که سلطان بزرگانِ زیبایی است... *اینجا شروع کرد با معرفی امیرالمومنین،خودش رو معرفی کردن...* «أنا إبنُ مَن في حَقِّهِ، أُنزِلنَ آياتُ الكمالْ» من فرزند آن کسی هستم، که آیه‌هایِ کمال در حق او نازل شد... «أنا إبنُ من كفٌّ لَهُ، رُفِعَتْ بها السَّبعُ الثِّقالْ» من پسر کسی هستم که خدا با دست او، آسمان‌های هفتگانه را رفیع کرد «أنا إبنُ من في حبِّهِ، ميزانُ أولادِ الحَلالْ» من پسر کسی هستم که محبت او، میزان حلال زادگی است... «أنا إبنُ قتّالِ العرَبْ، أنا إبنُ كشّافِ الكُرَبْ» من پسر کُشنده‎ی پهلوانان عربم، من پسر برطرف کننده‌ی مصیبت‌هایم «أنا من ضرَبْ، أنا من غلَبْ» من پسر کسی هستم که ضربه زد، من کسی هستم که پیروز شد «أنا إبنُ من سمّتهُ فاطِمُ حيدرَه» من پسر کسی هستم که مادرش او را حیدر نام نهاد «أنا من حَمَلْتُ البيرَقَ، أنا ذولفِقارٌ شَقشَقَ» من کسی هستم که بیرق حسین بن علی را به دوش دارم. من ذوالفقار پرچکاچکم «أنا من سَقى، أنا من رَقى» من ساقی هستم... «أنا من دَعاهُ عليُّ سَبْعَ القَنْطَره» من همانم که علی علیه السلام اورا شیر یل نامید *جنگ نمایانی کرد و کفار و منافقین رو به درک واصل کرد...یه وقت تیری آمد و آبِ مشکش به روی زمین ریخت...* «وإذا بسَهمٍ جاءَهُ، و لِماءِ قِربَتِهِ أَسالْ» ناگهان تیری آمد، و آب مشک جاری شد «ما لِلحُسينِ و قد رأَى، علَماً بِكَفِّ البَدرِ مالْ» چه حالی داشت حسین (ع) وقتی که دید این علم در دستِ ماه به زمین متمایل می شد... «و هَوى الجَميلُ على الثَّرى، فَتَلَقَّتِ الوَجهَ الرِّمالْ» این زیبا‌رو به زمین افتاد، و تمام صورت مبارکش خاک آلود شد «أخي يا حُسينُ أنا هُنا، أدرِكْ أخاكَ على عُجالْ» ای برادرم حسین! من اینجایم، بیا به دادم برس «فدنا الحُسينُ و ضَمَّهُ، لِـيَرى أخاهُ بأَيِّ حالْ» حسین(ع) آمد،برادر را در آغوش گرفت(لحظه های آخر بود) تا هر طور شده برادرش را ملاقات کند «شَدَّ الجَميلُ بعُنقِهِ، عن حِجرِهِ، و بكى و قالْ» ماه بنی هاشم، گردنش را در آغوش حسین تكانی داد و به آقای خودش نگاه کرد و گریه کرد و گفت: «أفديكَ، بعدَ هُنيهَةٍ، من ذا يَضُمُّكَ يابنَ آلْ» عباس به فدای تو بشه... چندساعت دیگه چه کسی سر تو را به آغوش می‌گیرد ای پسر رسول خدا... «عبّاسُ يا نورَ الوَفا، بي عندَ قَتْلي لا تُبالْ» <حسین (ع) فرمود:> ای عباس، ای نور وفاداری، نگران کشته شدن حسین نباش! «إنَّ السّما سَتَضُمُّني، رأساً على رُمحٍ يُشالْ» آسمان مرا در آغوش خواهد گرفت، هنگامی که سر من بر نیزه می‌رود.... «عادَ الإمامُ و ظَهرُهُ، قوسٌ يَشُدُّ عَلَي النِّبال» امام به خیمه بازگشت در حالی که پشتش، ماننو کمانی خمیده بود... «فرأته زينبُ يا اخي، ما لي أراك على ارتحال» زینب برادر رو که دید، گفت برادرم! چی شده؟!چرا در حال مرگی؟!چرا در حال احتضاری... «شُدِّي إزارَكِ للسِّبا، يا نِعْم رَبـَّات الحِجال» <امام حسین (ع) فرمود: یا زینب> پیراهنت را برای اسارت آماده کن، ای بهترین سرپرستِ زنان و دختران... «عباسُ أيْتَمَنا مَعاً، و أنا قتيلٌ لا مُحال» عباس هر دوی ما را یتیم کرد...من هم کشته خواهم شد... شاعر: نور آملی از لبنان . . آه ای دستایِ من! وقت افتادن نیست این مشک انگار فکرِ آبروی من نیست پرچم روی خاکه، چشمام مثل دریاست پاشو پاشو عباس! مولا خیلی تنهاست وای، صدای العطش میاد وای، ای وای ای وای قول دادم برگردم، اما با دستِ پُر گفتم به رقیه، دیگه غصه نخور! بوی آتیش میاد، جسارت نزدیکه می بینم می بینم، که غارت نزدیکه وای، صدای العطش میاد وای، ای وای ای وای روی خاکِ غربت، دارم خون می بارم خیره سمت خیمه‌ م، با این چشمِ تارم دستی ای کاش تیرو، از چشمم برمی‌داشت باید برمی‌گشتم، اما عمود نگذاشت..‌   *چنان عمود آهن به سرش زدن که دیگه نتونست بلند شه وگرنه می گشت برای بچه ها آب پیدا پی کرد...*   وای، صدای العطش میاد وای، ای وای ای وای شاعر: رضا یزدانی نغمه پرداز: سید مهدی سرخان .