نمایش جزئیات

روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم محرم 99 حاج محمد رضا طاهری

روضه حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام شب ششم محرم 99 حاج محمد رضا طاهری

با غمت میخرم آقا خوشیِ عالم را و به عالم ندهم تا به ابد این غم را * مرحوم حاج آقای کوثری رحمت الله علیه که عمری برای حضرت امام روضه میخواندن نقل از پدرشونه که از روضه خوان های با اخلاص بودن داشت رد میشد دید بچه ها یه تکیه زده بودن توی محل، حاج آقا رو که دیدن گفتن حاج آقا فقط روضه های بزرگ میری نمیای برای ما یک روضه بخوانی؟! گفت چرا نمیام ! نشست کنار بچه ها روی زمین یه روضه خواندن و بچه ها اومدن یه چایی برای آقا آووردن دلش نیومد بخوره .. این بچه ها دست میکردن توی این لگن آب، کثیف شده بود آبه جوری که بچه ها نفهمن چایی رو خالی کرد پشت چادر؛ گفت بچه ها من برم به روضه‌م برسم .. تشکر کردن و رفتن . شب خواب حضرت صدیقه سلام الله علیها رو دید، آقای کوثری سلام کرد به بی بی، بی بی جوابشو با ناراحتی داد گفت خانم جان مادر جان یک عمرِ دارم نوکریتونو میکنم چه خطایی از من سر زده ؟! فرمود اون چایی رو ما درست کردیم جلوت گذاشتیم .. حالا این بیت: و به عالم ندهم تا به ابد این غم را حرف دل همتونه .. هیچکس نمیتونه این گریه کردن برای حسین رو از ما بگیره ..* ریشه‌ی بیرقتان عزتمان بخشیده از سرم باز مکن سایه‌ی این پرچم را نمک روضه‌ی مارا خود زینب داده شور ما زنده کند خیل بنی آدم را دم من هست حسن باز دمم هست حسین تا نفس هست نگیر از نفسم این دم را . . دشمن شناس بود و سرباز بی بدل بود فرزند بی مثالِ جنگ آور جمل بود شمشیر میکشید و سر روی خاک میریخت مثلِ علی اکبر در رزم بی مثل بود ارثیه‌ی پدر بود عشق عمو حسینش در کربلا شد اثبات عشقی که بی خِلَل بود ترسیده بود اَزرق چون در کشاکش جنگ همواره کار قاسم آوردن اجل بود *ازرق شامی از دلاوران سپاه ابن سعدِ ملعون بود وقتی این آقازاده اومد با اون هیبت که هیچ زرهی به تنش نخورد .. راوی میگه داشت میرفت به میدان پاش به رکاب اسب نمیرسید .. (عیبی نداره یه خورده جلوجلو بری به روضه* اما وقتی داشت از میدان میاوردش سینه‌ی حسین به سینه‌ی قاسم بود پاهاش به زمین میکشید .. گفت کی میاد به جنگش؟! ازرق شامی گفت برای من که افت داره من یکی از بچه هامُ میفرستم چهارتا از بچه هاش که دلاور بودن فرستاد هرکدوم فرستاد قاسم بن الحسن به یه ضربه‌ی شمشیر به درک واصلش کرد .. خودش گفت گناه عرب به گردن من باشه اگر داغشُ به دل مادرش نذارم .. اما داغشُ به دل مادرش قاسم گذاشت .. ازرق که روی زمین افتاد قمر بنی هاشم گفت لا حول و لا قوة الّا بالله .. ابی عبدالله میگفت جانم قاسم ..* هرکس که در جدالِ با چشم هایش افتاد مستأصل و پریشان دنبال راه حل بود تاریخ غبطه خورده إن تَنکرونی اش را اینکه همیشه حرفش همراه با عمل بود *گفت شهادت نزد تو چطوریه قاسمم؟! عرضه داشت احلی من العسل سه بار ابی عبدالله فرمود فِداکَ عَمُّکَ .. عمو جان فردا منم شهید میشم؟! فرمود به بلای عظیم دچار میشی قاسم .. من اینو خوندم برای این بیت یاد کنیم از اونی که عاشق شهادت بود* یک عمر مثلِ قاسم در نزد حاج قاسم طعم خوش شهادت احلی من العسل بود *هرکاری کرد عمو اجازه نداد .. به دست و پای عمو افتاد .. دیشب خود عمو گفته قسمت توام میشه! چرا بهم اجازه نمیده؟! هرکاری کرد فرمود نه قاسمم برگرد خیمه .. تو امانت داداشم حسنی .. اومد تو خیمه زانوهای غم بغل گرفت .. جانم به این مادر، جانم به مادرای شهدایی که خودشون بچه های خودشونُ آماده میکردن میفرستادن میدان .. اومد تو خیمه حضرت نجمه جلو آمد .. غصه نخور من نمیتونم ببینم پسرم زانوی غم بغل گرفته .. الان بهت یه چیزی میدم ببری پیش عموت، دیگه میدونم عموت نه نمیاره یه ساروق بسته ای رو باز کرد یه دستخطی رو بیرون آورد حضرت نجمه بوسید .. گفت اینو ببر بده عمو بهت اجازه میده بری میدان .. دیدن دست خط امام حسنُ گرفته با لبخند داره میاد سمت عمو .. عموجان بازم اجازه نمیدی؟! ببین بابام نوشته .. نوشته حسین جان کربلا من نیستم جونمو فدات کنم .. اما پسرام همراهتن .. نذار آبروم پیش مادرم زهرا بره .. (هرچی برای اینجا گریه کنی کمه والا) چرا که خود ابی عبدالله نوشتن برای این لحظه که قاسم دیگه دستای حسینُ بست با دستخط امام حسن .. دست انداخت گردن قاسم اینقدر گریه کرد روایت نوشته حَتی غُشی عَلیهِما .. هردو غش کردن پشت خیمه ها روی زمین افتادن .. (امشب غریب نوازی کن از بقیع امام حسن امشب یک نگاهت کنه بگه جانم به تو گریه کن ..) رفت میدان صدای ضعیف قاسمُ شنید ابی عبدالله نوشتن مثل عقاب خودشُ رسوند .. یه لحظه ای رسید بالای سرش، دید نانجیب نشسته کاکلِ قاسم توی دستشه .. میخواد سر از بدن قاسم جدا کنه .. ابی عبدالله هم شمشیرُ حواله کرد دست این نانجیب قطع شد صدای نحسش بلند شد قومش اومدن نجاتش بدن، همه با اسب ها اومدن .. این بدن زیر پای اسب ها ..* سینه به سینه رو به حرم میبرم تو را باشد به روی زخم پرم میبرم تو را آنقدر خاطر تو برایم عزیز هست حتی شده به روی سرم میبرم تورا *من سریع میخونم رد میشم حقه‌شو ادا کن ..* چه آبرویی از من تنها خریده ای ای داغ مانده بر جگرم میبرم تو را خیلی مواظبم که نریزی ز دست من بر مژه های چشم ترم میبرم تو را *عزیز دلم، حسین داره التماسش میکنه ..* از هم مپاش کار مرا زار تر نکن من قول داده ام ببرم میبرم تورا در چشم مادرت به چه رویی کنم نگاه ای بی زره شده سپرم میبرم تورا بردند در عبا پسرم را ولی خودم هرطور هست ای پسرم میبرم تورا روشن شده‌ست چشم من از قد کشیدنت سینه به سینه رو به حرم میبرم تورا *بدن قاسمُ آوورد توی خیمه‌ی دار الحرب، کنار بدن علی اکبر گذاشت .. خود حسین نشست مابین این دو بدن شروع کرد دعا کردن خدایا این قربانی ها رو از ما بپذیر .. . . داری پا میکشی رویِ خاکا ای وای، دیگه شدی مثل زهرا قاسم دیگه زره شد اندازت ای وای به زیر سم مرکب ها پُر خون شده بدنت منو میکُشه نفس زدنت کشته حسینُ غمت که سینه به سینه میبرمت عمو ، بمیرم برات .. چشمات به سویِ خیمه وا مونده زیر چشم تو جای پا مونده من رو خس‌خس سینه ات سوزونده چند تا نیزه تو سینت جا مونده ای وای کبوده تنت میده شمشیرا بوی پیرهنت پر خون شده روی تو یه نیزه زدن به پهلوی تو عمو ، بمیرم برات .. *اشکاتُ روی دست بگیر دستاتُ بالا ببر بحق زینب سلام الله علیها عجل لولیک الفرج ..* .