نمایش جزئیات
روضه و توسل تقدیم به جاماندگان از اربعین به نفس حاج حنیف طاهری
بغض گلومو میگیره، اشک میشینه رو گونم مثلِ روضه ی سقا، بی قرارِ بارونم ای غمِ عزیزِ من، هم غمی و هم شادی گریه کردم و دیدم آبرو به من دادی حرارتِ عشقِ تو، تو قلبِ من می مونه غمِ تو هم دردِ من، غم تو هم درمونه صدات کردم نگام کردی میدونم که صدام کردی به این پرچم، دخیل بستم به دست تو، رسید دستم ای ستاره ی روشن، تو شبای تاریکم از همه اگه دورم، با غمِ تو نزدیکم داغ ماتمت بازم، دم میگیره تو سینم هر کجای این دنیا، اسمی از تو میبینم به هر طرف رو کردم، به جز تو خورشیدی نیست به غیر دستای تو، به هیچکی امیدی نیست صدات کردم نگام کردی، میدونم که صِدام کردی به این پرچم دخیل بستم، به دست تو رسید دستم تو مسيرِ تو بودم، رويِ ماهِ بوسيدم باز دوباره اين شب ها، خواب كربلا ديدم اي بهشتِ موعودم، از فراغ تو خوندم كارمون گدايي شد، با رقيه جا موندم دلِ من اين شب ها، با درد و غم سر كرده كيه كه اين دوري و فراقُ باور كرده اگه دورم، گرفتارم بدم اما، دوست دارم . . شمیم جان فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه نزدیک که بویِ مُشکِ ناب و عنبر آید به رسم ديده بوسي با عزيزان ز حسرت از مدينه مادر آيد پس از يك اربعين هجران و دوري به ديدارِ برادر، خواهر آيد بهگوشم عمه از گهوارهیِ گور صدايِ شيرخواره اصغر آيد مهار ناقه را یکدم نگه دار که استقبال لیلا، اکبر آید #شاعر جودی خراسانی *چهل روز بعد از شهادت ابي عبدالله،جابر بن عبدالله انصاري با عطيّه كوفي اومدن كنار فرات، غسل زيارت كردن، لباس احرام پوشيدن، عطيّه دستِ جابر رو گرفته، جابر نابيناست، ديد عطيّه داره قدم هاش رو تند تند بر ميداره، صدا زد: عطيّه قدم هات رو آروم بردار، اين سرزمين و اين زيارت فرق داره، هر قدمي رو بر ميداري آهسته بردار...رسيد كنارِ قبر ابي عبدالله، عطيّه دستش رو گرفت گذاشت رو قبرِ حسين...نوشتن همچين كه دستش رسيد رو قبر، از هوش رفت، تا سه بار از هوش رفت به هوش اومد، عطيّه به هوشش آوُرد، يه وقت صدا زد:" السلام عليكَ يا اباعبدالله" سه بار سلام داد به ابي عبدالله، ديد صدايِ جواب سلامش نميآد، گفت: حسين جان! در مدينه تويِ سلام كردن از من سبقت مي گرفتي، حالا چي شده هر چي صدات ميزنم جوابِ سلامم رو نميدي؟ خودش جواب خودش رو داد، جابر چه جوري توقع داري سري كه از بدن جدا شده و فاصله ي زيادي از بدن داره جواب سلامت رو بده...تو همين حين يه وقت شنيد صداي يه قافله داره مياد، عطيّه صداي چيه؟ برو ببين اين قافله مالِ كيه، رفت خبر آوُرد: جابر! قافله، قافله ي امام سجاد و كربلايي هاست. جابر گفت: دستِ من رو بگير ببر استقبال... قافله رسيد كربلا، ارتفاع ناقه ها بلنده، سوار بايد صبر كنه اگه بخواد پياده بشه، ساربان بياد، عنانِ ناقه رو بگيره، بعد شتر رو به زانو در بياره، بعد سوار راحت پياده بشه، همه ميگن: اين زن و بچه اينقدر دلشون تنگ بود ديگه صبر نكردن ساربان بياد شتر رو به زانو در بياره، از بالاي ناقه ها خودشون رو روي زمين انداختن... اما من يه علت ديگه اي رو هم برات بگم: اينا وقتي ميخواستن از بالاي ناقه پياده بشن، عباس مي اومد زانو ميذاشت، اينا وقتي ميخواستن از بالاي ناقه پياده بشن علي اكبر مي اومد دستشون رو مي گرفت، گفتن: اين ساربان ها كين بخوان مارو پياده كنن، ما ناموسِ آل الله هستيم، لذا خودشون رو انداختن از بالاي ناقه ها رويِ قبرها، نشستن كنارِ قبرها...* هـر یکی در جستجوی تربتی بر لب هر یک کلامی صحبتی آمده همراه دخت بوتراب بر سر ابن قبر کلثوم و رباب زینب از مژگان خود یاقوت سُفت داستان این سفر را باز گفت گفت ای سالار زینب السلام شمعِ شام تار زینب السلام بر تو پيغام سفر آورده ام از فتوحاتم خبر آورده ام *شروع كرد با ابي عبدالله حرف زدن:..* اي مسافرِ خورشيد، چشمِ مارو تر كردن تو به زير خاك و من، با غمت سفر كردن تو نبودي و بي تو، با سرت كجا رفتم از رو نيزه افتادي، من زيرِ دست و پا رفتم گلايه ي اين راه و اگه نبود نامحرم كنارِ قبرِ خاكيت، برايِ تو مي گفتم چهل منزل فدات بودم من اي مظلوم صدات بوت يادمه چه داغي بود، پيكرِ تو شد غارت از تو رد شدن حالا، كربلات شده تربت اين چه امتحاني بود، زنده ام بدونِ تو از رقيه مي پرسي، مي ميرم به جونِ تو عجب شبِ سنگيني، خرابه عاشورا بود كاشكي كه من مي مردم، دخترِ تو اينجا بود از اين غصه، زمين گيرم دلم خون شد، ببين پيرم *خيلي مصيب ها تويِ راه سرشون اومد، ولي طبق فرموده ي امام سجاد، فرمود: براي ما هيچ كجا مثلِ شام نبود، مخصوصاً محله ي يهودي هاي شهرِ شام... زينب زد رويِ قبرِ برادرش، گفت: داداش! من ناموسِ تو بودم، من پرده نشينِ خونه ي علي بودم، خبر داري تويِ شام چي شد؟...* خصم بد آئین به جای احترام کرد اعلان بر یهودیهای شام این اسیران عترت پیغمبرند این زنان از خاندانِ حیدرند این سَرِ فرزندِ پاک حیدر است روز، روزِ انتقامِ خیبر است طبقِ فرمانِ امیرِ شهر شام جمله آزادید بهر انتقام این سخن تا بر یهود اعلام شد شام ویران شامتر از شام شد آن قدر آلِ پیمبر را زدند دخترانِ ناز پرور را زدند پیر زالی دید در شامِ خراب بر سر يك نیزه قرصِ آفتاب آفتابی نه سری در اَبر خون لب کبود اما رخ او لاله گون از یکی پرسید این سر زآن کیست گفت: این رأس حسین بن علی است وای من ای وای من ای وای من کاش میمردم نمیگفتم سخن *اين پير زن تويِ ايواني ايستاده بود، به نيزه دارِ سر ابي عبدالله اشاره كرد گفت: بيا جلو، يه گردن بند طلا بهش نشون داد، گفت: بيا جلو، اين جايزه ي تو، اينقدر سر جلو اومد، مقابل ايوان اين خانه قرار گرفت...* آن جنایت پیشه با خشم تمام زد سنگي بر رويِ امام آن سر، آن آئینۀ حق الیقین اوفتاد از نیزه بر روی زمین * امام سجاد كمتر نفرين مي كرد، ولي اينجا رواي ميگه: خيلي دلش سوخت اين صحنه رو ديد، ديد اين پيرزن و دختراش يه سر رو هدف گرفتن دارن ميزنن، همون جا دستش رو بلند كرد، گفت: خدايا! امونشون نده، نوشتن سقف خانه بر سر اينا خراب شد... بذار علقمه هم ببرمت،توي مقتل ها نگاه كني يه جا ننوشتن كه بچه ها با عباس خداحافظي كرده باشن، برا علي اكبر نوشتن، برا قاسم و برايِ خود ابي عبدالله هم وداعِ بچه ها رو نوشتن، اما براي عباس ننوشتن، چون بچه ها مي دونستن عباس بره برميگرده، شك نداشتن...اربعين، سكينه گفت: من مشكِ آب رو به عموم دادم، اولين دسته ي عزاداري اربعين درست شد، اومد خدمت امام سجاد، گفت: داداش! قبر عموم كجاست؟ اومد كنارِ علقمه، تا قبر رو ديد، ديدن سكينه عقب عقب ميره، برادر! اين قبرِ كوچيك برا كيه؟ يه جرعه آب ريخت رويِ قبر، صدا زد: عمو! پاشو ديگه آب آزاد شد...* هر كجا خصمِ زبون عمه ي ما را ميزد اي عمو! دستِ علم گيرِ تو آمد به سرم .