حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۱۴۰۰ حاج مجتبی رمضانی

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۱۴۰۰ حاج مجتبی رمضانی

با رخصت از خدایِ تعالی، فقط حسین
ما گم نمیشویم هَدَینا فقط حسین

سر خم نمیکنیم به هر قبله ی دروغ
دل را نمیدهیم به هرجا، فقط حسین

بگذار هرکه خواست گدای کسی شود
مارا چه کار با دگران، ما فقط حسین!

خیلی دعام‌ کرده اگر نوکرش شدیم
دارد هوای سینه زنش را فقط حسین

هرکس که خورده بر دَرِ بسته فقط حَسَن
هرکس دلش گرفته ز دنیا فقط حسین

ما با یکی خوشیم همان که عزیزِ ماست
ما با یکی خوشیم، خدایا فقط حسین

سرمایه ی محبت زهراست دینِ من
سرمایه محبت زهرا، فقط حسین

امسال جای ما وسط صحن خالی است
یک کربلا بده به گداها فقط حسین..

شاعر پوریا هاشمی

یه حرم داره ارباب و یه جهانِ گرفتارش
زندگی رو تو کربلا می بینی

یه دفعه میرسیم پابوس
یه سالی تو هوای غم
یاد خاطره هامون و اربعین..

چشماتو ببند خیال کن
خیال کن، با خستگیِ تویِ جاده

رسیدی پایِ پیاده
شبت شبِ اون شب..

خیال کن، چه شوری و چه فروغی
گمی میونِ شلوغی، یادِ بی بی زینب
ــــــــــــــــــــــــــ
عطر خوشِ سیب، از دلِ صحرا وزیده
عمه! گمانم مهربانِ من رسیده

*عمه! حسِ خوبی دارم، به دلم برات شده بابام میاد…*

شامِ جدایی شد سحر، الحمدالله
آخر رسیدی از سفر، الحمدالله

رفتی بدونِ بوسه هایِ یادگاری
اصلاً نگفتی دختری داری، نداری

هر شب شبیه شمع، کارم سوختن بود
آمارِ زخمِ صورتِ تو دستِ من بود

بینِ من و تو نیزه داری گاه سد شد
سهمِ من از اصرارِ دیدارت لگد شد

در هر کجا با نیتِ آزار میزد
این زجر ترجیحاً مرا هر بار میزد

در کوفه مارا مردمی گمراه گفتند
خیلی به بابایت بد و بیراه گفتند

این حرمله دور و برِ ما تاب می خورد
این حرمله پیشِ ربابت آب می خورد

ما را میانِ خنده ی انظار بردن
ما را شبیه برده ها بازار بردن

*امام زین العابدین فرمود: ما رو همه به هم بسته بودن، سَرِ زنجیر گردنِ من بود، ادامه ی زنجیر گردنِ بچه ها، تا یکی زمین می خورد همه زمین می خوردن…*

از سنگ بدتر چشم های بام بودن
دور و برِ ما مست هایِ شام بودن

* بابا! دور و برِ سرت می رقصیدن، جلو چشمِ عمه زینب، می رقصیدن…*

تیرِ نگاهِ شوم پشتِ هم می آمد
ما بینِ زن ها گاه معجر کم می امد

بگذار من از تو سئوالی را بپرسم
باید که این موضوع را حالا بپرسم

آن شب چه شد که خواهرم افتاد از پا؟
اصلاً بگو کارِ کنیزان چیست بابا؟

فهمیده ای که چه به روزِ خواهر آمد
کافی است بابا، اشکت مثلِ اشکِ من در آمد

مثلِ تو من هم غرقِ داغی بی حسابم
وقتش رسیده تا کمی پیشت بخوابم

ــــــــــــــــــــــــــ

رو خاکِ خرابه نشستم که شاید
تو از در بیایُ، ببینی که کلافه ام

مثل اون قدیما، بگی ای عزیزم
بشین تا دوباره، موهاتُ ببافم

ولی دیگه محالِ، اینا خواب و خیالِ
رقیه دیگه بس کن، تا کی ناله

نداره چشات سویی، نه بابا، نه عمویی
نه چادر مونده واسه ات، نه کیسویی

نذاشتن یه بارم به خوابم بیایی
تو خواب هم نذاشتن، که روت رو ببوسم

می بینی که کارم، به جایی رسیده
که باید رگایِ گلوت رو ببوسم

نکردی یادی از من، منو میشناسی اصلاً
منم بابا رقیه، چشمت روشن

حالا باز کن چشاتو، من پیرم شدم یا تو؟
روضه امشب با من، گریه با تو

*رو پوش رو کنار زد بابارو نشناخت، دختر از دور بابارو ببینه بابارو میشناسه، میگن: روپوش رو کنار زد بابارو نشناخت، اساتید مقتل میگن: دو سه تا دلیل داشته، اول: جایِ چوبایِ عُبیدالله بن زیاد بوده، اینقدر محکم زده بود، شاید دلیلِ دوم تنورِ خولی بود، شاید این خاکسترا داغ بوده…چشم های بابارو نشناخت، اما اصلش رو نفس المهموم میگه، میگه: چهل منزل این کاروان توقف کرده، هرجا توقف می کردن سرهارو از بالایِ نیزه میکندن داخلِ صندوق میگذاشتن، روزِ بعد که دوباره میخواستن حرکت کنن دوباره سرها رو به نیزه میزدن، میگه: بعضی سرهارو می خواستن به نیزه بزنن بند نمیشد، مجبور میشدن به یه جایِ جدید بزنن، باباش رو نشناخت… زیرِ نورِ مهتاب شناخت” فَبَکى بُکاءً شدیدا، حَتّى غُشِيَ عَلَيها” تا بابارو شناخت غش کرد…این جمله ی ناله زدن و غش کردن چند جا اومده، برای ناله زدن اومده: یه جا علمدار اومد اذنِ میدان بگیره، امام حسین “فَبَکَى الْحُسَیْنُ، ‌بُکَاءً شَدِیداً “ امام حسین شروع کرد گریه کردن،یه جایی هم که حسین از میدان داره میاد، با آستینِ لباسش، اشکاش رو پاک میکنه،دست به کمر گرفته داره داد میزنه…اما برایِ غش کردن برای حضرت زهرا اومده، نوشته:” يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَة” میگه: بی بی مُدام غش می کرد و به هوش می اومد، میگه: دستمال زرد دورِ سرش بسته بود، اینقدر صورت زرد شده بود دستمال دیده نمی شد، همه بگید: یازهرا!….*

.