نمایش جزئیات

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام به نفس کربلایی محمدحسین پویانفر

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام به نفس کربلایی محمدحسین پویانفر

اي دل طوفانيم آرام باش لحظه ای با طبع من همگام باش بشکن ازپایِ قلم زنجیر را واکن این بغضِ شبِ دلگیر را واژه هايم را پر از احساس كن ديده را از اشك چون الماس كن بشکن ازپای قلم زنجیر را واکن این بغضِ شبِ دلگیر را تا نويسم هرچه بی هنگامه ای سوي آن صحرا نشسته نامه اي ای لب و چشمت شراب و شهدِ من ای تو آمین دعایِ عهدِ من كعبه آوازِ حجازِ من توئي مستحباتِ نمازِ من توئي اي تو آرام دل هر بي شكيب مستجابِ آخرين اَمن يجيب يادت اي قامت قيامت هر كجا كرده غوغاي قيامت را به پا چيست اين دلشوره هاي بيكران پشت كاشي هاي سبز جمكران كِشتي اميد در گِل تا به كي بانك اللّهم عجل تا به كي تا به كي از داغ هجران تو صبر جلوه كن اي آفتابِ پشت ابر كاش برگردي كه برگردد بهار كاش گردد دست بوست ذوالفقار کاش گَردی درغبارت میشدم یاچوآهویی نثارت میشدم كاش يكدم ميهمانت مي شدم نيمه ي شب روضه خوانت مي شدم ای ظهور آیۀ ایمان بیا برگُل لب های تو قرآن بیا بانگ هَل من ناصرت کعبه برآر کعبه را بر این سیاه پوشی درآر خيز و بر هم زن همه آرامشان آب شيرين تلخ كن بر كامشان خيمه هاي تشنه را آبي رسان کودک شش ماهه را آبی رسان اهل بيت عشق را درياب زود خيمه عباس مانده بی عمود فاطمه بین درودیوارمیخواند تورا زینب کبری سَرِ بازار میخواند تورا *روزشهادت امام مجتبی ست،اون آقایی که یه عمرصدازد:مادر!....* ایستادم به روی پنجۀ پایم اما چه کنم دستش ازروی سرم ردشده برمادرخورد *یه زائر امروز کنار مزارش نیست، نه شمع وچراغی، میدونم همه حاجت دارین... میگه:امام حسن مجتبی، وقتی همه ی کاروان ها برای حج عازم میشدن ، بعد ازچند روز دستور میداد تمام شترها و ناقه ها رو آماده کنند، خودش پای برهنه راه می افتاد تو مسیر، هرکسی جا مونده بود گوشه کنارافتاده بود، امام حسن یاریش میداد، میرسوند به مکه، لذا وقتی کاروان اقا میرسید، بزرگترین کاروان، کاروانِ امام مجتبی بود. آقاجان! ما داریم از اربعین جا میمونیم ، کاری برای شما نداره امضا کنی، این دست جمع اربعین به اسم شما برسیم دَم باب القبله* سلام ای درصبوری بی قرینه غریب دوم شهر مدینه سلام ای برتر از ایوب صبرت که نَبوَدسایبان برروی قبرت مزارت سجده گاه آفتاب است ولی افسوس ویران وخراب است تو را با رنج و غم بسیار کشتند تورابین در و دیوارکشتند *میخوای روضه خون امام حسن بشی بسم الله...* وای من و وای من و وای من... میخ در و سینۀ زهرای من .. در وسط کوچه تو را میزدند کاش به جای تو مرا میزدند مادر این غم کجا برم که تورامردها زدن این غم کجا برم که تورا بی هوازدن *شاید همین موقع ها بود که دیدن چهره اش سرد شده، کبود شده، فرمود: تشتی برام بیارید. گفتن: الحمدالله مثل هربار زهر رو برمیگردونه، اما یه وقت دیدن پاره های جگر... «آی ناله دارها! خریدارِ ناله زدن برای امام حسن، حضرت زهراست...» یه وقت یه غلامی صدا زد: خواهرش داره میاد... امام حسن فرمودند: تشت رو ببرید، نکنه زینبم نگاه کنه، خون های لب و دهانش رو پاک کرد.... میخوام بگم: یا امام حسن! دلت تاب نیاورد پاره های جگر رو میانِ تشت ببینه زینب کبری، اما همین روزا بود... * ناله هاتان به ثریا می رفت خیزران بود که بالا می‌رفت *یه دست چوب خیزران، یه دست جام شراب، نا نجیب با چوب به لب دهان حسین می زد...ای حسین...* در خانه شدی جفای همسر دیدی مسجد رفتی و غربت حیدر دیدی ازخانه و مسجد چو رها میگشتی در کوچه شدی قاتل مادر دیدی یازهرا..... .