حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی

روضه امام حسن مجتبی علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی

"السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىُّ؛ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِى الْمَهْدِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ" *در عالم رؤیا حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: عبدالزهرا اینقدر روضه ی حسین میخونی، مگه حسن بچه ی من نیست؟ چرا روضه ی حسنم رو کم میخونی؟..."آقا رسول الله فرمود: چشمی که برا حسنِ من گریه کنه روز قیامت گریه نمیکنه..."* تا نمک پرورده ام بر خوانِ احسانت حسن من مسلمانم، مسلمانِ مسلمانت حسن نان خورِ این خانه، نانِ فاطمه دندان زده بوی دستِ مادرت را می دهد نانت حسن دست و دلبازِ مدینه دست خالی آمدم *هر کی غریب بود می اومد تو شهر، میگفتن: غریبی؟ برو خیابانِ فلان، یه کوچه هست، یه در هست همیشه بازه...اون خونه ی امام حسنِ...گداها همه جمع اند* دست و دلبازِ مدینه، دستِ خالی امدم دست خالیِ من از تو، لطف دستانت حسن من جُذام نفس دارم، دیدن من هم بیا هم غذا شو با گدا، دستم به دامانت حسن *کنار فقرا می نشست هم غذا میشد ،کنار گداها، ما سلام گداها راهم جواب نمیدیم! مرحوم مجلسی در بحار الانوار میگه: یه لقمه خودش میخورد، یه لقمه به سگ می داد، مرد عربی گفت: آقا! بزنم سگ بره؟مزاحم نباشه؟ فرمود از خدا خجالت میکشم یه حیوانِ جان دار و روح دار به من نگاه کنه غذا خوردنِ من رو ببینه، من حیا میکنم...* کوریِ بدخواهِ تو، فریاد از دل می زنم یا مُعِزُّ المُؤمِنین، جانم به قربانت حسن خانه ام را می فروشم خرجِ صحنت میکنم هر چه دارم نذر گنبد، نذرِ ایوانت حسن صحن و گلدسته نه، اصلاً تو بگو آقا چرا میرود با چکمه بر قبرت نگهبانت حسن *نگهبانت، خبر نداره ما از چکمه خاطره ی خوبی نداریم...امشب اندازه ی کل شهر برات گریه میکنم،آقا هیئت نداری؟ عَلَم نداری؟ .دسته ی عزاداری نداری؟...* زخمِ پایت از خودی، زخم قلبت از خودی آشنایانت چه می خواهد از جانت حسن *میگه امام حسن سوار مرکب بود، یکی از سپاهیان خودش اومد نیزه ای رو فرو کرد رسید تا استخوانِ پایِ آقا. میگه تا مدتها آقا بیمار بود، پا وَرم کرده بود، فرماندهانِ رَدِ بالایِ امام حسن بهش خیانت کردند. فرمانده ی اصلی سپاه امام حسن نامه نوشت برا معاویه که حسن بن علی را زنده میخوای؟ کشته میخوای؟ امیرالمؤمنین نیمه شب دفن شد، حضرت زهرا سلام الله علیها نیمه های شب دفن شد، برا اولین بار امام حسن قرار شد روز تشیع بشه، کاش شب تشیع شده بود.تابوتش رو تیر باران کردن، میگن: وقتی امام حسین تیغ ها را از تابوت بیرون میکشید کفن پاره می شد، حتی خون تازه از بدن میومد. اما نوکرها! میخوام بگم: بدنِ امام حسنِ شما رو تیر باران کردن، اما آقامون روح در بدن نداشت، امام زین العابدین تو مجلس یزید خطبه خوند فرمود" اَنَا ابن مَن قُتِل صبرا "من پسر اون آقایی هستم که با صبر و حوصله کشتنش. یعنی بابام زنده بود نفس میکشید، یکی نیزه می زد، یکی سنگ می زد، اونایی هم که توان جنگ نداشتن پیرمردها با عصا میزدن .... امام حسن آخرین لحظه ها، چشماش رو آروم باز کرد، دید امام حسین داره گریه میکنه، گفت: داداش! چرا گریه میکنی؟ گفت: حسن جان! از غصه ات غارت زده ام داداش ، حسن جان! غارت زده اونی نیست که زندگیش رو میبرن، غارت زده منم که برادری مثل تو رو از دست میدم... امام حسن چهل و هشت سال عُمر از خدا گرفت اما تمامِ موهای سرش سفید شده بود، تو بچگی همه میگفتن: حسن جان! تو برادر بزرگی، زینب رو آروم کن که گریه نکنه، .حسین رو آروم کن، تو باید اونها رو آروم کنی، چرا خودت این همه اشک می ریزی؟ می گفت: نمیتونم، اون صحنه ای که من دیدم حسین ندیده، زینب ندیده...* چهل ساله اشکم، چهل ساله آهم چهل ساله کوچه شده قتلگاهم چهل ساله تنهام ،شب و روز ندارم روزا کوه صبرم، شبا بی قرارم جگر سوخته یعنی، منِ خون جگر که حتی تو این خونه بی مَحرمم چهل ساله داغی روی سینمه که زهری کُشنده شده مَرهَمم زمین خورده یعنی، مَنِ غیرتی که بعد از یه عُمری،نشد باورم تویِ کوچه ای تنگ جلویِ چشام یکی دست بلند کرده رو مادرم حسن! کوچه مادر،صبوری همینه زمین خورده یعنی، غریب مدینه به همراه چادر، غرورم لگد شد بهم خیلی برخورد، برام خیلی بد شد *خدا نکنه با مادرت بری بیرون ،با خواهرت بری بیرون، اتفاقی براش بیوفته .دیگه روت نمیشه برگردی، کسی هم چیزی نگه، خودت خودت رو نمیبخشی، میگی: نتونستم کمکش کنم...* «ایستادم به روی پنجه ی پا اما حیف دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد» تو آشوبِ کوچه، تویِ ازدحام بمیرم که حتی پناهی نداشت زدن با چه جرمی، چرا بی هوا؟ آخه مادرِ من گناهی نداشت از اون کوچه تا خونه راهی نبود تمام مسیر و فقط غصه خورد بمیرم تا خونه فقط گریه کرد همون جا حسن بود، که از غصه مُرد «چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرش» آقا خودش فرمود از مادر بخوانید اصلاً گریز روضه هایش فرق دارد گریه نکرده مُزد کارَت را گرفتی گریه کنی که ماجرایش فرق دارد دارد صدای سیلی از کوچه میاید *امام حسن، هر کی بهش هر چی میگفت امام حسن سکوت میکرد، جواب نمی داد.این آقایی که اینقدر به حضرت اهانت کردن، اینقدر زخم زبان زدن، ولی یه جا به یکی گفت تو دیگه حرف نزن....گفت:مغیره! تو دیگه حرف نزن که خودم دیدم چه لگدی به شکمِ مادرم زدی...* وای از دست مغیره چقدر بد می زد جای هرکس که در آن روز نمیزد می زد ناله کنید، مادرِ ما بی گناه بود گریه کنید، مادرِ ما پا به ماه بود *امام حسن نتونست برا مادرش بلند بلند گریه کنه، امشب داد بزن، بگو: آی مادر!...* .