نمایش جزئیات

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام به نفس حاج میثم مطیعی

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام به نفس حاج میثم مطیعی

غارت زده ام، مثل همون شبی که دیدم مادر رو خاک کوچه غریبونه نشسته غارت زده ام مثل همون شبی که زینب گفت خبر داری که پهلوی مادر شکسته؟ غارت‌زده ام مثل همون شبی که دیدم دست مادرو گرفتی و آوردی خونه پرسیدم ازت که صورتش چرا کبوده؟ گفتی که آروم بگو! بابا هم نمی‌دونه غارت زده اون نیست که بی دار و نداره غارت زده اونه که برادری مثِ حسن نداره غارت زده ام مثل همون شبی که دیدم با صورت زخمی پدر و آوردی خونه *شب آخره...شب آخر برات میدن...بعضی ها رو قبول می کنند...امشب، هم شب حضرت زهراست...هم شب امیرالمؤمنینِ....* غارت زده ام مثل همون شبی که دیدم با صورت زخمی پدرو آوردی خونه اون لحظه ای که طبیبای کوفه می‌گفتن: بابای شما خیلی تو دنیا نمی‌مونه *اون موقعی که طبیب نگاه کرد...صدا زد:یا امیرالمومنین! اگه وصیتی داری بفرما...به زینبش چی گذشت....* غارت زده‌ام مثل همون شبی که دیدم چشمایِ پدر خیره شده به سمت اون در لبخندی زد و چشماشو بست و گفت: یازهرا پیچید توی خونمون یه لحظه بویِ مادر غارت زده اون نیست که بی دار و نداره غارت زده اونه که برادری مث حسن نداره *شب شهادت آقامونه...کربلا هر کس نرفته از حسن خواهش کند...حسن جان...ای غریب مدینه...شاید سال بعد زنده نباشم شب شهادتت...* غارت زده‌ام مثل همین لحظه که داری جون میدی جلو چشامو من آتیش می‌گیرم *شیخ صدوق نوشته در امالی:یه وقت امام حسین وارد شد...دید تشت مقابل برادره...از این جا به بعد برا تو روضه نمی خونم... از این جا مادرش رو دعوت می کنم...کاری به کار تو ندارم...شنونده روضه یه نفر باشه"فَلَمّا نَظَر الیه بَکا..."وقتی برادر رو به این حال دید که لخته های خون از کنار دهان مبارکش داخل تشت می ریزه شروع کرد گریه کردن...صدا زد "ما یُبکیک یا اباعبدالله...؟! " حسینم چرا گریه می کنی؟!عرضه داشت" اَبکی لِما یُصنَعُ بِک..."مگه می تونم گریه نکنم؟!این حالت رو می بینم...این منظره رو می بینم... فرمود:چیزی نشده...اتفاقی نیفتاده"ان الذی یُعطی الیَّ سَمُّ یُدَسُّ الَیَّ فَاُقتَلُ به" داداشم فقط زهر به کام من ریختن...راحت جون میدم...نه خبری از نیزه هست...نه شمشیری هست...این جا چوب نمی زنن...عصا نمی زنن...کسی به دخترام چپ نگاه نمی کنه..."و لکن لایوم کیومک یا اباعبدالله..."* دارم به دلم آه سینه سوزی چون روز حسین نیست روزی... *بعد شروع کرد مقتل خوندن..."يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ..."یه روزی می رسه سی هزار نفر دورت رو می گیرند..." يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّةِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله...وَ يَنْتَحِلُونَ دِينَ الْإِسْلَامِ ..."همه شون ادعای مسلمونی دارند...همه میگن ما اهل پیغمبریم....ما امت پیغمبریم... " فَيَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ"همه جمع میشن تو رو بکشند...خونت رو بریزند...از اینجا به بعد امام حسن دیگه روضه اهل حرم خوند..."وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ ..."حرمتت رو میشکنند..."وَ سَبْيِ ذَرَارِيِّكَ وَ نِسَائِكَ..."دخترات و زن ها رو به اسارت می برند..." وَ انْتِهَابِ ثَقَلِكَ..."خیمه هات رو غارت می کنند... " تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً "حسینم! وای از اون روزی که از آسمان خون و خاکستر می باره...{اگه این جمله امام حسن رو شنیدی و اشک چشم نداشتی؛ اولین کاری که می کنی بگو:"استغفرالله ربی و اتوب الیه" }"وَ يَبْكِي عَلَيْكَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ ..."عالم و آدم برات گریه می کنند...همه چی برات گریه می کنه..."حَتَّى الْوُحُوشُ فِي الْفَلَوَاتِ وَ الْحِيتَانُ فِي الْبِحَارِ..."گرگای بیابون برات گریه می کنند...ماهی های دریا برات گریه می کنند... طبری نقل می کنه زینب از خیمه ها بیرون آمد،صدا زد:"اَ یُقتَلُ ابوعبدالله و انت تَنظُرُ الیک..."دارند برادر من رو می کشند تو داری نگاه می کنی؟!راوی میگه: "فَکَاَنّی اَنظُرُ الی دُموعِ عمر و هی تَسیلُ علی خَدَّی و لِحیَتِه...."میگه دیدم این گرگ بیابون شروع کرد اون چنان گریه کردن که اشک روی محاسن نحسش جاری شد "وَ صَرف وجهَه عنها..."روش رو برگردوند....* غارت زده‌ام مثل همین لحظه که داری جون میدی جلو چشامو من آتیش می‌گیرم *غارت زده منم که برادری مثل حسن از دست دادم...حالا من روضه ت رو بخونم...تو روضه من رو خوندی* غارت زده‌ام مثل همین لحظه که داری جون میدی جلو چشامو من آتیش می‌گیرم از دست حسین تو که کاری برنمیاد ای کاشکی برادرم به جای تو بمیرم غارت زده‌ام مثل همین لحظه که میگی لایوم کیومک حسین و میری از حال ای کاش که همین جا کربلای من بپاشه ای کاشکی تو باشی من برم میون گودال شاعر: رضا یزدانی *حالا که این دو برادر دارن باهم حرف می زنن یه چیزی یادم آمد...* غریب کوچه ها شدن با من...با من غریب کربلا شدن با تو...با تو دیدنِ مادر رو خاک با من...با من شهید سر جدا شدن با تو...با تو تو نبودی و دیدم، روی خاکه یه مادر نیستمُ تو میبینی، روی خاکه یه خواهر غریبِ در وطن شدن با من...با من... شهید بی کفن شدن با تو...با تو... تو خونه دست و پا زدن با من...با من... قتلگاه دست و پا زدن با تو...با تو.... "والحسین یَجودُ بنفسه..." من با خاطره‌های غمِ فاطمه مُـردم غریبونه به دستت پسرامُ سپردم *روضه من تمومه...امشب حسینت باهات مساوات کرد...گفت:حرم برادرم خلوته...اگه مدینه کسی نمیره...کربلا هم نیایید....حرمی هم که نداشت...عمری دخیلم به حرمی که نداری....یه قبر خاکیه....اربعین ما رو کربلا نبردی...یادت باشه...نوکراتو ببخش...چه جوری بگیم...؟!هر سال می آمدیم اینجا شب آخر چی می خوندیم؟به هر موکب نمک گیر امام مجتبی هستیم...فردا دیگه راهی می شدیم...هر چی تو بخوای همون خوبه...* پنجره و کبوترا با من...با من... ضریح و ایوون طلا با تو...با تو... خلوتی صحن بقیع با من...با من... شلوغی کرب و بلا با تو...با تو... شبای جمعه من هم زائر کربلاتم پای روضه‌ی مادر گوشه قتلگاتم "یا بُـنَـیَّ مِنَ الماء مَـنَـعوکَ مَـنَـعوک یا بُـنَـیَّ بُـنَـیَّ ، قَـتَـلوکَ ذَبَـحوک" ای حسین جان حسین جان .