حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۱۴۰۰ سیدمهدی میرداماد

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۱۴۰۰ سیدمهدی میرداماد

صد شکر غبارِ حَرَمَت تاج سَرِ ماست
نامت همه شب ذکر قنوت سَحَرِ ماست

گفتند بسوزید…”سَمِعنا و اَطَعنا”

*آقاجان! ما از اون موقعي كه تو رو شناختيم داريم تويِ روضه هاي شما ميسوزيم، از موقعي كه تو رو شناختيم پدر و مادرمون يادمون دادن مُحرم لباسِ عزا تنمون كنيم، از وقتي دستمون رو گرفتن تو روضه ها آوُردنمون، نگاه كرديم ديديم مادرمون وقتي نامِ حسين مياد اشك ميريزه، بابا رويِ پاش ميزنه، ما از همون بچگي سوختيم و بزرگ شديم…*

گفتند بسوزید…”سَمِعنا و اَطَعنا”
عمری ست که سرمایه ی ما چشمِ تَرِ ماست

*همه ي داراييِ ما همين چشمِ خيسِ ماست، هر چي ميخواي ازم بگيري بگير، گريه رو نگير، روضه رو نگير، يكي دو سالِ الان كربلا نرفتيم، كربلا رو كه از ما گرفتن، روضه رو نگير، ديگه باورم نميشه برم كربلا، مگه اينكه امشب دخترت امضاء كنه…*

از نوکری توست به هر جا که رسیدیم
یعنی که غلامیِّ تو تنها هُنَرِ ماست

*يكي وزيرِ، يكي دكترِ، يكي وكيلِ، يكي استادِ، يكي مهندسِ، اما بذار همه ي اين عناوين كنار بره، من غلامِ تو هستم، من نوكرِ تو هستم…*

هر جا عَلَمی هست، همان جا حَرَمِ توست
پس کرب و بلایت همه جا در نظرِ ماست

از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک
اشکی که خودش روز قیامت سَپرِ ماست

*اين اشك روزِ قيامت سپر ميشه در مقابلِ آتش، بوسيله ي اين اشك، ان شاءالله من و تو نجات پيدا مي كنيم…*

ای کشته ی بی غسل و کفن، تشنگیِ تو
داغی ست که تا روز ابد بر جِگرِ ماست

#شاعر احسان نرگسی

*شب، شبِ گريه است، شبِ اشكِ، سلام خدا بر اون دختري كه تنها سلاحش گريه بود، تنها وسيله دفاعيش گريه بود، گريه برا دختر بچه ها يه وسيله دفاعي است، بلا ببينه، اذيت بشه گريه ميكنه، اما معمولا يه دختر گريه كنه همه ميدَوَن سمتش كمكش كنن، ياريش كنن، سئوال ميكنن: عزيزم چي شده؟ چرا گريه ميكني؟ چيزي ميخواي؟ اما رقيه هر وقت گريه ميكرد بيشتر كتك ميخورد، اما با گريه اش پدرِ شام رو در آوُرد، گريه اش گريه ي معمولي نبود، جنس گريه اش از جنسِ گريه ي مادرش زهرا بود، گريه اش گريه ي قيام بود، گريه اش زير و رو كرد شهرِ شام رو…*

من به پای سرت سر آوردم
حاجتِ عمه را برآوردم

آنقدر که پدر پدر کردم
پدرِ شام را درآوردم

*گريه اش شهرِ شام رو بهم ريخت،شهر شام رو زير و رو كرد، مگه نميگن: گريه ي يتيم عرشِ خدارو به لرزه ميندازه، بعد از قصه ي رقيه، مَردم شام قيام كردن، ميخواستن بريزن تويِ كاخِ يزيد، ميخواستن كاخ رو رويِ سرش خراب كنن، كار به جايي رسيد كه مروانِ ملعون به يزيد گفت: دو تا كار ميتوني بكني: يا پاشي از اينجا بري، يا اينكه اين زن و بچه رو برگردوني مدينه، مردم دارن شورش ميكنن…
فدايِ گريه هات بشم خانوم، اندازه ي همه ي قافله گريه كرد، اندازه ي همه ي كاروان گريه كرد، گفت: بابا!…*

آه! وقت اذان زدند مرا
زخم ها با زبان زدند مرا

یک تنه کاروانِ گریه شدم
قدر یک کاروان زدند مرا

ـــــــــــــــــــــــــ

همه ي دنیا برای بقیه
سَرِ گَرد و خاکیتم برای من

بسه دیگه این تنور و اون طبق
یکمم بیا بشین رو پایِ من

*مگه دختر نداري ميري تويِ تنور؟ مگه رقيه نداري ميري تويِ طشتِ طلا، بيا بشين رو پايِ خودم…*

وقتی از بالا می اُفتادی زمین
نمی دونی چی می اومد به سرم

همه رو شاید ببخشم ولی از
نیزه داره سَرِ تو نمیگذرم

اون از اينکه بی خبر رفتی سفر
حالا هم که اومدی نمی بریم

راستی بهت گفته بودم تو کوچه ها
بازار برده فروشا…بگذریم

راست میگن که یک شبه بزرگ شدم؟
دندونای شیریم و اصلاً دیدی؟

دختری که وصله ی جون تو بود
میدونی که چند شبه نبوسیدی

*اگه هر شب من رو نمي بوسيدي خوابم نمي بُرد، اگه هر شب صدات رو نميشنيدم خوابم نمي بُرد، الان چند شبِ صدات رو نشنيدم…*

من فقط یکم موهام سوخته همین
یکمم کبوده رنگم مگه نه؟

لباسام یه ذره نامرتبه
ولی من هنوز قشنگم مگه نه؟

*نگاه كن دخترت رو، بچه هاي شام مسخره ام مي كردن، چادرم رو نشون ميدادن، لباسم رو نشون ميدادن، هي گفتم: من دخترِ حسينم، بابام نويِ پيغمبرِ…
تا سر رو بغل كرد، دو تا اتفاق افتاد براي رقيه، وقتي سر رو بغل كرد، اول شك داشت كه باباشه، به عمه اش گفت: “ما هذا الرأس” اين سر مالِ كيه؟…{اصلاً رقيه نه، يه بچه ي سه ساله يه سر ببينه نبايد دق كنه؟ اونم تو اون تاريكيِ خرابه…} گفت: “ما هذا الرأس” هيچ كسي جوابش رو نداد، مگه ميشه به بچه ي سه ساله بگي اين سَرِ باباتِ؟ خودش فهميد، آروم آروم طبق رو كشيد جلو، سر رو برداشت، تا سر رو بغل كرد فهميد باباشِ…باباي من قشنگترين بابايِ دنياست، اگه خاكي هم باشه قشنگ ترين بابايِ دنياست، همچين كه سر رو به سينه فشار داد، ديگه دستاش جون نداشت…دو تا اتفاق افتاد، اتقاق اول اينكه زبونش گرفت، به لُكنت افتاد، ديگه نتونست درست حرف بزنه، اتفاق دوم هم همه ي درداش يادش رفت، اصلاً ديگه غصه هاي خودش رو فراموش كرد، دست كشيد رو صورتِ باباش، خرابه تاريك بود، درست صورت رو نمي ديد، همچين كه دست كشيد، دستش خورد به لبايِ باباش، به دندونايِ باباش، ديد لبا پاره پاره است، دندونا شكسته و خورد شده است، ديد سر ديگه ازش چيزي نمونده…امام سجاد فرمود: ” إِنَّ رَأْسَ أَبِی مُضَرَّجٌ” عرب به چيزي كه له شده باشه ديگه مثل اولش نشه ميگه:” مُضَرَّج” يه كاري بار سر بريده كردن…
اين دختر اين لباش رو گذاشت رويِ صورتِ بابا، چه جوري آروم بشم، چه جوري باهات حرف بزنم، يه كاري كرد، هيچ كي اين كار رو نكرده بود، نه زينب، نه زين العابدين، نه علي اكبر، اين كار مالِ رقيه است، لباش رو گذاشت روِ لبايِ پاره پاره…حسين…*

دوتامون لبامون پُر از خونِ
موهام مثلِ موهات پريشونِ
حالا مثلِ تو من يه دندونه، شكسته دارم

دوتامون موهامون پُر از دوده
قرارِ جدايي مگه بوده
يتيمي برا من هنوز زوده، سِني ندارم

امشب بيا خودم، مادر ميشم برات
خاكا رو پاك كنم، از صورت و لبات

حالا كه اومدي بيشتر پيشم بمون
لبات هات رو مي بوسم، قرآن برام بخون

*بابا! من چوب ندارم، قرآن بخون، راحت باش، بابا من لبات رو مي بوسم، من لبات رو چوب نميزنم، واسه دخترت قرآن بخون…*

.