حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شب عاشورا محرم ۹۹ حاج میثم مطیعی

روضه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شب عاشورا محرم ۹۹ حاج میثم مطیعی

*شب عاشوراست...مولای ما امام زمان را به سلامت بدار...شب عاشوراست،ما رو با امام زمانمون آشتی بده...شب عاشوراست،حاجات عزیز زهرا رو برآورده بخیر بگردان،شب عاشوراست...کربلا غوغاست...* چنان اسفند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا تمام دشت را زینب به خون آغشته می‌‌بیند مگر بارانِ خون می‌بارد از عرشِ خدا فردا برادر! دل گواهی می‌دهد امشب شبِ قدر است *امشب رو قدر بدون،امشب،شب مناجاته،شب گریه ست،امشب،شب گرفتنه،شب خواستنه...* برادر! دل گواهی می‌دهد امشب شبِ قدر است اگر امشب شب قدر است قرآن‌ها چرا فردا...؟! *چرا فردا قرآن ها رو به نیزه می زنند؟...اگر سال بعد عاشورا نبودم،به مادرت قسم،دوسِت داشتم...* برادر! دل گواهی می‌دهد امشب شبِ قدر است اگر امشب شب قدر است قرآن‌ها چرا فردا...؟! *مراقب باش! این سرمایه (اشک) رو مفت از دست ندی...* همه در جامه احرام دست از خویشتن شستند شگفتا عید قربان است گویا در مِنا فردا ببین شش ماهه‌ات بی‌تاب در گهواره می‌گرید علی از تشنگی جان می‌دهد امروز یا فردا... *همیشه به این جمله فکر می کنم موقعِ روضه علیِ اصغر...نه به حالِ رباب...نه به حالِ حسین...نه به پرپرزدن علیِ اصغر...من همیشه به زینب فکر می کنم...آخه حسین صدا زد مثل فردا "یا اختاه! ایتینی بِوَلَدیَ الرَّضیع...."زینب برو شش ماهه من رو بیار...با خوشحالی آمد کنار رباب...رباب! زینب به فدات...علیِ اصغر رو بده...رباب! بچه رو آماده کن...همیشه به این فکر می کنم که وقتی علیِ اصغر رو از دست های آقا تحویل گرفت، علی اضعر رو تحویل رباب داد...زینب رو ببخش...زینب رو ببخش...* ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را همانانی که می‌افتند زیر دست و پا فردا برادر وقت جان‌افشانی عباس نزدیک است قیامت می‌شود وقتی بگوید یا اخا فردا *یه گریز بریم شب تاسوعا و برگردیم...* "داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی بی برادر شدن از داغِ پسر سخت تر است..." برادر خوب می‌خواهم ببینم روی ماهت را هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه‌ها فردا به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می‌مانم تمامِ هستیِ من! می‌روی بی من کجا فردا...؟! *شب عاشوراست...یا زینب! یا عقیله بنی هاشم!به مادرت گفتی تا قیامت با حسین می مونم...من امشب یه خواهشی میخوام بکنم ازت،برای اولین بار...هم از طرف خودم،هم از طرف همه روضه خون ها،هم از طرف همه خادما...تو که می دونی...خبر داری...داداشتم می دونه...ما میایم مصیبت برادر تو رو می خونیم عزیز میشیم...مردم به ما احترام میذارن...من می خوام زحمتت بدم شب عاشورا...دوتا پیغام دارم از طرف همه نوکرای بردارت...یکی رو به مادرت بگی...بگی فلانی از زبون همه نوکرا گفت:* صورت او شد کبود و آبرویش مال ماست... *این رو به مادرت بگو...بگو نوکرات گفتن:تو سیلی می خوری،ما احترام میشیم...* صورت او شد کبود و آبرویش مال ماست... *زیارت جامعه ائمه المومنین چی میگه؟" بابی انت و امی یا آلَ المصطفی..."قربون شما برم...جونم فداتون..." اِنّا لانَملِکُ اَن نَطوفَ حَولَ مَشاهِدِکُم..."ما کار دیگه ای بلد نیستیم...فقط بلدیم هی بیایم کربلا...هی بریم مشهد... بیایم تو این هیاتا...بگیم:حسین...کشتنش...یه عذرخواهی دیگه هم دارم...این رو به برادرت بگو:* تو تهِ گودال رفتی،من شدم بالانشین... از تو دارم آبرویی هم اگر دارم،حسین... *فردا می برنش ته گودال...آی بمیرم...دختراش اینطوری نگاه می کنند... تو تهِ گودال رفتی،من شدم بالانشین... از تو دارم آبرویی هم اگر دارم،حسین...  شاعر: از میلاد عرفانپور . . خداروشکر ببین رقیه! جمع مون چقد جمعِ ما مثل پروانه ایم و بابا شمعِ ما مثل پروانه ایم و بابا شمعِ همه هستن علی اکبر و ببین چقد ماهه *رقیه خوشحال باش...هنوز بچه ها خیلیاشون نفهمیدن چه خبره...۴سال،۵سال،۳سال...* همه هستن علی اکبر و ببین چقد ماهه خنده نوگلِ رباب چه دلخواهه عمو با آب رسیده خسته ی راهه *عمو رفته برامون آب آورده...* پیچیده صوت بابا تو خیمه قرآن می خونه امشب ولی چرا بارونیه بازم چشمایِ عمه زینب... *منم می خوام خودمو بهت نشون بدم...امشب اومدم بگیرم و برم...از بچگی بهم گفتن هیات رفتی شب عاشورا باید یه چی بخوای...امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود...* یاثارالله و ابن ثاره... *امشب شب مناجاته...میگه صدای قرآنِ بابا در خیمه ها پیچید...عباس رو فرستاد...برادرم برو.."اِرجِع اِلَیهِم..."ما کجاییم...تو کجا...ما چقدر نازل و پست شدیم...تو چقدر بالایی...ما چجوری فکر می کنیم به این روضه ها و هیاتت...داره میگه شب عاشورا شب مناجاته...برادرم،عزیزم! "اِرجِع الیهم فَاِن اِستَطَعتَ اَن تُؤَخِّرَهُم اِلى غَدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عَنّا الْعَشِيَّةَ..."اگه میتونی برو امشبی رو به تاخیر بنداز...بگو امشب رو صرف نظر کنند...اما به جاش فردا هر کاری دلشون خواست بکنند..."لَعَلَّنا نُصَلّى لِرَبِّنَا الْلَّيْلَةَ..."تا ما بتونیم یه شب دیگه نماز بخونیم... داره دیر میشه...نمیخوای یه نگاه به من بکنی؟نمی خوای من رو عوض بکنی؟منم به راه خودت بیام...آقا من رو ببخش...چه کار کنم؟اگه من همین جور بمونم برا خودت بد میشه..."وَنَدْعُوَهُ وَنَسْتَغْفِرَهُ..."روضه شب عاشورا همینه...این که فکر کنی من کجا؟! آقام کجا؟! "فَهُوَ يَعْلَمُ اَنِّى قَدْ كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ "خدا می دونه من چقدر نماز رو دوست دارم "وَتِلاوَةَ كِتابِهِ..."چقدر عاشق قرآن خوندنم...آخرین باری که دو ایه قرآن خوندی کی بوده؟آی بچه هیاتی!شعار بده زیاده...بعضی ها راهش رو یاد گرفتن...می دونن تو مظهر فضل خدایی....خودشون رو به تو منتسب می کنند...آبرو می خرند..." وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَالاِسْتِغْفارِ..."من عاشق دعا و استغفارم...یا اباعبدالله امشب بیا برای ما هم استغفار کن. امام صادق علیه السلام فرمود: اباعبدالله الحسین از سمت راست عرش به گریه کن هاش نگاه می کنه و خودش براشون استغفار می کنه ...حتی در روایت هست از پدران بزرگوارشون که برای گریه کن هاش... برای زائراش، استغفار می کنند...* ارباب باوفا منُ نگاه کن از عرش خدا منُ صدا کن... " وباتَ الحُسَينُ عليه السلام و أصحابُهُ تِلكَ اللَّيلَةَ ولَهُم دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَّحلِ..." سیدبن طاووس نوشته امشب رو امام حسین و اصحابش تا صبح راز و نیاز کردند.صدای زمزمه هاشون بلند بود...مثل صدای زنبور عسل."ما بَينَ راكِعٍ وساجِدٍ وقائِمٍ وقاعِد.."یکی سجده بود...یکی در حال قنوت بود...امام صادق علیه السلام فرمود:هر کسی شب عاشورا کنار امام حسین علیه السلام بمونه کربلا؛خدا رو در حالی ملاقات می کنه روز قیامت که به خون خودش آغشته هست،انگار که همراه امام حسین در میدان جنگ شهید شده.امشب ما رو دست خالی رد نکن از در خونه ت...اگه آخرین شب عاشورای عمر ما باشه چی؟!امشب به ما عطا کن* ای که می بخشی با انگشتری،انگشت خویش دست خالی رد نکن ما را ز کویت یا حسین! *شب عاشوراست...یه روضه شب عاشورایی بگو برامون...اصحاب رو که گفتم که هر کدوم دونه دونه بلند شدند چی گفتند...اولشم که می دونید چی گفت:"هذاالیل قَد غَشِیَکُم ...."تاریکه...شب شده...فَاتَّخَذوها جَمَلا.."شب رو مرکب راهوار خود قرار دهید." فَاِنَّ القوم اِنَّما یَطلُبونی..."اینا من رو میخوان..."ولَو قَد أصابوني لَهَوا عَن طَلَبِ غَيري..."اگر به من دست پیدا کنند دیگه با کسی کاری ندارند."ثُمَّ لِيَأخُذ كُلُّ رَجُلٍ مِنكُم بِيَدِ رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتي..."شما که دارید میرید دست زن و بچه منم بگیرید،ببرید. تاریخ طبری نوشته...بسیاری از منابع اهل سنت نوشتند...آقای ما امام سجاد علیه السلام فرمودند:" إنّي جالِسٌ في تِلكَ العَشِيَّةِ الَّتي قُتِلَ أبي صَبيحَتَها.."در اون شبی که بامدادش پدرم به شهادت رسید(حالا بعضی میگن عصر بوده...بعضی میگن نزدیک غروب بوده...نشسته بودم. "وعَمَّتي زَينَبُ عِندَي تُمَرِّضُني... "عمه م از من پرستاری می کرد...عمه م به فکر من بود..." إذِ اعتَزَلَ أبي بِأَصحابِهِ في خِباءٍ له.."پدرم کناره گرفت،به خیمه خودش رفت."وعِندَهُ حُوَيٌ‏ مَولى أبي ذَرٍّ الغِفارِيِّ"غلام ابوذرغفاری کنار پدرم بود." وهُوَ يُعالِجُ سَيفَهُ ويُصلِحُهُ.." و شمشیر پدرم رو اصلاح می کرد...پرداخت می کرد...و أبي يَقولُ:پدرم زیر لب می گفت:"يا دَهرُ افٍّ لَكَ مِن خَليلِ‏ كَم لَكَ بِالإِشراقِ وَالأَصيلِ"ای روزگار چه بد دوستی بودی."مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قَتيلِ وَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديلِ،وإنَّمَا الأَمرُ إلَى الجَليلِ وكُلُّ حَيٍّ سالِكُ السَّبيلِ‏"امام سجاد علیه السلام فرمود:"فَأَعادَها مَرَّتَينِ أو ثَلاثا "پدرم این شعر رو دوبار یا سه بار تکرار کرد."حَتّى فَهِمتُها..."من فهمیدم..." فَعَرَفتُ ما أرادَ "منظور پدرم چیه..."فَخَنَقَتني عَبرَتي... فَرَدَدتُ دَمعي..." بغضم رو فرو بردم..."ولَزِمتُ السُّكونَ..."سکوت کردم...چیزی نگفتم..."فَعَلِمتُ أنَّ البَلاءَ قَد نَزَلَ..."دیگه فهمیدم بلا نازل شد..." فَأَمّا عَمَّتي فَإِنَّها سَمِعَت ما سَمِعتُ..."اما عمه ام زینب...حرفایی که من شنیدم...زینب هم شنید..."وهِيَ امرَأَةٌ، وفِي النِّساءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ فَلَم تَملِك نَفسَها..."مثل بقیه زن ها نازک دل بود...نتونست جلوی خودش رو نگه داره... " أن وَثَبَت تَجُرُّ ثَوبَها..."بیرون رفت.."وإنَّها لَحاسِرَةٌ حَتَّى انتَهَت إلَيهِ..." دامنش رو زمین کشیده میشد...درمانده بود...پریشان بود.صدا میزد:" وَاثُكْلاه! لَيتَ المَوتَ أعدَمَنِي‏ الحَياةَ! "ای کاش من مرده بودم..."اليَومَ ماتَت فاطِمَةُ امّي وعَلِيٌّ أبي وحَسَنٌ أخي! "چه حرفایی دارم میشنوم؟!انگار دوباره مادرم از دنیا رفت...پدرم از دنیا رفت...برادرم از دنیا رفت..." يا خَليفَةَ الماضي وثِمالَ‏ الباقي..."ای جانشین گذشتگان...ای پناه بازماندگان..."فَنَظَرَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام فَقالَ: يا اخَيَّةُ، لا يُذهِبَنَّ حِلمَكِ الشَّيطانُ.."زینب مراقب باش شیطان بردباری تو رو نبره.صدا زد: "بِأَبي أنتَ وامّي يا أبا عَبدِ اللّهِ؛ استَقتَلتَ نَفسي فِداكَ! "خودت رو آماده کشته شدن کردی؟!"فَرَدَّ غُصَّتَهُ..."(زین العابدین میگه من نگاه می کردم)پدرم غصه خودش رو خورد."وتَرَقرَقَت عَيناهُ..." چشمان مبارکش پر از آب شد...چشمان مبارکش خیس شد... "لَو تُرِكَ القَطا لَيلًا لَنامَ..."اگر مرغ قطا رو به حال خودش میگذاشتن از خوشی خوابش می برد.ادامه میده: فردا برات میگم:اصحابش که شهید شدند...عباس بن علی که شهید شد...اراده میدان که کرد؛اسبش حرکت نمی کرد.سکینه آمد؛دستاش رو دور دستای اسب حلقه کرد؛صدا زد:"یا اَبَه! اِستَسلَمتَ لِلمَوت؟! "تسلیم مرگ شدی؟!صدا زد " لَو تُرِكَ القَطا لَيلًا لَنامَ.."اگر مرغ قطا رو به حال خودش میگذاشتن از خوشی خوابش می برد.سکینه گفت:فقط یه خواهش! "رُدَّنا اِلی حَرَمِ جَدِّنا..."ما رو برگردون مدینه بعد برو... "سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي منك البكاء اذا الحمام دهاني لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة " *قلب بابات رو نسوزون دخترم...* شب عاشورا زینب صدا زد:"يا وَيلَتى، أفَتُغصَبُ نَفسُكَ اغتِصابا..."آیا اینقدر تحت فشاری؟ اینقدر سختی ها بر تو عارض شده؟"فَذلِكَ أقرَحُ لِقَلبي؟! "همین قلب من رو بیشتر ریش می کنه..."و أشَدُّ عَلى نَفسي! "میدونید زینب چه کار کرد؟! چنان به صورت خودش زد... "ولَطَمَت وَجهَها، و أهوَت إلى جَيبِها وشَقَّتهُ.."دست به گریبان برد...پیراهن رویین رو پاره کرد..."وخَرَّت مَغشِيّا عَلَيها..."بیهوش شد...افتاد..."فَقامَ إلَيهَا الحُسَينُ عليه السلام، فَصَبَّ عَلى وَجهِهَا الماءَ..."آب مختصری در خیمه ها بود که بسیاریش قابل نوشیدن نبود... مقداری بر صورت خواهر پاشید...صدا زد:"يا اخَيَّةُ، اتَّقِي اللّهَ وتَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ..."خواهرم حریم الهی رو نگه دار،خواهرم تقوا پیشه کن...خواهرم تقوا محصول عمل مستمر و مکرره...از خدا پروا کن..."وتَعَزَّي بِعَزاءِ اللّهِ..."از خدا کمک بخواه و آرام شو.." وَاعلَمي أنَّ أهلَ الأَرضِ يَموتونَ..."همه اهل زمین می میرند..."و أنَّ أهلَ السَّماءِ لا يَبقَونَ.."آسمانیان نمی مانند." و أنَّ كُلَّ شَي‏ءٍ هالِكٌ إلّا وَجهَ اللّهِ الَّذي خَلَقَ الأَرضَ بِقُدرَتِهِ ويَبعَثُ الخَلقَ فَيَعودونَ، وهُوَ فَردٌ وَحدَهُ..."خواهرم! هر چیزی از میان میره جز ذات خدا که با قدرتش زمین رو آفریده...او که مردم رو مبعوث میکنه؛همه رو برمی گردونه،او تنها می مونه." أبي خَيرٌ مِنّي..."بابای من بهتر از من بود... "وامّي خَيرٌ مِنّي..." مادرم از من بهتر بود"و أخي خَيرٌ مِنّي..."برادرم از من بهتر بود."ولي ولَهُم ولِكُلِّ مُسلِمٍ بِرَسولِ اللّهِ اسوَةٌ "اونا و هر مسلمانی پیامبر خدا رو بهترین اسوه می دانند." فَعَزّاها بِهذا ونَحوِهِ..."با این کلمات زینب رو تسلّا داد بعد شروع کرد زینب رو قسم دادن."یا اخَيَّةُ ! إنّي اقسِمُ عَلَيكِ فَأَبِرِّي قَسَمي، لا تَشُقّي عَلَيَّ جَيبا.." تو رو قسم میدم اگر من رو کشتن گریبان چاک ندی "ولا تَخمُشي عَلَيَّ وَجها.."به صورت خراش ندی.." ولا تَدعي عَلَيَّ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ إذا أنَا هَلَكتُ..."وقتی من رو کشتن،ناله نزنی..فغان نکنی..." ثُمَّ جاءَ بِها حَتّى أجلَسَها عِندي..."خواهر رو با احترام بلند کرد و کنار منِ زین العابدین نشاند. "وخَرَجَ إلى أصحابِهِ..."و خارج شد."فَأَمَرَهُم أن يُقَرِّبوا بَعضَ بُيوتِهِم مِن بَعضٍ..."صدا زد: اصحابم! خیمه ها رو به هم نزدیک کنید..."و أن يُدخِلُوا الأَطنابَ‏ بَعضَها في بَعضٍ..."طناب خیمه ها رو در هم بتنید..."و أن يَكونوا هُم‏ بَينَ البُيوتِ إلَا الوَجه الّذی منهم عدوَّهم.."به نحوی که خودشون میان خیمه ها قرار بگیرن.فقط سمتی که دشمن از سمت مقابل میاد رو باز بگذارند. گذشت...ساعتی گذشت...زینب بنت علی آماده عمل به وصیت شد...عصر روز عاشورا شد...اینجا رو دیگه زین العابدین وصف نمی کنه...اینجا رو دیگه باید یه نامرد بگه از لشکر دشمن...که این حرفا رو که به زینب زده،یه غریبه یه نااهل این ها رو چطور وصف می کنه.میگه گودی قتلگاه برادرش افتاد...دست و پا می زد.." والحسین یَجودُ بِنَفسِه.."با این پا هی به زمین می کشید...سینه ش سنگین شد...آسمان تیره و تار شد...منادی صدا زد:"الا یا اهلَ العالَم! قُتِلَ الحسین بِکربلاء عَطشانا..."خواهرش از خیمه ها بیرون آمدند...پیرمردهایی بالای بلندی گریه می کردند...صدا زد: "اَما تبکون فلایَنصرونَه؟! "چرا دارید گریه می کنید؟دارن برادرم رو می کشن؟آمد جلو...دید عمر سعد گریه می کنه.صدا زد: "یابن سعد! اَیَقتُلُ ابوعبدالله و انت تَنظُر؟! "دارن برادرم رو می کشن،تو داری نگاه می کنی؟!عمرسعد رو برگرداند،شروع کرد های های بر حسین بن علی گریستن...راوی میگه:زینب شروع کرد به دویدن‌.."فَواللهِ لا اَنسی زینب..."از خیمه ها بیرون آمد "وَ هیَ تُنادی بِصوتِِ حزین.. و قلبِِ کَئیب..."زینب آمد بیرون..با یه صدای محزونی،با یه قلب سوخته ای...چنان ناله ای زد..."فَاَبکَت والله کلَّ صَدیقِِ و عَدُو..."گریبان چاک نزد...به صورت خراش نزد...واویلا نگفت...فقط یه نفر رو صدا زد..."یا محمداه هذا حسین بالعراء..."امتحان ما رو بیین..." يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا و الی الله المُشتَکی..." دخترات رو به اسیری می برن...ای خدا ! داغ زینب رو تو بشنو..."و الی الله المُشتَکی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی فاطمه الزهراء...هذا حسین بالعراء، تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا...قَتیل اولادِالبغایا..."حرامزاده ها کشتنش... "واحزناه! بِأَبِي مَنْ‏ أَضْحَى‏ عَسْكَرُهُ فِي يَوْمِ الْإِثْنَيْنِ نَهْباً ...."ای به قربان برادرم که روز دوشنبه ای تمام وسایل خودش،وسایل همسرانش،وسایل دخترانش رو به غارت بردند."بِأَبِي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ...."از محاسن برادرم خون میچکه....* خداروشکر سایه ی بابا رو سر عزیزاشه دلخوشیِ حرم به دست سقاشه یکی بگه که جمع مون نمی پاشه خداروشکر چه یارای با غیرتی داره بابا محاله که تنها بذارنش فردا یکی بگه رو نی نمیره این سرها چی میشه فردا آه کی میدونه؟ از جمعِ ما کی می مونه... امشب عمه پیشِ باباس فردا اما سرگردونه... *یه آدم و این همه کار...یه آدم و این همه دختر بچه...یه زن و این همه مصیبت! ما رو ببخش! اگه نوکرای خوبی برات نبودیم...* تو تهِ گودال رفتی،من شدم بالانشین از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین *همه دستا راستتون رو بلند کنید...حالا نوبت ماست مثل اصحابش خودمون رو نشون بدیم...* یاثارالله و ابن ثاره... حسین جانم! دلم مثلِ اسفندِ رو آتیشه امشب شهادتنامه ها امضا میشه یه کاری کن دلِ ما کربلایی شه حسین جانم! هر جا بری می خوام که پا به پات باشم تا آخرین قطره ی خون باهات باشم کنار تو میون قتلگات باشم گدا مگه جز تو کی رو داره یا ثارالله وابن ثاره میخواد برات بمیره صدباره یا ثارالله وابن ثاره...  شاعر: دکتر محمدمهدی سیار .