حمایت از واحد فنی سایت باب الحرم : شماره کارت 5892-1013-5929-2857 به نام علیرضا ملکی

نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژه شهادت امام رضا علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی

روضه و توسل ویژه شهادت امام رضا علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی

"اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرْتَضَی الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَی مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَی الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏" روم نمیشه که بهت سلام کنم روم نمیشه که بیام تو حرمت روم نمیشه دوباره بهت بگم قربونِ کبوترای حرمت با هزار امید رسیدم به حرم سلام ای امامِ مهربون من اومدم که دردامو برات بگم الهي درد و بلات به جونِ من باز دمت گرم که منو پس نزدی اجازه دادی بیام زیارتت هر جوری بوده منو راهم دادی به فدایِ اینهمه محبتت عكسِ گنبد رو گذاشتم وضعيت مادرم نوشت مارو يادت نره يه نفر ديگه نوشت كه به آقام بگو پس كي مارو مشهد ميبره يكي عكسِ بچه اش رو فرستاده زيرش هم سلام رسونده به آقا ميگه عكسِ بچه ام رو نشون بده بگو بچه ام رو سپردم به شما يك نفر پيام داده مريض دارم به امام رضا بگو شفاش بده يك نفر ديگه ميگه كه پدرم كربلا نرفته كربلاش بده رفيقم پيام داده امام رضا خودش هم خسته شده از شيعه ها اومدم بگم نگو، با گريه گفت پس چرا ضريحش رو بسته رو ما اون يكي نوشته قهرم با آقا خودش هم ميدونه چيا ميخوام پيامِ من رو برا خودش بخون بگو من فقط يه كربلا ميخوام حالا دیگه جلو سقاخونه تم حالا دیگه تو چشام پُر از نَمه اومدم ازت يه امضا بگيرم لحظاتِ آخرِ صَفَر و مُحرمِ *يا امام رضا!ميگن آقا! هر ديدي يه بازديدي داره، من اومدم حرمت، حالا من نمي تونم بيام، شما بيا...* قربونه پرچم سياهِ گنبدت تو نگاه به بديِ ماها نكن خيلي مَردم اين روزا گرفتارن دستارو از دامنت جدا نكن *به شما درد و دلاشون رو نگن به كي بگن؟ با شما حرف نزنن با كي حرف بزنن؟...* يه طرف تختاي بيمارستانا یه طرف حالِ خرابِ فقرا اين چه دردي بود كه افتاده تو ما آقا اين مشكل رو حل كن بخدا ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت بر ندارم منم خاکِ درت، غلام و نوکرت مران از در مرا، به جانِ مادرت علی موسی الرضا .... غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم گر مرا از در برانی، جای دیگر من ندارم تو خوبی من بدم، به این در آمدم به جانِ فاطمه، مکن مولا ردم علی موسی الرضا .... ای امامِ هشتمینم، نورِ ربُ العالمینم نظری کن تا که روزی، روی ماهت را ببینم دلم سرمست توست، فقط پابست توست کلیدِ مشکلم، فقط در دست توست علی موسی الرضا .... *سردار پوردستان، جانشينِ نيرويِ زميني بود، خادم بود تويِ حرم امام رضا، تويِ خاطراتش نوشته: تويِ حرم كفشدار بودم، كفش هاي زائرا رو تحويل ميگرفتم، از قضا يه سرباز وظيفه، بچه ي اهواز، سربازي افتاده بود مشهد، همه ي رفيقاش خوشحال بودن كه خدمتشون افتاده مشهد، اما اين جوان ناراحت بود، اومد حرمِ امام رضا، گفت: يا امام رضا! تو ميدوني وضعِ ماليِ ما خيلي خرابِ، پدرم غير از من كسي رو نداره، مادرم كسي رو غير از من نداره، تنها پسرِ خانواده ام، دوست دارم كنارشون باشم، گريه كنان حركت كرد اومد جلويِ كفش داري، حالاخبر نداره كه كفشدار جانشينِ نيرويِ زميني است، پوتين هاش رو گذاشت جلويِ كفشدار، سردار پوردستان ميگه بهش گفتم چرا دلت گرفته؟ گفت: آقا! تو كه پيش امام رضا آبرو داري، از امام رضا بخواه من سربازيم بيوفتم شهرِ خودم، بابام به من احتياج داره، حالا خبر نداره كه سردار داره اسمش رو نگاه ميكنه و يادداشت ميكنه...يعني قبل از اينكه بره كنارِ ضريح پيشِ امام رضا، آقا جوابش رو داد...اومد كنارِ ضريح حرفاش رو زد با امام رضا، گفت: يا امام رضا وضعِ زندگيِ مارو ميدوني، خانواده به من نياز دارن، برگشت پوتين هاش رو تحويل گرفت، رفت محلِ خدمت، صداش زدن، گفتن: وسيله هات رو جمع كن بايد بري شهرِ خودت، گفتن: اوني كه تويِ حرم كفشدار بود سردار پوردستان بوده، امام رضا جوابت رو داد... امام رضا وقتي ميخواست از مدينه حركت كنه سمت توس، به آشناها، اقوام، گفت: همه جمع بشيد پشتِ سَرِ من گريه كنيد، گفتن: آقا! گريه پشتِ سَرِ مسافر خودتون فرموديد خوب نيست، فرمود: بله، اما اون مسافري كه قصدِ برگشتن داشته باشه، من ديگه بر نمي گردم...اما يه جايي كربلا ابي عبدالله به جاي اينكه بگه گريه كنيد، فرمود: زينب جان! گريه نكن...چرا؟ منظور اين بود كه : زينب راه زياده، گريه هات رو بذار برا كوفه و شام... فرمود: اباصلت! اگه ديدي عبا رو سرم كشيدم بدون به من زهر دادن، اباصلت ميگه اومد بيرون ديدم عبا رويِ سر كشيده"خَمْسین مَرَّة" پنجاه بار روي زمين نشست و بلند شد، صدا ميزد: جگرم داره ميسوزه، فرش هارو جمع كن اباصلت، اباصلت ميگه: همه ي فرشها رو جمع كردم، در و پنجره هارو هم امام فرمود ببند، بستم، ميگه: مثلِ مار گزيده ها دورِ خودش مي پيچيد، هي بلند ميشد مي اومد پشتِ پنجره بيرون رو نگاه مي كرد، گفتم: آقاجان! كاري داريد؟ مي خواهيد پنجره هارو باز كنم؟ فرمود: نه، اباصلت! هر پدري آرزو داره موقع جون دادن بچه اش كنارش باشه، چشمِ انتظارم جوادم بياد...* جگرم پاره شد از زهر کجایی پسرم چشم من مانده به در تا تو بیایی پسرم از عبایی که کشیدم به سرم معلوم است کار ما و تو کشیده به جدایی پسرم حسرت بوسه ي بابا به دلت می ماند تو به بالینم اگر دیر بیایی پسرم مثل یک مار گزیده به خودم می پیچم جگر سوخته را نیست دوایی پسرم بسکه در کوچه زمین خوردم و برخاسته ام نه توانی به تنم مانده نه نایی پسرم هی زمین خوردم و هی ناله زدم وا اُماه دارم از کوچه عجب خاطره هایی پسرم مثل آن چادر خاکی شد عبایم خاکی مثل زهرا سرم آمد چه بلایی پسرم مادرم را پسرش برد سوی خانه ولی من سوی خانه روم با چه عصایی پسرم سر نهادم به روی خاک که از جدم حسین برده ام ارث غریب الغربایی پسرم آب هم گر بدهی باز دلم میسوزد شده این حجره عجب کرببلایی پسرم جگرم پاره شد اما بدنم پاره نشد کس نزد بر سر من سنگِ جفایی پسرم دست و پا میزنم و سینه من نیست دگر زیر پا و لگدِ بی سر و پایی پسرم گریه بر بی کفن کرببلا کن در قبر چونکه بند کفنم را بگشایی پسرم شاعر عبدالحسین میرزایی *وقتي ما مسلمونا وارد قبر ميشيم، صورتِ ميت رو طرفِ قبله مي كنيم، ميگيم: "اللّٰهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ عَفْوَكَ"مذهبِ ما ميگه، دينِ ما ميگه...امام رضا ميگه:پسرم، وقتي وارد قبر ميشي، اون زماني كه ميخواي بَندِ كفنِ من رو باز كني، ياد كن اون آقايي كه وقتي زين العابدين واردِ قبر شد،كدام كفن كه بخواد بند رو باز كنه، كفن كه نداره، بايد صورتِ بابارو رو به قبله كنه، اما بابا سر در بدن ندارد... بذار يه روضه ي دلي بخونم برات: وقتي يه نفر از دنيا ميره، يكي مياد بالا سرش دست رو چشماش ميكشه، چشماش رو مي بنده، رقيه ديد امام زين العابدين نتونست چشماي بابارو ببنده، لذا گفت: بابا! اينقدر دنبالِ سرت ميام، اين كاري كه برادرم نتونست انجام بده خودم انجام ميدم، بابا! تويِ تشت چشمات باز بود، بالاي نيزه چشمات باز بود، بابا! نتونستم كاري كنم، اون شب كه اون مرد مسيحي اومد سرت رو اجازه كرد چشمات باز بود، اونجا هم نتونستم كمكت كنم... اما اينقدر دنبالِ بابا اومد، اينقدر گريه كرد، تا تويِ خرابه، به بابا رسيد، دست گذاشت رويِ چشم هايِ بابا، گفت: بابا! اومدم چشمات رو ببندم، بابا! كارِ ناتمامِ برادرم زين العابدين رو تمام كردم، يه كارِ ديگه هم دارم بابا، يه كارِ ديگه هم علي اصغر داره، بابا! ديدم ميخواستي لبهاش رو ببوسي، اما حرمله به تو اجازه نداد بابا، بابا! لب هام رو ميذارم رويِ لبهات، بابا! ميخوام، عقده هاي علي اصغر رو خالي كنم...تا لب ها رو رويِ لبهاي بابا گذاشت، ديدن صدايِ اين نازدانه قطع شد، هجوم آوُردن داخلِ خرابه، يكي گفت: شايد قهر كرده، يكي گفت: شايد غش كرده، هر چي صدا زدن ديدن جواب نميده، سر يه طرف، دخترِ كوچلويِ ابي عبدالله يه طرف، همه بگيد: حسين...* .